عاقبت تلخ برای پسر دانشجو که با مادر دوستش ازدواج کرد

خراسان/مردی که به طمع ثروت با مادر دوستش ازدواج کرد، داستان زندگیاش را بازگو میکند.
۱۹سال بیشتر نداشتم که در یکی از رشته های مهم مهندسی در دانشگاه پذیرفته شدم .ازخوشحالی درپوست خود نمی گنجیدم چرا که بالاخره پس از سختی های فراوان دررشته مورد علاقه ام درس خواندم. به همین خاطر هم خیلی زود لوازم شخصی ام را برداشتم و عازم یکی از شهرهای غرب کشور شدم.
مرد جوان ادامه داد: در آن شهر دوستی داشتم که چند سال بود با یکدیگر صمیمی شده بودیم، به گونه ای که او وقتی برای سفر به مشهد می آمد در خانه ما اقامت می کرد.«سلیمان» پدرش را به دلیل ابتلا به بیماری صعب العلاج از دست داده بود اما مادرش ثروت زیادی داشت و با ارثیه ای که از پدرسلیمان به جا مانده بود، زندگی بسیار مرفهی را تجربه می کردند.
خلاصه زمانی که به محل تحصیلم رسیدم یکسره سراغ سلیمان را گرفتم و به خانه آن ها رفتم. او خوشبختانه در شهرخودشان تحصیل می کرد و یک سال از من جلوتر بود .
تصمیم گرفتم به خوابگاه دانشجویی نروم و برای آن که به راحتی تحصیل کنم با کمک «سلیمان»خانه ای مجردی اجاره کردم و به شدت مشغول تحصیل شدم. دراین میان«سلیمان» هم تقریبا هرشب به خانه مجردی من می آمد و ساعات زیادی را بایکدیگر می گذراندیم تا این که در اثنای همین رفت وآمدها، اموال زیاد مادر سلیمان چشم طمع مرا گرفت. مدام با خود می اندیشیدم چگونه زنی که فقط تا مقطع ابتدایی تحصیل کرده است این گونه در رفاه و آسایش زندگی می کند. اما من برای پرداخت اجاره خانه باید نزدپدرم سرخم کنم با آن که پدرم برای ادامه تحصیل من از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد و پول زیادی هم در اختیارم می گذاشت تا در شهر غریب دچارمشکل نشوم اما دیدن آن زندگی مرا در رویاهای کودکانه ام فرو برد.
بالاخره یک روز که سلیمان دردانشگاه بود به تنهایی به منزل مادر او رفتم و بی پرده به او گفتم دوست دارم با شما ازدواج کنم! اگرچه مادرسلیمان خیلی تعجب کرده بود ولی به خاطر این که سال ها بود از تنهایی رنج می برد، برای لحظاتی به فکر فرو رفت.
بالاخره بعد ازگذشت حدود یک ماه از این ماجرا ، به ازدواج موقت پنهانی رضایت داد و بدین ترتیب من با پول های او خوشگذرانی می کردم. کار به جایی رسید که دیگر نتوانستم به تحصیلاتم ادامه بدهم و در ترم پنجم دانشگاه ترک تحصیل کردم ولی خانواده ام از این موضوع هیچ اطلاعی نداشتند.
آرام آرام بر اثر استعمال تفریحی مواد مخدر، به یک معتاد حرفه ای هم تبدیل شده بودم که روزی مادر سلیمان قفل منزلش را عوض کرد و از من خواست دیگر به خانه اش نروم چرا که «سلیمان» به ماجرای ازدواج مادرش مشکوک شده بود. وقتی با مخالفت من روبه رو شد از من به اتهام ایجاد مزاحمت شکایت کرد و من در حالی به مشهد بازگشتم که به خاطر طمع ورزی مالی همه آینده و زندگی ام را در یک قمار احمقانه باخته بودم،حالا هم بسیار پشیمانم اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: این جوان با بیان این که شاید سرگذشت من عبرتی برای جوانان دیگر باشد با چشمانی اشکبار از مرکز انتظامی خارج شد و به دنبال سرنوشت پر از ابهام خود رفت.