نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
جامعه و حوادث

در امتداد تاریکی؛ ارثیه شوم

منبع
خراسان
بروزرسانی
در امتداد تاریکی؛ ارثیه شوم
خراسان/ دلم به حال بچه هاي بي گناهم مي سوزد که قرباني اين ارثيه لعنتي و بي بند و باري هاي همسرم شده اند. نمي دانم چرا زندگي من اين گونه به تباهي کشيد به طوري که حتي در ازدواج دوم نيز رنگ سعادت و خوشبختي را نديدم و اکنون... زن 29 ساله اي که براي حل مشکل خانوادگي اش دست به دامان قانون شده بود با بيان اين که نصيحت ها و التماس هايم براي بازگشت همسرم به راه صحيح زندگي فايده اي نداشت به کارشناس اجتماعي کلانتري سناباد مشهد گفت: وقتي تحصيلاتم در دبيرستان به پايان رسيد عاشق جعفر شدم به طوري که ديگر ادامه تحصيل را به فراموشي سپردم و فقط به زندگي کنار او مي انديشيدم. خيلي زود جعفر با اصرار من به خواستگاري ام آمد و من بدون توجه به حرف هاي اطرافيانم که مي گفتند جعفر پسر سالم و اهل زندگي نيست هيچ توجهي نکردم و به عقد او درآمدم اما تنها يک ماه از برگزاري مراسم عقدکنان سپري شده بود که فهميدم همسرم به موادمخدر صنعتي اعتياد دارد. اين موضوع همه افکار و زندگي ام را به هم ريخت و تازه متوجه شدم که جعفر اهل زندگي نيست و من آينده خودم را تباه کردم اين بود که تصميم به جدايي از او گرفتم تا حداقل روزهاي جواني ام را نابود نکنم. ديگر حتي به زندگي زير يک سقف با او هم نينديشيدم و در همان دوران نامزدي زماني که فقط 21 سال داشتم از او طلاق گرفتم. اما اين موضوع باعث شد تا به بيماري افسردگي شديد دچار شوم چرا که علاقه زيادي به جعفر داشتم و هيچ گاه نمي توانستم اين جدايي را تحمل کنم. به دليل شرايط روحي حادي که داشتم مدتي در مرکز روان پزشکي بستري شدم و سپس با پيشنهاد پزشک معالجم تصميم گرفتم در يک باغ سرا مشغول کار شوم تا همه چيز را فراموش کنم. مدتي بود که وضعيت روحي ام بهتر شده بود و ديگر به تلخي هاي گذشته فکر نمي کردم تا اين که دوباره گرفتار يک عشق خياباني شدم و نمي دانم چرا باز هم فريب حرف هاي عاشقانه را خوردم. اسحاق 36 ساله بود و با وعده و وعيدهاي دروغين بسيار وانمود مي کرد که خوشبختم مي کند. او مي گفت همسرش را به خاطر خيانتي که کرده طلاق داده است من هم حرف هايش را باور کردم و با وجود مخالفت پدرم تصميم به ازدواج با او گرفتم. پدرم که با اصرارهاي بچه گانه من روبه رو شده بود مرا به حال خودم رها کرد تا تصميم نهايي را خودم بگيرم. اين بود که با اسحاق ازدواج کردم و سرپرستي دو دخترش را نيز به عهده گرفتم اما خيلي زود اسحاق با بدرفتاري و پرخاشگري آن روي خودش را نشان داد و مدام به بهانه هاي مختلف مرا زير مشت و لگد مي گرفت در حالي که دختر بزرگ او با حکم دادگاه نزد مادرش رفت. پسر اول من نيز به دنيا آمد اما هيچ تغييري در رفتارهاي زشت اسحاق به وجود نيامد تا اين که با مرگ پدرشوهرم ارث خوبي به او رسيد و زندگي مان را تغيير داد. اسحاق که تا آن روز با حقوق شاگردي و کارگري به سختي زندگي را مي گذراند ديگر در عياشي ها و پارتي هاي شبانه شرکت مي کرد و با زنان خياباني زيادي ارتباط داشت. او هيچ توجهي به من و سه فرزندم نمي کرد و تنها به خوش گذراني مي پرداخت تا اين که روزي با بي شرمي تمام زن خياباني را به خانه آورد و مدعي شد که ديگر نيازي به من ندارد و اين گونه من و سه فرزندم را از خانه بيرون انداخت. حالا هم به قانون پناه آوردم تا... ماجراي واقعي با همکاري پليس پيشگيري خراسان رضوي با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد