روزنامه شهروند/ آنطرف عراق است و سيم خاردار و مين. مردها، چهارشانه، بلند، با انگشتاني درشت و چشماني منتظر از ميان برف خودشان را از روستاهايشان به هنگ مرزي پيرانشهر رساندهاند تا نامشان را روي در آهني بزرگ پيدا کنند.
کارت کولبريشان را بگيرند و در انتظار بار، راهي مرز تمرچين شوند. روي در آهني پر است از برگه و اسم. دانهدانه ميآيند تا اسمشان را ببينند. مثل انتظار براي شرکت در آزمون است. با همان دلهره. اسمشان که پيدا شود بايد پشتشان را براي کيلوکيلو بار محکم کنند ، ١٠٠کيلو، ٢٠٠کيلو، ٢٥٠کيلو جنس را ميگذارند روي گوشت و استخوانشان و در ميان برفي که اينجا تمامي ندارد، به دست کساني ميرسانند که نميشناسند. «بار اولمه. کارگر ساختمون بودم. الان مدتيه بيکارم. مجبور شدم بيام براي گرفتن کارت کولبري ثبتنام کنم.» بار اوليها کم نيستند. چند مرد ديگر هم ميگويند بار اول است که قرار است کمرشان خم شود زير جنسهاي به مرز رسيده. خيليها هم براي تمديد کارتشان آمدهاند. هروقت برگههاي درون کارت تمام شود، ميآيند و کارت جديد ميگيرند. چروک صورت و زمختي پوستشان، سن و سالشان را مخفي کرده. دو مرد با موهاي سفيد و شالگردني که تمام صورتشان را گرفته، ميگويند هشت سالي ميشود که کارت کولبري ميدهند و مرز تمرچين هم محل رفتوآمد رسميشان شده اما کوهستانهاي مرزي خاطره شبرويهاي مردان بسياري را در ذهن دارد. خاطره جواني کساني را که در کوهها و زير بار جنسها دفن شده است. خاطره جوانهايي که از زيوه و کاسورده آمدهاند. از کهنه لاهيجان و دالاوان. از دامنه کوهستان کاني خدا، آنجا که چشمهاش هميشه روان است و کوههايش مرزاند.
«٦٠،٧٠،١٠٠ تومن ميگيريم. البته بسته به باريه که مياريم. ممکنه بيشتر هم بگيريم.» اکثرشان صبح زود با کارتهاي در دستشان در نقطه صفر مرزي جمع ميشوند تا نوبتشان برسد. در مرز تمرچين هر مرد حداکثر دو بار در هفته ميتواند بار بياورد. «تعداد کولبرها اونقدر زياده که بيشتر از دو بار در هفته نوبت بهمون نميرسه.» فقط ميدانند جنسهاي روي دوششان چيست و چند کيلوست. آنها نصيبي از بارهاي روي دوششان ندارند. تنها سوغاتي براي همسر و فرزندانشان انتظار است. براي نرمين، قمري، حليمه. زناني که آنها هم راويان زندگي کولبرياند. زنان انتظار.
نرمين: کاش پسرم کولبر نشود
اسماعيل با کمر شکسته برگشت. دو مهرهاش زير ٢٥٠کيلو بار خم شد و حالا به زور کمربند راست شده. با جثه کشيده و لاغر، شق و رق ايستاده کنار نرمين، همسرش و دياکو و ديلان، دختر و پسرش که نگاهشان به ما است. اسماعيل با پاهاي خودش رفت و روي برانکارد به خانه برگشت، به آن دو اتاق کوچک و گرم، روبهروي کوههاي سفيد حاجي برايم. چشمان نرمين دودو ميزند. در ١١ سالي که عروس اسماعيل است، سنگيني بار بر کولش بوده. در اين ١١سال شانههايش در روستاي کهنه لاهيجان سنگين شده. روستايي پشتبهپشت خط مرزي. در خانه پدرياش خبري از کمر شکسته زير بار نبود. در روستاي خرنج، شغل پدرش کشاورزي بود و زنها و دخترها هم راهي زمين. اينجا، شغل مردان کولبري است و زنان خانهنشين. گاهي ميروند کارگري روي زمينهاي روستاهاي اطراف يا خياطي ميکنند.
کشاورزي هم بهخاطر سرماي طولاني بيرمق است و دامداري کمجان. «فکر کنم چهارصد خانواده اينجا هستن. اما حدود ١٥نفرشان دامداري دارن. دامها هم اينجا نميمونن. شغل بقيه همينه. کولبرن.» نرمين با صداي نرم و آهستهاش ميگويد هربار که اسماعيل ميرود چشمش به راه است. نه فقط چشمهاي خودش که دياکو و ديلان هم منتظرند. اواخر مهرماه که اسماعيل را با کمر شکسته آوردند، زندگي برايشان تنگتر از هميشه شد. «براي مداوا هر ٤٠ روز يکبار ميره مهاباد. بيمه روستايي را قبول نکردن و گفتن شامل نميشه و براي همين هم هزينهها آزاده. دکتر هم هفتهاي يک بار به خانه بهداشت اينجا مياد.» چهار ماه است که اسماعيل خانهنشين شده، نرمين ميگويد در اين ماهها با کمکهاي دوست و آشنا زندگي گذراندهاند و فقط خوشحال است که اسماعيل برگشته. «از همسايههامون بودن کساني که رفتن و برنگشتن. زنش خيلي جوان بود. مجبور شد با يک کولبر ديگه ازدواج کنه.» نرمين از مينها ميگويد و از دست و پاي قطع شده مردان روستا. از کوهستان کانيخدا که تابستان ندارد و هميشه يخ و برف است. از دره ابراهيم آلان که خيليها را اسير سرماي خودش کرده و از جنسهاي روي دوش شوهرش. جنسهايي که هيچکدام از آنها را نديده. ميگويد اگر چيزي بخواهد بايد از بازار بخرند. نه فقط او که تمام اهالي روستا. روستايي که در سال ١٣٣٥، ٢٠٠ نفر جمعيت داشت و حالا بيش از ١٢٠٠نفر ساکنش هستند. مهاجرت هم در بينشان زياد است و اکثرا راهي شهرهاي اطراف ميشوند. بعضيها هم ميروند عراق. زن و بچهشان ميمانند اينجا. اهالي ميگويند خيلي جلسه گذاشتند تا کاري براي روستاهاي منطقه انجام شود. تا حداقل بهخاطر چشمههاي خوبي که دارد کارخانه آب معدني بزنند. اما کاري از پيش نرفت. «مردها بارها رفتن فرمانداري و درخواست دادن که کاري براي اين وضع انجام بشه. اين شغل کاذبه. اينکه شغل نيست. تمام پولي که درمياد خرج دوا و دکتر ميشه.» روستا اگر کشاورزي و دامدارياش بيجان است، اما مدتي است که اهالي سه چال پرورش ماهي راه انداختهاند و از پيرانشهر هم براي خريد ميآيند. چالهايي که اگر بهمن بيايد، آب رودخانه آنها بسته ميشود و ماهيها هم در اين سرما جان ميدهند.
نرمين با پيراهن بلند چند رنگش، با صورت گندمگون و چشمان مشکي، کمسنوسال است اما اين ١١ سال و ترس از شغل اسماعيل گوشه چشمش را چروک انداخته. نگاهش به دياکو است. پسر ٩سالهاش که دوست دارد با اسماعيل به کوهستان برود. «دلم نميخواد کولبر باشه. فقط اميدوارم بزرگ که شد، يک شغل کمخطر داشته باشه. همين».
حليمه: گفتن کارت خودت، بار خودت
«بهش ميگوين شَلکه. يعني شَل» حليمه مثل نقاشي ميماند. با صورتي گرد و طرهاي موي سفيد که روي پيشانياش افتاده. در ابتداي ٥٠سالگي است با دستاني کارکرده. وقتي ميگويد به شوهرش ميگويند شل، چشمانش را ميدزدد. ٢٠ ساله بود که عروس آذربرزين شد. زن دوم مردي کولبر با چهار فرزند از زن اولش. آذربرزين حالا ٧٠سال را رد کرده. با دست و شکمي که دو بار عمل شده و پايي که در آن پلاتين گذاشتهاند. نميتواند بار زيادي بياورد اما هنوز هم کارتش را برميدارد مثل سابق و راهي کوهستان ميشود تا بار بر دوش و دستي پر به خانه برگردد. دو پسرش هم کولبر شدند و راهي کوهستان.
حليمه استکان چاي را نزديکم ميآورد. «خودمم همهجور کاري انجام دادم. از کارگري تو خونه مردم تا مرغداري و زمين کشاورزي. به تنها چيزي که فکر نکردم کولبري بوده.» بين زنان منطقه آنها يعني کوهآمانج، کولبري زنان شايع نيست. ميگويد زناني در سنندج و سردشت هستند که راهي کوه ميشوند اما ترسيده. هميشه از کولبري ترسيده.
آذربرزين قبل از کولبري، براي هممحليهايشان چاه ميکنده. کوه آمانج سالهاست آب ندارد و براي آب خوردن چاه ميکَنند. «گاز لولهکشي هم نداريم. نفت ميخريم. بشکهاي صدهزار تومان. اين آبهاي چاه هم مريضمان کرده.» مرد با شانههاي پهن و قد بلند و با پيچي بر سر ميآيد. جثهاش به مردان ٧٠ ساله نميماند. صورتش اما با آن چروکهاي عميق و انگشتان دستش با چاکهايي سخت بيش از ٧٠سال دارد. حليمه نگاهش به مرد است. ميگويد دو روز در هفته ميرود براي کولبري و ٥٠کيلو بيشتر نميتواند بار بياورد. «براي ٥٠کيلو بار ٦٠هزار تومن ميگيره. بخشي از راه را مياره و بعدش هم ٢٠هزار به موتوري ميده تا باقي راه را بياره. فقط ٣٠هزار تومنش ميمانه براي خودمان.» قبل از اينها کارتش را ميفروخت به جواني که بتواند بار بيشتر بياورد، حالا دو ماه است که اجازه نميدهند. ميگويند هر کسي کارت خودش، بار خودش. «گفتم مگه نميبينيد چه حالي داره اين مرد؟ نميتانه بار بياره. حداقل کارتش را بفروشه تا دست خالي برنگرده. به او که بار نميدن. خيليوقتها بايد تا تمرچين بره و بيبار بياد.»
حليمه با اضطراب روز و شب، ٣٠سال گذشته را گذرانده. در اين سالها که کارت دادهاند، مردها روز به کار ميروند، پيش از اين شب بود و کوهستان و مردان و چشمانتظاري زنان. «تا صبح مينشستم روبهروي در تا بيايد. مينها آنموقع خيلي بودند. هر خطري بود. تلفن هم نداشتيم که از حالش خبر بگيريم.» حالا خوشحال است که حداقل آنتن تلفنها تا آنجا خط ميدهد تا از حال مردش خبر بگيرد. هم از حال آذربرزين و هم پسر و نوههايش. يکي از نوهها سال قبل مرد اما بقيه جوانهايي که کارت پايانخدمت ندارند، مثل نوه حليمه، با موتوري ميروند پايين کوهستان تا بارهاي کولبران را سوار بر ترک موتورشان کنند. «همه درسخواندهاند اما آخرش کولبري است».
حليمه هم شغل پدرياش کشاورزي بوده. گندم و جو ميکاشتند و ناآشنا به رسم کولبران. حالا رسم زندگي خانه پدري فراموشش شده. فقط آرزويش وجود کارخانهاي در اين منطقه است. ميگويد اينجا فقط يک کارخانه چغندر در ابتداي پيرانشهر دارد که ميگويند فرسوده است و درحال ورشکسته شدن. «رفتيم اونجا پي کار. گفتن کارگرهاي خودمونم زياديه. خانم ما زندگي ميکنيم، ولي اين زندگي نيست.»
قمري: کولبري، شغل موروثي ما
پدرش کولبر بود. برادرهايش هم همينطور. ميگويد حتما بقيه مردهاي خانواده هم کولبر بودهاند و حالا اين شغل به ارث رسيده. قمري هم عروس يک کولبر شد. فارسي را شمردهشمرده حرف ميزند. وسطش ميخندد. به کردي چيزهايي ميگويد و دوباره چند کلمهاي فارسي. ميگويد پنج کلاس سواد دارد اما خواهرش به مدرسه شبانهروزي پيرانشهر رفته و حالا بهتر از همه آنها فارسي حرف ميزند.
آمدهاند مهماني خانه پدرش که در ٥٥سالگي هم دست از بار نکشيده و هنوز راهي کوهستان ميشود. ٨ بچه بودند. ٦ دختر و ٢ پسر. همه همينجا با يک شغل ماندهاند. خانهشان تکيه داده به کوهستان. به سفيدي يکدست کوه اما ميگويد سالهاست کسي از اين کوهها بالا نميرود. اگر هم بروند شبانه است. خطر دارد. خيليها که رفتند يا اسير مين شدند يا گرفتار گلوله. «مرد ما کارت داره. بدون کارت خيلي خطر داره هرچند پولش بيشتره.» نارين نگاهش به مادرش است. ٩ساله است و قمري ميگويد ميداند پدرش کولبر است مثل همه بچههاي ديگر و دعا ميخواند براي پدرش تا کمرش سنگيني بار را تحمل کند. «چندسال قبل در زمينهاي اين اطراف مين زياد بود. مردهاي ما کمتر رنگ مين ديدن به خودشون. اونوقتها هم که مين بود، گزارش ميدادن و بعد ميآمدن براي خنثيکردن اما هميشه وقتي پدرم ميرفت ميترسيدم بره روي مين.» ميخندد و ميگويد قسمت بوده که شوهرش هم کولبر باشد. «اما کاش بچههاي ما اين شغلرو به ارث نبرن.» حالا چند سالي است مردان روستا زمستانها با کارت ترددشان براي کارگري به عراق ميروند و آنجا بنايي و ساختوساز ميکنند. اما در اين ٩سالي که قمري ازدواج کرده، مردش کولبري کرده و راهي عراق نشده. قمري دوست ندارد مردش راهي عراق شود. مادرشان پيراهني رنگي به تن دارد با کُلُنجِهاي (جليقه) ساده رويش. دخترها ميگويند او سالهاست مراقب پدرشان است که کمردرد و دستدرد سخت دارد. سالهاست مريض است و اما همچنان راهي کوهستان ميشود. زن مشغول درستکردن غذاست، زيرلب حرفهايي ميزد. قمري ميگويد مادرش زير لب براي زناني که از کولبران سردشت باقي ماندهاند، نگران است. همان که مردانشان زير بهمن در سردشت ماندند و برنگشتند. «انگار برادرهايمان رفته باشن و نيامده باشن. کاش کسي به دل کوه نزنه.»
برنامه بلندمدت نياز داريم
صمد رحماني- کارشناس اقتصادي| وقتي به نقش کولبرها نگاه ميکنيم، بايد ببينيم چه جنسي وارد ميکنند و اين آيا واقعا ضربهاي به اقتصاد جامعه ميزند يا نه. کولبري در شمال غرب از دو مجرا صورت ميگيرد؛ يک مجراي رسمي که با کارت تردد مرزي است و بخشي از مجراي غيررسمي براي مثال در شهر سردشت به هر فرد هفتهاي يک دفعه نوبت ميرسد که باري را جابهجا کند و حدود ٧٠٠هزار تومان درآمد داشته باشد که اگر هزينه رفتوآمد را از آن کسر کنيد، مبلغ زيادي باقي نميماند. در مجراي رسمي افراد اسب دارند و به کسي که مجوز کولبري دارد اجاره ميدهند. تعداد اسب کم است و قيمت آن بالاست و همه نميتوانند اسب داشته باشند. کولبرها در توزيع و نحوه خريدوفروش نقشي ندارند؛ خيلي وقتها حتي نميدانند باري که حمل ميکنند، چيست.
از ديد اقتصاد سياسي بيشترشدن کولبري شايد به دليل بدبيني مردم به دولت باشد؛ چون دولت عملا در شمالغرب هيچ برنامهاي براي صنايع مادر که متناسب با طبيعت آن منطقه باشد، ندارد. نگاهش به کولبري سازماندهي آن از طريق رسمي است که آفت بزرگي است. همين امروز نمايندگان طرحي براي ساماندهي کولبري آماده کردند که آفت را تشديد ميکند به جاي اينکه درست کند. دولت برنامه اشتغال ندارد و اگر هم کارخانهاي احداث ميکند، بر مبناي طبيعت آن منطقه نيست و تعطيل ميشود. همانطور که شهرک صنعتي سردشت در منطقه ربط، زير ١٠درصد کار ميکند. سرمايهگذاري در اين منطقه ميتواند بر اساس طبيعت آن، در حوزه ادويهجات و انگور سياه باشد ولي دولت به کارخانجات ديگر تسهيلات داد که آنها هم تعطيل شدند.
هر فرمانداري که به سردشت ميآيد، طرحي براي ساماندهي از مجراي رسمي ميچيند و اعلام ميکند مثلا ٨هزار شغل ايجاد کرديم. اگر هر فرماندار اين تعداد شغل ايجاد کرده باشد، مشکل بيکاري جمعيت ١٠٠هزار نفري سردشت بايد حل ميشد؛ اما آنها اشتغال کاذب ايجاد کرده و نميخواهند رويکردشان را تغيير دهند.
مسأله ديگر اين است که کولبرها فقط حامل بارند، هر چند نهادهاي انتظامي ميگويند که چون برخي از آنها غيررسمياند قاچاقچياند اما سود اصلي به قاچاقچيهاي مادر ميرسد. حتي در سردشت هم ميبينيم گاهي اوقات انواع مختلف خودروها از جلوي نيروي انتظامي رد ميشود اما کسي با آنها کاري ندارد. ما قاچاقچي مادر را ول کرديم و به کولبري چسبيديم که بايد برايش اشتغال ايجاد ميکرديم.
کل اين فضايي که ما از گسترش کولبري در شمالغرب ايجاد کردهايم، ضربه اساسي به اقتصاد آن منطقه وارد کرده و آن را وابسته به مرز کرده است. اگر يک روز کار نداشته باشد و اگر مرزها بسته شوند کل بازار شهر تعطيل ميشود. همانطور که در ٦ ماه اول سال ٩٥ ديديم، بازار خوابيد. دولت نهتنها برنامهاي براي اشتغال پايدار و تسهيل سرمايهگذاري ندارد، بلکه نميبينيم در آينده برنامهاي براي اين بخش داشته باشد.
٤سال پيش به نمايندگان هشدار داديم که سن کولبري بالاي ٢٥ است ولي اگر به فکر نباشيم پايينتر ميآيد. گفتند اين نگاه ناشي از بدبيني است و ديديم که يکي از کولبرهايي که بهتازگي فوت کرد ١٧ساله بود.
دولت چشمهايش را به روي کشاورزي بهخصوص در سردشت و بانه و پيرانشهر بسته و کشاورزي هم نابود شده است. وقتي دولت حمايت نکند، دلالهاي بازار و کارخانجات تبديلي انگور سياه اين منطقه را به هر قيمت که بخواهند ميخرند.
در هر صورت حجمي از اجناس به صورت رسمي از گذرگاههاي کولبري يعني سردشت و بانه و مريوان وارد کشور ميشوند. امروز ديگر کل ايران بانه را ميشناسند و نميتوانيم بگوييم اين بخش را حذف کنيم چون عملا اشتغال زيادي به صورت زنجيروار در اين زمينهها شکل گرفته است. در ديد منطقي اگر هدف دولت اين باشد که در برنامهاي ٢٠ ساله کولبري را به شکل رسمي و چه غيررسمي حذف کند، بايد همزمان به اشتغال پايدار سامان دهد و مشوقهاي سرمايهگذاري و مالياتي در نظر بگيرد. همچنين اجناسي را که وارد ميشود، ساماندهي کند تا نه به کولبر نه به اسبي که بار ميآورد صدمه زده نشود و درآمد منطقي هم داشته باشد. راهحل مسأله کولبري يک راهحل بلندمدت است. نميتوانيم مسألهاي که تا اين حد همهگير شده به سادگي از بين ببريم.
همانطور که ديديم اقدامات قهرآميز کولبري را متوقف نکرد و معضل اشتغال را برطرف نکرد. بايد به اقدامات اصلي علم اقتصاد برگرديم.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد