ايران/ قصه انسان هايي که به خاطر نداشته هاي شان از خدا گلايه نمي کنند، قصه اي غريب است و رابطه شان با خدا رابطه اي عجيب؛ نداشته هايي که گاه چنان بزرگ است که در مي ماني و از خود مي پرسي: «مگر مي شود گله مند نبود؟»
آنها اهل گله نيستند. هستند در ميان شان انسان هايي که گاه به خاطر معلوليت بالاي شان حتي توان نشستن يا حرکت دادن دست و پاي شان را هم ندارند، اما با همه وجود به ما ثابت مي کنند که درون شان زندگي موج مي زند. معلوليت شان محدوديت نمي شناسد و عطش شکوفا شدن دارند. مرضيه دهقان يکي از همين انسان هايي است که زندگي را تنها با دندان و حرکت عضلات صورتش فرياد مي زند؛ دختري که شايد همه ما در نگاه نخست بلافاصله برايش دل بسوزانيم، اما او با وجود معلوليت شديد و در حالي که چهارديواري خانه به تصويري ملال آور و تکراري بدل شده است، زندگي درونياش را با کلمات تايپ شده با دندان هايش بيان مي کند. کسي چه مي داند! چه بسا با داشتن پدر و مادري که به او عشق مي ورزند و او را باور دارند و با همه سختي ها همواره در کنارش هستند، او خودش را خوشبخت بداند. دختري که شعرهاي عاشقانه را با دندان هايش تايپ ميکند و آرزو دارد کتاب شعرش را منتشر و آن را به همه عاشقان روي زمين تقديم کند. او از نوک بيني و چانهاش کمک ميگيرد و ماوس کامپيوترش را حرکت ميدهد تا بنويسد. مرضيه در 27 سالگي با آن که به سختي تکلم مي کند، يک دنيا حرف نگفته در سينه دارد.
دوشعر از مرضيه دهقان
اي کاش
اي کاش
مثل تو بودم
حسي نداشتم
عاشقت نبودم
و فراموشم نميکردي
اما...
نبودم
داشتم
بودم
کردم
و تو فراموشم کردي
تصميم
مي خواستم عاشق کسي نشوم
دل نبازم به کسي
اما نشد
مي خواستم سکوت کنم
حرفي نزنم به کسي
اما نشد
تصميم گرفتم
با نگاهي، خود را نبازم
بيخود نشوم براي کسي
و در قلب کسي خانه نسازم
اما نشد...
مادر است و همين که واژه مادر را با همه احساسش به زبان ميآورد، مخاطب را متوجه اين نکته ميکند که با ايثار تمام هر کاري که از دستش برمي آمده براي دخترش کرده و چيزي کم نگذاشته است. مادر مرضيه از همان روز اول که متوجه وضعيت دخترش شد، اجازه نداد تا معلوليت فاصلهاي بين او و فرزندش ايجاد کند. بارها تن نحيف مرضيه را به پزشکان سپرد تا شايد فرزندش را از اين وضعيت نجات دهند. در جمع ساکت بود، اما در خفا آرام و بيصدا ميگريست.
او را باور کرديم
آنها هر راهي را که ممکن بوده ميآزمايند و متأسفانه برخي پزشکان نيز در اين ميان با تشخيص و تجويز اشتباه خود اين زخم را ناسورتر و عميقتر ميکنند، اما ناهيد دهقان با همه اينها امروز خود را خوشبختترين مادر دنيا ميداند. او مادر دختري است که تسليم معلوليت نشده است و با هر کلمهاي که مينويسد، نور اميد را در دل او و پدرش روشن نگاه ميدارد. اين مادر از روزهاي تلخ و شيرين زندگيشان اين گونه ميگويد: مرضيه فرزند اول خانواده است. سال هاست در مبارکه اصفهان زندگي ميکنيم و 27 سال قبل وقتي باردار بودم از خدا خواستم که يک دختر به ما بدهد. روز زايمان وضعيت جسميام مناسب نبود و زايمان بسيار سختي داشتم. وقتي مرضيه به دنيا آمد، او را درون دستگاه قرار دادند اما متأسفانه دستگاه آلوده بود و ويروس وارد بند ناف او شد. چند روز بعد همه بدن او عفونت کرد و تب بالاي او مطلقاً پايين نميآمد. هر روز بدن او را با آب سرد شستوشو ميداديم و او را نزد پزشکان مختلفي ميبرديم اما وضعيت او هر روز بدتر از ديروز ميشد. مرضيه در حالي به 8 ماهگي رسيد که بيش از 600 آمپول براي از بين بردن عفونت بدنش به او تزريق شده بود. من مدام همراه با نالههاي مرضيه اشک ميريختم. با وجود آنکه نوزادي بيش نبود اما خيلي مقاوم بود و به چشم ميديدم که با بيمارياش مبارزه ميکرد. چند باري در بيمارستان بستري شد و هر بار پزشکان تجويزهاي مختلفي ميکردند ولي هيچ کدام هيچ فايدهاي نداشتند. مرضيه دوبار بر اثر تب بالا دچار ايست قلبي شد اما با احياي قلبي دوباره به زندگي بازگشت. وقتي 8 ماهه بود در بيمارستان بستري شد. من شبانه روز کنارش بودم و سعي ميکردم تن تب دارش را خنک کنم. نيمه شب احساس کردم بدن مرضيه بشدت داغ شده است و وقتي پرستاران و پزشکان بالاي سر او حاضر شدند، دخترم بشدت تشنج کرد و يکباره قلبش از حرکت ايستاد. نتوانستم روي پاهايم بايستم. روي زمين افتادم و در همان حال از خدا خواستم مرضيه را دوباره به من بازگرداند. چند دقيقه بعد با صداي دستگاهي که ضربان قلب را نشان ميداد، متوجه شدم قلب مرضيه دوباره شروع به تپيدن کرده است. از خوشحالي سجده شکر به جا آوردم. پزشکان زنده شدن دوباره مرضيه را يک معجزه ميدانستند. اين سومين باري بود که مرضيه تا يکقدمي مرگ ميرفت و بازميگشت و من معتقدم همه اينها حکمت خدا بوده است. بعد از سه روز کما وقتي به هوش آمد و به ما لبخند زد، او را به خانه برديم اما بعد از چند روز متوجه شديم که دست و پاهايش هيچ حرکتي ندارند. مرضيه بر اثر تشنج معلول شده بود و با وجود اينکه هيچکدام از اعضاي بدنش را نميتوانست حرکت بدهد اما ميديديم که بهره هوشي بالايي دارد و مغزش کار ميکند. من و همسرم روزهاي اول از ناراحتي ساعتها اشک ميريختيم و تنها دلخوشيمان اين بود که وقتي بزرگتر بشود با فيزيوتراپي بتوانيم قدرت حرکت را به پاها و دستهاي ناتوان او بازگردانيم.اين مادر ادامه داد: مرضيه با همين وضعيت بزرگ ميشد. وقتي 7 ساله بود با ديدن بچههايي که به مدرسه ميرفتند دلم ميگرفت. مداد را در دهان او قرار ميدادم تا روي کاغذ نقاشي کند. براي او معلم خصوصي گرفتيم تا خواندن و نوشتن را به او بياموزد. من مرضيه را باور کرده بودم و ميدانستم که او فقط از لحاظ جسمي ناتوان است و با دهان و دندان ميتواند بنويسد و نقاشي کند. چند سال پيش که او را براي کاردرماني برديم به دليل اشتباه کاردرمان، مهرههاي کمرش منحرف شد و ديگر نتوانست روي ويلچر بنشيند و از دو سال قبل خانه نشين شده است. چند ماه بعد مرضيه از ما خواست تا برايش گوشي تلفن همراه و لپ تاپ تهيه کنيم. از شنيدن درخواست او تعجب کرديم زيرا ميدانستيم که او کار با رايانه را بلد نيست و نوشتن و کار کردن با رايانه براي او بسيار مشکل است، اما مرضيه با اراده و هوش بالايي که داشت طي يک جلسه با آموزشهايي که پسرعمويش به او داد همه چيز را ياد گرفت و از همان روز شروع به نوشتن کرد. براي اينکه خون در همه اندامهايش جريان پيدا کند، در طول شبانه روز چندين بار او را به پشت و اينرو و آن رو ميخوابانم و او در همان حالت با دندان و با کمک گرفتن از چانه شروع به نوشتن ميکند. وقتي براي نخستين بار شروع به نوشتن کرد، من و پدرش در گوشهاي از خوشحالي اشک ميريختيم. او نوشتههايش را در فضاي مجازي قرار داد که بسرعت مورد توجه قرار گرفت. من و پدرش قبل از به دنيا آمدن مرضيه آزمايشهاي مربوط به ژنتيک را انجام داده بوديم و چند سال بعد از به دنيا آمدن مرضيه نيز براي اينکه ثابت کنيم مشکل مرضيه ژنتيکي نبوده، من و همسرم و دخترم آزمايش داديم؛ هر سه نفر ما سالم بوديم. 16 سال قبل نيز دختر دومم زهرا به دنيا آمد و 10 سال قبل نيز خدا، فاطمه را به ما داد. اين را صادقانه ميگويم، همه ما از وجود مرضيه انرژي ميگيريم و عاشقانه کنارش هستيم.
زندگي زيباست با همه دردهايش
وجودش همه لبخند وانرژي است. اين را ميتوان از صورت هميشه شاد او فهميد. نيمههاي شب در دل تاريکي با دندانهايي که روي صفحه تلفن همراه ميلغزد و چانهاي که موس رايانه را حرکت ميدهد کلمات بر صفحه نمايشگر جان ميگيرند. مرضيه قهرمان داستاني است که سکوتش را فرياد ميزند. به سختي ميتوانست صحبت کند و به همين دليل تصميم گرفت تا حرفهايش را در قالب کلمات بنويسد. او روزهايي را به ياد ميآورد که فهميد ديگر نه پايي براي حرکت دارد و نه دستي براي نوازش صورت مادر؛ «وقتي فهميدم که با همه فرق دارم حس بدي داشتم ولي سعي کردم با آن کنار بيايم. خيلي سخت بود ولي توانستم با کمک خدا و پدر و مادرم با آن کنار بيايم. در اين سال ها هيچگاه نااميد نشدهام اما در اين دوسال که خانه نشين شدهام و نتوانستهام بيرون بروم چند بار با عشقم يعني خدا دعوا کرده ام... بهش گفتم خيلي داري امتحان ازم ميگيري خدا. حق بده بهم گاهي کم بيارم. ميدونم هميشه کنارمي، ولي قبول کن امتحانت خيلي خيلي سخته.»
و ادامه ميدهد: اما وقتي که آرام ميشوم به خدا ميگويم ببخشيد عشقم، ميدانم هميشه با مني و عاشقمي. من هم عاشقتم. سالهاست که سعي ميکنم شاد باشم و زندگي کنم و زندگي را با همه دردهايش دوست داشته باشم. اين شادي را از خدايم ميگيرم. پدر و مادرم هم که هميشه کنارم هستند، وجودم را پر از عشق ميکنند. انسانها اگر خودشان را باور کنند ميتوانند به هرچه ميخواهند برسند؛ فرقي هم نميکند که اين شخص سالم باشد يا يک معلول. وقتي خسته ميشوم با خدا حرف ميزنم و گريه ميکنم و سبک ميشوم.مرضيه درباره مقطعي که مشغول نوشتن شد، ميگويد: من اول عاشق شدم بعد شاعر شدم. وقتي قرار شد براي هميشه خانهنشين شوم احساس کردم نميتوانم ارتباطم را با دنياي بيرون قطع کنم. تصميم گرفتم وجودم را در قالب نوشته و شعر فرياد بزنم. پدر و مادر و خواهرانم از اين کار حمايت کردند و من با تنها عضوي که ميتوانستم آن را حرکت بدهم شروع به نوشتن کردم. با دندان روي حروف گوشي تلفن همراه و کيبورد رايانه شروع به نوشتن کردم و ماوس را با چانه حرکت دادم. نوشتن حس زيبايي را در من به وجود آورد.
حس حرکت و اينکه «من ميتوانم.» از آن روز به بعد شروع به سرودن شعر کردم و تا به امروز 80 شعر سرودهام و آنها را نوشته ام. ميخواهم اين کتاب که نام «سکوت» را برايش انتخاب کردهام به همه عاشقان تقديم کنم.
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد