جعفري - حتي اصرارهاي ديگر اعضاي خانواده هم فايده اي نداشت و رمينا کار خودش را کرد و به عقد فريدون درآمد. بعد از آن سعي مي کردم زياد فريدون را نبينم. به همين دليل زماني که او سرکار بود براي ديدن رمينا به خانه اش مي رفتم. مدتي از شروع زندگي مشترک آن ها گذشت تا اين که يک بار وقتي براي ديدن خواهرم به خانه اش رفته بودم او شروع به درددل کرد و گفت در ازدواج با فريدون اشتباه کرده است. رمينا گفت: فريدون بداخلاق است و نمي تواند با او زندگي کند. ابتدا تلاش کردم از اختلاف آنها بيشتر بدانم اما رمينا گفت فريدون مي خواهد او را طلاق بدهد و به تنهايي زندگي کند. آن روز وقتي اين حرف ها را از زبان خواهرم شنيدم صبر کردم تا فريدون به خانه بيايد. او مثل هميشه آرام بود اما وقتي فهميد از تصميم اش براي طلاق دادن رمينا باخبر شدم عصباني شد و گفت هر طور شده مي خواهد خواهرم را طلاق بدهد. با اين که خيلي ناراحت بودم سعي کردم آرام باشم و با فريدون صحبت کنم. دل خوشي از او نداشتم اما با اين حال تلاش کردم به خاطر خواهرم از جدايي آنها جلوگيري کنم. به او گفتم بهتر است اگر اختلافي با رمينا دارد آن را با گفت وگو رفع کند. گفتم طلاق خلاف رسم خانوادگي ماست اما او گفت تصميم اش قطعي است و بايد رمينا را طلاق بدهد. به اين ترتيب آنها که مدت زيادي از ازدواج شان نگذشته بود از يکديگر جدا شدند. بعد از آن رمينا دچار افسردگي شد و مدام از زندگي اش مي گفت تا اين که من به فکر انتقام افتادم. مي خواستم فريدون را به خاطر کاري که با خواهرم کرده بود ادب کنم و تصميمي براي کشتن اش نداشتم. قرار بود فقط کمي او را بترسانم. به همين دليل در نزديکي خانه فريدون کمين کردم. چند ساعت بعد بالاخره او از خانه اش بيرون آمد. در حالي که در خودرو نشسته بودم فريدون را صدا کردم. او ابتدا من را نشناخت اما بعد به طرفم آمد. من بازهم از خودرو بيرون نيامدم. او نزديک آمد. من هم بدون مقدمه چاقويم را به شکمش زدم. سعي کردم ضربه ام کاري نباشد و فقط فريدون را کمي زخمي کند اما نمي دانم چطور شد، بيشتر تيغه کارد وارد شکمش شد. از اين کار شوکه شده و دست و پايم را گم کرده بودم. پايم را روي پدال گاز گذاشتم و فرار کردم. زمان وقوع حادثه آنجا خلوت بود و فکر نمي کردم کسي ما را ببيند اما چند روز بعد دستگير شدم. با اين که به خاطر خواهرم دست به اين کار زدم اما حالا پشيمانم، مدتي از اين حادثه گذشته است و من در اين فکرم که چرا چنين اشتباهي را مرتکب شدم. اشتباهي که تاوان سنگيني برايم به دنبال دارد.