خراسان/ سردي هوا بدنم را سست و کرخت کرده بود. حدود نيم ساعت بود که کنار خيابان ايستاده بودم اما خبري از تاکسي نبود. چند خودروي مسافربر شخصي ايستادند اما من سوار نشدم. آن روز يکي از استادان براي جبران تعطيلي هاي اول ترم، براي مان کلاس فوق العاده گذاشته بود. يکي دو ساعت از تاريک شدن هوا مي گذشت و من هنوز به خانه نرسيده بودم. دلشوره عجيبي داشتم. هر چند پدر و مادرم مي دانستند که ديرتر به خانه مي رسم اما پدرم مي گفت: دختر بايد قبل از تاريکي هوا در خانه باشد. يکي دو مرتبه که دير به خانه رسيده بودم پدرم سرزنشم کرده بود. آن روز اما از هميشه ديرتر شده بود. هر چه صبر کردم از تاکسي خبري نشد. چند دقيقه بعد يک خودروي پژو ۲۰۶ که راننده اش پسر جواني بود جلويم ايستاد. به راننده نمي آمد جوان بدي باشد. از طرفي ديگر تحمل سوز سرما را نداشتم. بااين که دو دل بودم دلم را به دريا زدم و سوار شدم. پسر جوان گفت وقتي من را ديده که از سرما گوشه خيابان کز کرده ام سوارم کرده است. کم کم سرما از تنم بيرون رفت و دستانم جان گرفت. چند دقيقه اي هر دو ساکت بوديم اما بعد او شروع به صحبت کرد. خودش را «آ» معرفي کرد و گفت مهندس کامپيوتر است. پسر جوان گفت هر روز از آن جا رد مي شود و اگر بخواهم مي تواند باز هم دنبالم بيايد و من را به خانه برساند. با اين حرفش کمي ترسيدم. تشکر کردم و گفتم کمي جلوتر پياده مي شوم. پسر جوان نگاه معناداري به من کرد و گفت جايي براي نگراني نيست. او سپس يک شکلات تعارف کرد و من هم آن را باز کردم و خوردم. چند لحظه بعد سرگيجه عجيبي به سراغم آمد. همه چيز را تار مي ديدم و بعد از آن هم ديگر متوجه هيچ چيز نشدم. وقتي چشمانم را باز کردم در خانه اي متروکه، کنار يک بخاري بودم. تنم بي حس بود و رمقي برايم باقي نمانده بود. وقتي رويم را برگرداندم پسر جوان را ديدم که در گوشه اي از اتاق مشغول مصرف مواد مخدر بود. او من را با خوراندن شکلات مسموم بيهوش کرده و به مکان نامعلومي کشانده بود. وقتي از او در اين باره سوال کردم خنده مستانه اي تحويلم داد و در حالي که در يک دستش تلفن همراه و در دست ديگرش چاقو بود به سمتم آمد. از ترس آب دهانم را با زحمت پايين دادم. گوشي اش را جلوي صورتم گرفت. باورم نمي شد. زماني که من بيهوش بودم او از من تصاوير غيراخلاقي تهيه کرده بود. با چاقو اش شروع به تهديد کرد و گفت اگر به خواسته اش تن ندهم من را مي کشد. آن روز تلخ ترين روز زندگي ام بود و از خدا هزار مرتبه مرگ خواستم. تا چند روز بعد در شوک اين حادثه بودم. چهره وحشتناک جوان شيطان صفت مدام مقابل چشمم بود. او من را به انتشار تصاوير غيراخلاقي تهديد کرده بود. اما ديگر هيچ چيز برايم اهميت نداشت. ديگر آب از سرم گذشته بود. چند روز بعد به پليس آگاهي رفتم و با نشاني هايي که از پسر جوان ارائه کردم او دستگير شد. حالا پرونده را پيگيري مي کنم و اميدوارم جوان شيطان صفت به زودي مجازات شود.