خراسان/ سيصد ميليون تومان کمک مردم به هنرمند مبتلا به ام اس چه دليلي داشت؟
مصاحبه ويدئويي منتشر شده است از هنرپيشهاي مبتلا به اماس که از هزينههاي فوقالعاده درمان، بيمه نبودنِ حرفهاش، عوارض روانيِ بيماري و بيمهريها و بيمعرفتيها گلايه ميکند. از ديدن اين گفتوگو، غمگين شدم مثل خيليهاي ديگر که آن را در فضاي مجازي دستبهدست کردند و نوشتند چون هنرپيشه محبوبشان، خنده به لبشان آورده، حالا وقت جبران است. از اينجاي قضيه، يعني از سرِ واژه «هنرپيشه» راه و عقيده من از اين «خيليها» جدا ميشود. من غمگين شدم از اينکه ديدم و شنيدم بيماري چطور ميتواند زندگي «کسي» را از اينرو به آنرو کند؛ از اينکه چطور کمر «کسي» ميتواند زير بار دوا و درمان خم شود و شغلش را و اطرافيانش را از دست بدهد همانطور که تا حالا «کساني» دچار چنين سختيهايي شدهاند و از اين به بعد هم ميشوند اما چندنفر اين امکان را دارند که بنشينند پشت دوربين و درددل کنند و شماره حساب اعلام کنند؟ خيلي هم خوب است که آدمها وقتِ سختي به داد هم برسند اما مسئله من سرِ اين کلمه «کسي» است که ناگزيرم از تکرارش. هرکسي در هر جايگاهي-معلم و کارگر و نويسنده و هنرپيشه و کشاورز و نانوا- به کاري مشغول است، پر واضح است که زحمت ميکشد؛ در چرخه روابط حرفهاي کسي زيرِ دين ديگري نيست چون اول اين که هر فعاليتي، پيش از هر چيز منفعت شخصي دارد و دوم اين که، متقابلا از کار و حرفه ديگري، بهره ميبرد. شما از شغلتان که به احتمال زياد انتخاب يا دست کم تصميم شخصيتان است، درآمد کسب ميکنيد و در برابر خدماتتان، از خدمات و محصولاتِ ديگران استفاده ميکنيد. حالا اينکه چه تناسبي بين دستاوردهاي حرفهاي شما و تلاشتان وجود دارد، بحث ديگري است ولي حتي اگر ميزان زحمت و مقدار عايديتان هم با هم نخواند، باز ديگران را مديون شما نميکند. مشکل از جاي ديگري است که مثلا بسياري از اقشار عزيز و زحمتکش و موثر جامعه هميشه هشتشان گرو نهشان است وگرنه، فارغ از جنبههاي عاطفي و احساسي ماجرا، ما چيزي بدهکار اين اقشار محترم و ارزشمند نيستيم. «بدهکار نيستيم» هم از بس توي بحث و دعوا بهکار رفته، خوراکِ سوءتفاهم است. منظور من اما دقيقا همان است که گفتم و از ترسِ بدفهمي مجبورم به تکرارش؛ رابطه ما با هم، بدهبستان است. بنايي که تمامِ روز آجر بالا مياندازد و شب، پاي سريال کمدي تلويزيون قهقهه ميزند، به واسطه آن خندهها ميرود زير دين هنرپيشههاي سريال؟ آنها چطور؟ آنها هم وقتي خانهاي را معامله ميکنند، خودشان را وامدار بنا ميدانند يا کار کردند و پول درآوردند و خانه خريدهاند؟ کل قضيه به همين سادگي است اما در جامعه احساساتزده ما، پيچوتاب خورده است. هنرپيشهها هم کساني هستند مثل ما، گيريم که خيليهايشان به اين شوخيِ «هنرپيشگي، دومين کار سخت بعد از معدن» معتقد باشند. دم کساني که هنري دارند گرم، دم آنهايي هم که قدر اين هنر را ميدانند و از سرِ نوعدوستي يا هواداري در اين قضيه، قدمي برداشتهاند، گرم. اين وسط آنهايي که با ادبيات طلبکارانه، مردم را مديونِ هنرپيشهها جا ميزنند و آنهايي که به احساس گناه و زيرسايه بودنِ دايمي عادت کردهاند، بايد بدانند ما بدهکار کسي نيستيم.
بازار