خراسان/ اگر مهارت ارتباط دوستانه با پدر ومادرم را مي آموختم يا چگونگي برخورد با کسي را مي دانستم که اصرار به دوستي با من در فضاي مجازي داشت اين گونه آينده ام نابود نمي شد و در چنگ شياطين کثيف نمي افتادم چرا که...
دختر 18 ساله اي که پس از رهايي از چنگ شياطين کثيف در پناه قانون قرار گرفته بود در حالي که از شدت ترس و وحشت و آزارهاي شيطاني آدم ربايان توان ايستادن روي پاهايش را نداشت ، اشک ريزان به افسر پرونده اش گفت: پدرم کارگري ساده است که با دستان پينه بستهاش براي تامين مخارج زندگي ما تلاش ميکند، با اين حال او درآمد اندکي دارد و به سختي روزگار مي گذراند و به خاطر افزايش اجاره بهاي منازل ما نيز مجبور بوديم خانه اي ارزان قيمت تهيه کنيم تا پدرم بتواند با درآمد کارگري اجاره آن را پرداخت کند. خلاصه از طريق يکي از بنگاه داران منزلي را پيدا کرديم که مالک آن در شهرستان زندگي مي کرد. براي نوشتن قرارداد من هم به همراه پدرم به بنگاه املاک رفتم تا پدر کم سوادم را هنگام تنظيم اجاره نامه ياري کنم. بالاخره قولنامه نوشته شد و من شماره تلفني را که خط آن به نام پدرم بود براي ثبت در اجاره نامه به بنگاه دار دادم در حالي که آن خط تلفن دست من بود و من براي امور تحصيلي از آن استفاده مي کردم. هنوز يک هفته از اجاره منزل مان نگذشته بود که مزاحمت تلفني با ارسال پيامک در فضاي مجازي شروع شد. البته اين مزاحمت ها با خط تلفن ثابت منزل مان نيز ادامه يافت. آن جوان مزاحم که خودش را يک دوست و آشنا معرفي مي کرد در تلاش بود با من در فضاي مجازي ارتباطي عاشقانه برقرار کند . از طرف ديگر من نيز خيلي کنجکاو بودم تا از پشت پرده اين ماجرا سردر بياورم که آن جوان چگونه شماره تلفن منزل و همراه مرا به دست آورده است.با اين حال به درخواست هاي شوم و زشت آن جوان اهميتي نمي دادم به طوري که اين موضوع را از پدر و مادرم نيز پنهان کردم و سخني در اين باره نگفتم اما اين مزاحمت ها و درخواست هاي زشت او پاياني نداشت تا اين که فهميدم آن جوان مزاحم پسر صاحبخانه اي است که منزل را از پدرش اجاره کرده ايم و او شماره تلفن ها را از روي اجاره نامه تنظيمي يادداشت کرده بود چرا که مي دانست آن خط تلفن در اختيار من است. وقتي متوجه ماجرا شدم که حدود دو ماه از اين موضوع گذشته بود و من به ناچار شماره تلفن او را در فضاي مجازي مسدود کردم ولي آن جوان که خود را «م- ت» معرفي مي کرد دست بردار نبود و با خطوط تلفن مختلف همچنان به مزاحمتهايش ادامه ميداد. با آن که خيلي از اين ماجرا ناراحت بودم و عذاب مي کشيدم ولي باز هم اهميتي ندادم و به کسي چيزي نگفتم تا اين که در نزديکي منزل مان زماني که به تنهايي قصد رفتن به خانه را داشتم ناگهان يک خودروي ريو سفيد رنگ متوقف شد و سرنشينان آن در يک چشم به هم زدن مرا به زور داخل خودرو انداختند اگرچه با جيغ و فريادهاي دلخراش من چند نفر از اهالي محل متوجه ربودن من شدند اما راننده خودرو با سرعت وحشتناکي به داخل کوچه پس کوچه ها پيچيد و به طرف بيابان هاي اطراف حرکت کرد. آن جا بود که فهميدم جوان راننده همان «م-ت» است. التماس کردم کاري به من نداشته باشند و رهايم کنند ولي او که شهوت و هوس چشمانش را کور کرده بود نه تنها به گريه ها و اشک هاي من توجهي نکرد بلکه با دوستان ديگرش تماس گرفت و مرا به منزل مجردي يک چوپان بردند و با تهديد و کتک کاري مورد آزار و اذيت قرار دادند. تا صبح کتکم زدند و تهديدم کردند ، بعد از آن هم «م-ت» مرا تهديد کرد که اگر درباره اين ماجرا به کسي چيزي بگويم بلايي بدتر از اين به سرم مي آورند. من هم که از وحشت همچنان مي لرزيدم و از کتک خوردن دوباره به شدت ميترسيدم، اشک ريزان به او قول دادم که هيچ وقت اين ماجرا را براي کسي بازگو نخواهم کرد. وقتي اعتماد «م-ت» جلب شد و ترس و وحشتم را ديد مرا دوباره سوار خودرو کرد و در نزديکي منزل مان از خودرو بيرون انداخت ولي در همين هنگام ماموران کلانتري م که با شکايت پدرم تحقيقات خودشان را در محل زندگي ام آغاز کرده بودند ناگهان خودروي ريو را به محاصره درآوردند و «م-ت» را دستگير کردند و...
شايان ذکر است در پي ادعاهاي اين دختر جوان بلافاصله گروه مشترکي از نيروهاي اطلاعات و تجسس کلانتري در اجراي دستورات ويژه و محرمانه قاضي وارد عمل شدندتاديگر متهمان اين پرونده را به دام انداختند و...
ماجراي واقعي براساس يک پرونده قضايي
بازار