رکنا/ هنوز باورم نميشود که بايد با دستان خودم دختر را که در ۱۱ سالگي عروس شده بود، به خاک بسپارم. من چيزي درباره افسردگي بعد از زايمان نميدانستم به همين خاطر هم دخترم و نوه تازه متولد شده ام را رها کردم و به شهرستان رفتم تا اين که چند روز بعد با شنيدن خبر خودکشي دخترم ديگر چيزي نفهميدم.
اينها بخشي از اظهارات زن ۴۷ سالهاي است که براي اعلام شکايت از داماد قاچاق فروشش وارد کلانتري شده بود. اين زن که کوهي از غم را بر دوش ميکشيد اشک ريزان به کارشناس اجتماعي کلانتري سپاد مشهد گفت: «مهيار» به خواستگاري دختر ۱۱ ساله ام آمد. من هم به خاطر شناختي که از خانوادهاش داشتم همسرم را راضي کردم تا با اين ازدواج موافقت کند چرا که خودم نيز طبق آداب و رسوم محلي در همان سن و سال ازدواج کرده بودم و اعتقاد داشتم دختر بايد زودتر ازدواج کند و سر و سامان بگيرد. اما نميدانستم با اين کار آينده دخترم را به نابودي ميکشانم.
بالاخره همسرم نيز رضايت داد و ما مراسم عقدکنان را در يکي از روستاهاي سرخس در حالي برگزار کرديم که به خاطر خردسالي دخترم مجبور شديم خطبه عقد را در منزل جاري کنيم تا چند سال بعد ازدواج آنها به صورت رسمي و محضري ثبت شود. خلاصه زماني که «بنفشه» بايد کودکي ميکرد و عروسک هايش را به آغوش ميکشيد ناگهان باردار شد و نوزادش را به جاي عروسک در آغوش گرفت. اما مهيار درآمد خوبي نداشت و نميتوانست با کارگري هزينههاي زندگياش را تامين کند به همين دليل تصميم به مهاجرت گرفت و براي يافتن شغلي مناسب از سرخس عازم مشهد شد.
او منزلي را در حاشيه شهر اجاره کرد و به زندگي خودش ادامه داد. هنوز مدت زيادي از اين ماجرا نگذشته بود که فهميديم اوضاع اقتصادي دامادم خيلي بهتر شده است و درآمد خوبي دارد. از شنيدن اين خبر بسيار خوشحال شدم و از اين که دامادم شغل مناسبي يافته است در پوست خود نميگنجيدم با اين حال نميتوانستم دامها را در روستا رها کنم و به مشهد بيايم البته گاهي به مناسبتهاي مختلف من و همسرم سري به دختر و دامادم ميزديم و ساعاتي را در کنار نوه شيرين زبانمان سپري ميکرديم ولي بيشتر دخترم به ديدار ما ميآمد تا اين که يک روز وقتي براي جشن تولد نوه ام به مشهد آمدم از رفت و آمد افراد غريبه و مشکوک دريافتم که «مهيار» به خرده فروشي مواد مخدر روي آورده است و به همين دليل ادعا ميکند که درآمد خوبي دارد.
آن روز وقتي به سرخس بازگشتم در وجودم غوغايي برپا بود به طوري که از اين موضوع بسيار زجر ميکشيدم به ناچار ماجراي قاچاق فروشي دامادم را براي همسرم بازگو کردم اما جز ناراحتي و عذاب وجدان کاري از دستمان ساخته نبود. ديگر اشتياقي براي ديدار مهيار نداشتيم و مهر و عاطفه ما نسبت به او کمتر شده بود اگرچه چند بار همسرم به او تذکر داد که دست از اين کارها بردارد ولي گوش مهيار بدهکار اين حرفها نبود.
روزها به همين ترتيب ميگذشت تا اين که سال گذشته دخترم دوباره باردار شد و طبق نظر پزشک قرار بود خرداد ماه امسال نوزادش را به دنيا بياورد من که آشوبي در دلم برپا بود طاقت نياوردم و براي کمک به دخترم به مشهد آمدم. خلاصه دخترم پسر زيبايي به دنيا آورد و من از او مراقبت ميکردم پرستارش بودم و همه امور مربوط به خانه داري را برايش انجام ميدادم ولي همچنان از اين که دامادم خرده فروش موادمخدر است زجر ميکشيدم اين گونه بود که ۱۰ روز بعد نوه کوچکم را استحمام کردم و پس از مرتب کردن امور ضروري زندگي دخترم عازم سرخس شدم چرا که همسرم به تنهايي از عهده نگهداري دامها برنمي آمد، ولي سه روز بعد خبر رسيد که دخترم ۷ سال پس از ازدواج و زندگي با دامادم به خاطر افسردگي بعد از زايمان و با بلعيدن مقداري مواد مخدر خودکشي کرده است.
با شنيدن اين خبر آسمان دور سرم چرخيد و ديگر چيزي نفهميدم. چند دقيقه بعد همسايگان با پاشيدن آب روي صورتم مرا به هوش آوردند و من بيدرنگ به مشهد آمدم حالا هم از دامادم به خاطر نگهداري موادمخدر در منزل و مراقبت نکردن از دخترم شکايت دارم و...
شايان ذکر است با صدور دستوري از سوي سرگرد جعفر عامري (رئيس کلانتري سپاد) شکايت اين زن مورد بررسيهاي دقيق پليسي قرار گرفت.
بازار