روزنامه شهروند/ همه ميگويند پاي يک زن درميان است. پدر، همسر، فاميل و همسايهها، کسي نيست که از رابطه حسين و پريسا بيخبر نباشد. چندسال از ماجراي فرارشان ميگذرد. دستگير شدند و به زندان افتادند اما ارتباطشان قطع نشد. حسين همان پدري است که با قساوت تمام دختر يازدهسالهاش را با کمربند مانتو خفه کرد.
هرچند اين حادثه هولناک چند ماه قبل و در واپسين روزهايسال ٩٨ رخ داد، اما خبر اين جنايت هولناک تازه اين روزها برملا شده. خبر يک دخترکشي ديگر، حادثهاي که حتي قبل از قتل فجيع رومينا اتفاق افتاده، اما با همه حوادث مشابه تفاوت دارد. اين بار نه براي حفظ آبرو و ترس از بدنامي بلکه به دليل هوا و هوس يک پدر، دخترکي بيدفاع جانش را از دست داد. درواقع حديث، قرباني يک رسوايي شد. مادرش ميگويد: «از وقتي حسين با آن زن آشنا شد، رفتارش تغيير کرد و ديگر تمايلي به ادامه زندگي مشترک با او نداشت.» پدر حسين هم معتقد است علاقه پسرش به زني که از چندسال پيش با او آشنا شده دليل اصلي اين جنايت بوده است. حتي آشنايان اين خانواده هم ميگويند: «حسين براي رسيدن به آن زن حاضر بود هرکسي را که مانع ميشود از پيش رو بردارد.» حالا حسين در زندان است و دخترش هم زير خروارها خاک و از سرنوشت پريسا هم خبري نيست.
اصل ماجرا به چندسال قبل بازميگردد. اواسط سال ٩٤ بود که حسين با زن جواني به نام پريسا آشنا شد. آن طور که «مردعلي» پدر حسين به «شهروند» ميگويد، راننده سرويس محل کار پسرش واسطه اين رابطه شد.چند ماهي رابطه حسين و پريسا مخفيانه بود. اما ظاهرا علاقه آنها به قدري زياد شد که کار به رسوايي کشيد. پدر و مادر حسين از ترس آبرويشان سعي کردند هر طور شده به اين رابطه پايان دهند: «ما به خانه اقوام آن دختر رفتيم و به آنها گفتيم پسر ما زن و بچه دارد و اين ماجرا را تمامش کنيد. حتي از آنها خواستيم که آن دختر براي مدتي در خوي نباشد و آنها هم که عصبانيت ما را ديده بودند، قبول کردند.» اما با رفتن پريسا، همه چيز بدتر شد و حتي اخلاق حسين تغيير کرد. آن طور که پدرش ميگويد حسين پسري آرام و خوشرو بود اما بعد از آن ماجراها سر هرچيز کوچکي عصبي ميشد و پرخاش ميکرد. مردعلي ميگويد: «فکرش را هم نميکرديم که او دست به چنين کاري بزند. روز حادثه همراه عروسم بودم. او با من آمده بود که دارو بخرد. يعني پسرم از او خواسته بود. من رحيمه را پياده کردم و بعد هم رفتم به کارم برسم که تلفني به من خبر دادند. من هم سريع به بيمارستان رفتم و آنجا پيکر بيجان حديث را ديدم.» اين پدربزرگ با اينکه چندماه از مرگ دلخراش نوهاش گذشته اما هنوز وقتي اسم حديث ميآيد، صحبت کردن برايش سخت ميشود. با حسرت خاصي ميگويد بعد از آن اتفاق ديگر نميتوانم سرم را بالا بگيرم. حسين پسر بزرگ اين خانواده است و همين هم تحمل اين درد را براي آنها سخت ميکند: «من سه پسر دارم، در همه اين سالها آزارمان به يک مورچه هم نرسيده. برادر حسين يکي تهران است و در بيمارستان کار ميکند و ديگري هم در کارخانه نساجي خوي مشغول است. هيچکدام روي ديدن عروسمان و خانوادهاش را نداريم. حسين هم به خاطر کرونا ممنوعالملاقات است.»
در يکي از روزهاي پاييزي سال ٩٥ حسين همراه پريسا فرار کرد. خبر فرار اين دو مثل بمب همه جا پيچيد. «رحيمه» زن حسين با اينکه از شنيدن رابطه شوهرش با زن جوان شوکه شده بود، با اين حال براي حفظ زندگياش راضي شد از خطاي همسرش چشمپوشي کند. او به«شهروند» ميگويد: «حسين و آن زن، يک شبانهروز غيبشان زد. بعد هم خودم پيدايش کردم و با پليس سراغش رفتيم. حسين خانه يکي از دوستانش در روستاهاي اطراف مخفي شده بود. آن دختر يک روز بازداشت بود و همسرم هم ٢٣روز زنداني شد.» رحيمه همان روزها تصميم گرفت که به زندگي مشترکش پايان دهد، اما اصرارهاي پدرشوهر و مادرشوهرش او را کمي نرم کرد. خودش ميگويد به خاطر حديث قبول کرده که فرصتي ديگر به حسين بدهد. چندماهي رابطه آنها خوب بود، اما کمکم رفتار حسين تغيير کرد: «مدام بهانهگيري ميکرد. خيلي عصبي بود. بعد از مدتي فهميدم که ديگر دلش با من نيست.» او درباره اينکه چرا با اين شرايط درخواست طلاق نداده است هم به توضيح ميدهد: «پدر و مادر حسين به من گفتند حاضرند هزينههاي من و حديث را بدهند. حتي قرار بود براي من خانه بگيرند. اما من به خاطر دخترم مردد بودم. چون حسين چندبار در صحبتهايش به من گفته بود طلاقم ميدهد به شرطي که قيد حديث را بزنم.» اين مادر داغدار با صداي بغضآلود صحبتهايش را اين گونه ادامه داد: «او ديگر من و زندگيمان را نميخواست، دلش با آن زن بود و حتي قصد داشت من را هم بکشد.»
چند ماه از آن روز وحشتناک گذشته است. از آن ساعتي که مادر جوان بي خبر از همه جا چندمتر قبل از سوپرمارکت زيرخانه شان پياده شد و يادش افتاد که بايد براي حديث خودکار و دفتر بگيرد. از سوپرمارکت پدرشوهرش، مغازه اي براي امرار و معاش تمام خانواده . رحيمه از ميان درختان کنار مغازه گذشت واز در کوچک سفيد آهني و راهرويي باريک که در امتداد آن با يک رديف پله تند و تيز به طبقه دوم مي رسيد،عبور کرد و وارد خانه شد.حسين و رحيمه از همان فرداي ازدواجشان در همين خانه ساکن بودند. خانه آجري دو طبقه .طبقه پايين پدرشوهر و مادرشوهرش زندگي مي کردند و طبقه بالا رحيمه و شوهرش. خانه نما آجري قديمي نبش کوچه گلستان دهم شهرستان خوي همانجايي است که قتلگاه حديث يازده ساله شد خانهاي که حالا چند ماه است کسي در آن زندگي نميکند.رحيمه بعد از قتل دخترش وسايلش را جمع کرد و به خانه برادرش رفت. پس از مرگ حديث حسين خيلي زود دستگير شد.او تحت بازجويي قرار گرفت و به قتل اعتراف کرد:«دخترم صداي تلويزيون را خيلي بلند کرده بود. يک لحظه عصباني شدم و ديگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و او را با کمربند مانتو خفه کردم.» پزشکي قانوني هم تاييد کرد که اين دختر خفه شده است.اما چند ماه قبل از قتل حديث، رحيمه طعمه نقشه شوم حسين شده بود. اين را اسماعيل برادر رحيمه به «شهروند» ميگويد. به گفته او، حسين با چند قرص آرامبخش قوي زنش را مسموم کرد: «پدر حسين با من تماس گرفت و گفت رحيمه دارد از دست ميرود. وقتي ما به بيمارستان رسيديم، او را شستوشوي معده داده بودند. البته همان موقع به ما نگفتند، بعد از چند ماه بهطور اتفاقي از بيمارستان به ما زنگ زدند و تازه فهميديم که حسين، قصد مرگ خواهر ما را داشته است.» بعد از آن اتفاق هم رابطه رحيمه و حسين سردتر شد. خانواده رحيمه بارها از او خواستند که به زندگي با حسين پايان دهد. اما قسمت اين بود که اين ميان خون يک دختر بيگناه ريخته شود. آن طور که اسماعيل دايي حديث ميگويد، خواهرشان درخواست قصاص و اشد مجازات دارد. اما وکيل پرونده به آنها گفته که حسين به دليل اينکه پدر است، قصاص نميشود و چندسال حبس نهايت مجازاتي است که انتظارش را ميکشد.
بازار