سرگذشت سیاه زنی که دزد شد

خراسان/ سستي ايمان، اراده ضعيف، خانواده اي از هم گسيخته و محله اي آلوده، همچون قطعات پازلي بودند که چنين سرنوشت شومي را برايم رقم زدند و ...
اين ها اظهارات زن 35ساله اي است که در باند سرقت همسر سابقش فعاليت مي کرد. او که در عمليات ضربتي نيروهاي کارآزموده تجسس کلانتري دستگير شده است، در حالي که تلاش مي کرد خود را بي گناه و فريب خورده نشان دهد، درباره سرگذشت سياه خود به مشاور و کارشناس اجتماعي کلانتري گفت: مادرم در 17سالگي همسر سوم مردي شد که 15سال از خودش بزرگ تر بود.
اگرچه فرجام اين ازدواج نامتعارف به مهر طلاق رسيد اما من ثمره اين ازدواج اجباري بودم که سرنوشت سياهم از همان دوران کودکي رقم خورد. مادرم که زني زيبارو و کم سن و سال بود چند ماه بعد از طلاق، با مرد ديگري ازدواج کرد و به دنبال زندگي رويايي خودش رفت. دو نامادري ام نيز که به خاطر مادرم از من متنفر بودند، حاضر نشدند سرپرستي مرا به عهده بگيرند، به همين دليل آواره و سرگردان شدم و هر روز به منزل يکي از بستگان مادرم مي رفتم.
اگرچه من به خاطر اشتباه بزرگ ترها همواره تحقير مي شدم و مورد سرزنش قرار مي گرفتم اما چاره اي جز گريه و سکوت نداشتم تا اين که بالاخره مادربزرگم سرپرستي مرا به عهده گرفت. چند سال بعد در حالي که قدم در پانزدهمين بهار زندگي ام گذاشته بودم، مرا به اولين خواستگاري دادند که در منزل مادربزرگم را به صدا در آورد. با وجود اين من در جست و جوي خوشبختي و با هزار و يک اميد و آرزو پا به خانه مردي گذاشتم که قبل از من با موادمخدر صنعتي ازدواج کرده بود. او صبح تا شب پاي بساط سياه موادمخدر مي نشست و شب ها سراغ خودروهاي مردم مي رفت تا با سرقت قطعات آن ها هزينه هاي اعتياد و زندگي اش را تامين کند.
اگرچه تلاش مي کردم تا با اين تقدير سياه کنار بيايم و به زندگي با يک دزد معتاد ادامه بدهم اما ديگر جانم به لبم رسيد، چرا که در برابر آزار و اذيت و کتک کاري هاي او تاب نياوردم. همسرم که به «غلام دزد» معروف بود، با استعمال موادمخدر صنعتي دچار توهم مي شد و روزگارم را سياه مي کرد تا جايي که مرگ را در برابر چشمانم مي ديدم.
خلاصه ادامه اين سرنوشت سياه مانند تقدير مادرم رقم خورد و من هم با امضا و مهر طلاق نامه، دفتر زندگي مشترکم را بستم تا زندگي جديدي را بدون «غلام دزد» آغاز کنم. اتاق کوچکي در حاشيه شهر اجاره کردم و با کارگري در منازل مردم روزگار مي گذراندم تا اين که روزي همسر سابقم نشاني منزلم را پيدا کرد و با عربده کشي و فحاشي به سراغم آمد. او چنان آبروريزي به راه انداخت که ديگر نتوانستم در ميان اهالي آن محل سرم را بالا بگيرم.
به ناچار اسباب و اثاثيه ام را جمع کردم و به محله اي دورتر رفتم اما باز هم غلام دزد نشاني منزلم را پيدا کرد و حکايت تلخ آبروريزي دوباره شروع شد ولي در آن محله بيشتر اهالي آلوده به موادمخدر بودند يا دست به خلافکاري مي زدند، به همين دليل فحاشي ها و تهمت هاي همسر سابقم مورد توجه کسي قرار نمي گرفت، چرا که هر کدام از اهالي در لاک خودشان فرو رفته و به دنبال پولي براي هزينه هاي اعتيادشان بودند. در اين وضعيت من هم به دليل رفت و آمد با همسايگان به مصرف موادمخدر صنعتي روي آوردم و در گرداب مواد افيوني گرفتار شدم. غلام دزد با شنيدن ماجراي اعتيادم، ديگر در پوست خودش نمي گنجيد چرا که تصور مي کرد من به زندگي با او باز مي گردم و هم بساطش مي شوم.
مدت ها بعد وقتي در آينه چهره ام را مي ديدم، خودم را نمي شناختم. همه زيبايي و جواني ام به يغما رفته بود و با روحي افسرده و رواني پريشان دست به گريبان بودم. در همين شرايط دوست صميمي و هم بساطي همسر سابقم به منزلم آمد و گفت: غلام دزد مرا فرستاده است تا شما را نزد او ببرم که با هم به طرقبه برويد و دوري بزنيد! من هم پذيرفتم و سوار خودروي دوست همسرم شدم اما او مسيرش را به سمت داخل شهر تغيير داد و در حاشيه بولوار متوقف شد.
يک لحظه او را در حال سرقت قطعات يک خودروي پارک شده ديدم و با ترس فرياد زدم «فرار کن!» اما او در حالي توسط ماموران دستگير شد که نتوانست مسافت زيادي را فرار کند. وقتي ما را به کلانتري منتقل کردند، تازه فهميدم که خودروي دوست همسر سابقم سرقتي است و لوازم مسروقه اي نيز داخل آن وجود داشت و ...
شايان ذکر است، تحقيقات ماموران تجسس از متهمان با صدور دستورات ويژه اي از سوي سرگرد علي امارلو (رئيس کلانتري ) در حالي ادامه يافت که علاوه بر کشف 10گوشي تلفن همراه از منزل زن جوان مشخص شد که «غلام دزد» سردسته اين باند سرقت است که او نيز به همراه مالخران دستگير شد.