پدری با ۳۱ هزار فرزند ایرانی و آفریقایی

فارس/ سه برادر «غلامرضا»، «کريم» و «علي» با تلاش و همت و درايت به ثروتي خدادادي دست يافتند و آن را در امور انسان دوستانه هزينه کردند، برادر بزرگتر، «غلامرضا» و برادر کوچکتر «علي» به ديار باقي شتافتند اما «کريم»، برادر دومشان حالا پرچم دار امور خيرخواهانه است. از اين برادران به عنوان «امپراطوران مدرسه ساز»، «امپراطوران تمدن» و «سلطان نيکي ها» ياد مي شود.
هر روز چايياش را کنار پنجره اي که رو به شلوغي شهر است مينوشد، اين کار هميشگي اوست؛ فرقي نميکند، هر جا که باشد، ساعت پنج بعد از ظهر بايد چايياش را بخورد.
از دوربين و خبرنگار دوري ميکند، ولي ميتوان بدون دوربين، گوشي و رکوردر کنارش بنشيني و دلت را به حرفهايي که رنگ و بوي خدايي دارند گره بزني؛ بدون اينکه حتي متوجه گذر زمان شوي.
ميدانم اگر بگويم که خبرنگار هستم، حاضر به گفتوگو نخواهد شد از اينرو با خانم «معصومه عليزاده»، که ساليان سال در کنار او در رابطه با امر مدرسه سازي و بيمارستان سازي همراهي و فعاليت کرده هماهنگ مي شوم تا در يک بعد از ظهر بهاري مهمانشان باشم.
چند ماهي است که ديسک کمرش را عمل کرده و با عصا راه ميرود، مدتي طول ميکشد تا خود را به صندلي کنار پنجره برساند.
لباس فاخر و اعياني بر تن ندارد و به قول خانم عليزاده، حاج آقا از دار دنيا فقط دو دست لباس دارد، در جيبش بجز يک کارت اتوبوس و کارت تلفن چيز ديگري به همراه ندارد، او يک انسان کامل است که زندگي علي گونه و ساده اي دارد.
نامش «کريم مرداني آذري»، متولد ۲۰ مهر ۱۳۱۳ در تبريز است. پدرش «محمد» از تجار بزرگ تبريزي و جزو ياران ستارخان و باقرخان در دوران مشروطيت بود اما حوادث تاريخي و فعل و انفعالات سياسي آن زمان باعث شد که او[پدرش] ورشکست شود و نهايتا در سال ۱۳۱۸ که کريم ۵ ساله بود از دنيا برود.
بعد از فوت پدر، کريم به همراه مادرش «زهرا» و برادرانش «غلامرضا» و «علي» پس از مدتي اقامت در تبريز به تهران نقل مکان مي کنند، او به همراه برادرانش جهت گذران زندگي، کارشان را از شاگردي مغازه شروع کرده و پس از مدتي با کمک تجار بزرگ تبريزي هر کدام با اجاره مغازه اي به خوار بار فروشي و داد و ستد مستقل مي رسند. تلاش و همت شبانه روزي در کنار درايت و کارداني برادران مرداني آذري به بار مي نشيند و آنها موفق به کسب ثروت زيادي مي شوند، قلب پاک و افکار متعالي آنها را به طرف کارهاي نيک و خير هدايت ميکند.
حاج کريم ميگويد: «زماني که پدرم فوت شد، من به همراه دو برادر ديگرم خردسال بوديم، بار سنگين تامين معاش بر عهده مادرم افتاده بود به طوريکه او با خياطي و دوخت لباس زندگيامان را مي چرخاند».
او ادامه ميدهد: «حتي درس خواندنمان در خانه نوبتي بود به طوريکه من مدتي به تقاضاي مادرم درس و مشق را رها کردم و وارد بازار کار شدم تا برادر بزرگم غلامرضا درس بخواند، به قول برادرم، من جورکش آنها شدم».
او ميگويد: «اولين تجربه کاريام را در يک چلوکبابي روبهروي مصلاي تبريز شروع کردم، روزي فقط سه "عباسي" درآمد داشتم و غذاي روزانه من و خانوادهام نان خالي و انگوري بود که از حياط منزل مان ميچيديم».
حاج کريم بيش از ۴۰ مجتمع شبانه روزي و چندين پانسيون و خوابگاه در کشور ساخته است و به زودي بزرگترين بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي کودکان ايران و خاورميانه را در تبريز به بهرهبرداري خواهد رساند
حاج کريم در آن غذاخوري وظيفه حمل آب از چشمه براي شستن ظروف و تهيه گوشت براي کبابزني را بر عهده داشت، با پاي پياده گوشت و آب را بر دوش ميگذاشت و کيلومترها پياده روي ميکرد ميکرد تا به غذاخوري برسد.
آنطور که حاج کريم تعريف ميکند، او بعد از مهاجرت به تهران در غذاخوري «شمشيري» مشغول به کار شده و کارش را از شکستن نمکها شروع مي کند، بعدها کباب سيخ ميزند و سپس با وجدان کاري و پاکدستي و تلاشي که از خود نشان مي دهد صندوقدار آن غذاخوري مي شود، به گفته خودش، صاحب غذاخوري چنان از او به نيکي ياد ميکرده که بارها گفته بود که کريم امين و دست راست من است و از هيچ ضمانتي براي او دريغ نميکنم. البته او بعد از فراغت از کار در غذاخوري در يک بستنيفروشي هم کار ميکرده و وظيفه جمعآوري ظروف بستني را بر عهده داشته است.
او ميگويد: «بعد از ۱۰ سال کار در غذاخوري شمشيري تصميم به جدايي گرفتم و خواستم کاري را مستقل شروع کنم، اين موضوع باعث ناراحتي حاج آقا شمشيري شد، ولي من تصميمم را گرفته بودم و اين خواست خدا بود، هيچ قدرتي بزرگتر از قدرت پروردگار نيست، اين سرنوشت من بود.»
حاج کريم بعد از جدايي از غذاخوري به کار خواربارفروشي نزد يکي از دوستان آقاي شمشيري مشغول ميشود، آن زمان برادرش نيز در يکي از ادارهها مشغول به کار بوده، بالاخره بعد از تلاش و کوشش براي خود يک مغازه باز مي کند و از روي سفارش صاحب کارش به تجار و اعتماد و پاکدستي که داشت، مغازهاش رفته رفته رونق مي گيرد. او حتي به علت دوري مغازه تا خانهشان، شبها را هم در مغازه ميماند.
به گفته خودش در آن ايام، مغازه او به شدت رونق گرفت و برادرانش نيز کارهاي اداري را رها کرده و پيش حاج کريم مشغول شدند، در نهايت در سال ۱۳۴۰ اولين سفارش واردات از خارج از کشور را دريافت کردند(واردات کره، خردل، شير خشک و ...) و اين راهي براي گسترش صادرات و واردات براي برادران مرداني آذري و تاسيس کارخانه کره البرز در ايران شد.
او در اين خصوص توضيح ميدهد: «زبان انگليسي بلد نبوديم و همه درخواست و سفارشهايمان توسط يکي از رفقا نوشته ميشد، من هم کار واردات انجام ميدادم و هم مغازه را ميچرخاندم تا در نهايت کارخانه کره البرز را تاسيس کرديم و مغازه خواربارفروشي را با همه وسايلهايش به شاگردم دادم که الان هم از آن مغازه کسب روزي ميکند».
او ادامه ميدهد: «وقتي شرکت را در تهران تاسيس کرديم، اولويت استخدام با بانوان بود زيرا من مادرم را ديده بودم که براي زندگي ما چقدر تلاش مي کرد و متحمل سختي ميشد».
وقتي که در خارج از کشور بودم به دعوت يونسکو به کشورهاي آفريقايي؛ تانزانيا سفر کرده و سرپرستي تعدادي از بچه هاي بي سرپرست را بر عهده گرفتم که هر سال به تعدادشان افزوده مي شود، يک روز با خود گفتم "چراغي که به خانه رواست، به مسجد حرام است" از اينرو مدرسهسازي در سيستان بلوچستان را آغاز کرديم و سپس اين کار را در تهران و تبريز ادامه داديم
حاج کريم به يک خاطره با آيتالله مهدوي کني اشاره کرده و ميگويد: «قبل از انقلاب، زماني که آيتالله مهدوي کني پيش نماز مسجد جليلي در ميدان فردوسي تهران بود، از دفتر من درخواست تاسيس کتابخانه مسجد را کرد و اين زمينه آشنايي ما شد و وقتي اوايل انقلاب کارخانهامان را مصادره کردند با توجه به شناختي که آيتالله مهدوي کني از ما داشت و مشخص شد که اين ثروت حاصل تلاش و کوشش ماست رفع مصادره گرديد و اموالمان برگردانده شد.»
حاج کريم که نوشتههايش به صورت انگليسي است ميگويد: «زبان فارسي را در کلاس اکابر به صورت شبانه در زمان کار در غذاخوري شمشيري ياد گرفتهام و انگليسي را از طريق لينگافون آموختم در حاليکه هيچ مدرسه و کالج و دانشگاهي نرفتهام که البته همه اين کارها خواست پروردگار است».
از او ميپرسم که چرا به ايران برگشتيد و همه ثروت خود را صرف امور خيريه کرديد، ميگويد: «پدر و مادرم پايهگذار همه کارهاي خيرمان هستند، پدرم از مبارزان مشروطه و از ياوران ستارخان و باقرخان در محله چرنداب تبريز بود، يادم هست که مادرم هنگام پاييز ميآمد و در مغازه ميايستاد و ميگفت حواله هاي زغال را بنويس تا من ببرم، چون در آن زمان يکي از راههاي کمک به نيازمندان در سرماي سخت زمستان، دادن زغال رايگان به فقرا بود.»
حاج کريم اضافه ميکند: «وقتي که در خارج از کشور بودم به دعوت يونسکو به کشورهاي آفريقايي؛ تانزانيا سفر کرده و سرپرستي تعدادي از بچههاي بيسرپرست را بر عهده گرفتم که هر سال به تعدادشان افزوده ميشود، يک روز با خود گفتم "چراغي که به خانه رواست، به مسجد حرام است" از اينرو مدرسهسازي در سيستان بلوچستان را آغاز کرديم و سپس اين کار را در تهران و تبريز ادامه داديم.»
بهرهبرداري از بزرگترين بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي کودکان ايران و خاورميانه در تبريز
حاج کريم بيش از ۴۰ مجتمع شبانه روزي و چندين پانسيون و خوابگاه در کشور ساخته است و به زودي بزرگترين بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي کودکان ايران و خاورميانه را در تبريز به بهرهبرداري خواهد رساند ولي با اين حال يک متر زمين به نام خود ندارد و معتقد است که فقط کليددار يکي از خزانههاي الهي است و تا مادامي که اين کليد را در دست دارند براي اجراي پروژههاي فرهنگي آمادگي کامل دارد.
حاج کريم ازدواج نکرده و هيچ فرزندي ندارد ولي حدود ۶ هزار کودک آفريقايي را تحت سرپرستي خود گرفته و بيش از ۲۵ هزار دانش آموز ايراني هم به خاطر مدارسي که او ساخته، از نعمت تحصيل بهرهمند شدهاند
يعني کمکهاي انسان دوستانه برادران مرداني آذري بيشتر از کمکهاي انسان دوستانه ۱۹۶ کشور در جهان است.
با اينکه حاج کريم ازدواج نکرده و هيچ فرزندي ندارد ولي حدود ۶ هزار کودک آفريقايي را تحت سرپرستي خود گرفته و بيش از ۲۵ هزار دانش آموز ايراني هم به خاطر مدارسي که او ساخته، از نعمت تحصيل بهرهمند شدهاند به طوريکه اگر سري به مدارس حاج کريم که اکثرا براي کودکان معلول و محروم ساخته شده است، بزنيد، متوجه علاقه دانش آموزان به حاج کريم خواهيد شد، آنها حاج کريم را پدر معنوي خود مي دانند و نام خانوادگي خود را مرداني آذري معرفي مي کنند.
خانم عليزاده که کنارمان نشسته در اين خصوص ميگويد: «يک روز از دانش آموزان مدرسه اي که حاج کريم ساخته، خواستم دلنوشته اي براي حاجي بنويسند تا به دست او برسانم، جالب بود تمام دانش آموزان در نامهها و دلنوشته ها، نامشان را با فاميلي مرداني آذري نوشته بودند، چون حاج کريم را پدر معنوي خود ميدانند، حتي دفتر کار حاج کريم نيز در يکي از مدارس ساخته شده خودشان قرار دارد.»
حاج کريم ميگويد: «شايد از روي چهره فرزندانم را نشناسم ولي احساسم عين حس پدر به فرزندانش است و اصلا مهم نيست که با آنها نسبت خوني ندارم چراکه من با تک تک آنها نسبت دِلي دارم و الان خيلي از آنها جزو نخبگان، پزشکان، مهندسان و هنرمندان هستند که در اقصي نقاط دنيا زندگي ميکنند.»
حاج کريم در هنرستانهاي دخترانه و مجتمعهاي شبانه روزي جهت توانمندسازي و خودکفايي دختران به ياد مادرش رشته خياطي هم راهاندازي کرده، او نام مدارس دخترانه را به نام زهرا مرداني آذري (مادرش) و مدارس پسرانه را به نام محمد مردانيآذري( پدرش) نامگذاري کرده است.
او ميگويد: «بيشتر مدارسي که ساختهايم دخترانه هستند و بيشترين کودکان تحت سرپرست را نيز دختران شامل ميشوند، زيرا معتقدم جامعه توانمند در گرو تربيت دختران و بانوان توانمند است».
براي اتفاقي بزرگ لحظه شماري ميکند و دل توي دلش نيست. قرار است به زودي بزرگترين و مجهزترين بيمارستان کودکان ايران و خاورميانه را در تبريز به اتمام برساند. او هر روز به بيمارستان سر ميزند تا از نزديک شاهد پيشرفت کار باشد.
حاج کريم در خصوص علت تصميم بر ساخت چنين بيمارستاني ميگويد: «لذت بهبودي يک کودک بيمار را با هيچ چيزي در دنيا عوض نمي کنم، چرا که خدمت به تعليم و تربيت و تلاش براي سلامتي کودکان جزو رسالت خاندان مرداني آذر است».
يک روز از دانش آموزان مدرسه اي که حاج کريم ساخته، خواستم دلنوشته اي براي حاجي بنويسند تا به دست او برسانم، جالب بود تمام دانش آموزان در نامه ها و دلنوشته ها، نامشان را با فاميلي مرداني آذري نوشته بودند، چون حاج کريم را پدر معنوي خود مي دانند، حتي دفتر کار حاج کريم نيز در يکي از مدارس ساخته شده خودشان قرار دارد
او با ذکر خاطره اي ادامه مي دهد: «يکبار با دکتر نعمت بيلان، فوق تخصص ريه کودکان در بخش آي سي يو ملاقاتي داشتم و نوزادهاي بسيار ضعيف در اندازه يک تکه گوشت در حدود ۷۰۰ گرم(بچه هاي نارس)که در داخل دستگاه بودند را ديدم، حتي مهري که به پاهايشان زده بودند از پايشان بزرگتر بود، با تعجب از دکتر بيلان پرسيدم آيا اين کودکان زنده ميمانند؟ او به من گفت که حاج آقا اگه زمين کنار بيمارستان را بخريد و بيمارستان را گسترش دهيد و به تجهيزات بيمارستان کمک کنيد، بله اين کودکان ميتوانند فرصت زندگي پيدا کنند ولي از آنجايي که من اهل کارهاي وصله پينهاي نيستم، تصميم بر ساخت يک بيمارستان بزرگتر و مجهزتر را گرفتم.»
او ادامه مي دهد: «بعدا به اين فکر کردم که خانوادههايي که از استانها و شهرستانهاي ديگر به تبريز ميآيند و کودکانشان در بيمارستان بستري خواهند شد نبايد دغدغه محل اقامت هم داشته باشند از اينرو همراه سراي بيماران را هم در کنار بيمارستان ساختيم».
بيمارستان ۵۵۰ تختخوابي زهرا مرداني آذري، بزرگترين و پيشرفتهترين بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي کودکان در سطح کشور و خاورميانه است که در سال ۹۳ توسط حاج کريم کلنگ زني شد. اين بيمارستان در ۴ طبقه با زيربنايي ۵۵ هزار متر مربع در حال احداث است.
در بيمارستان تخصصي و فوق تخصصي کودکان زهرا مرداني آذري همچنين همراهسرا براي رفاه همراهان بيماران با اسکان بيش از ۱۰۰ نفر در سه طبقه نيز پيش بيني شده است.
من با خدا معامله کردم و انسان يک سکه را يک بار خرج مي کند و اين معامله با دوربين و ديده شدن از بين ميرود
«غلامرضا» برادر بزرگ حاج کريم در سال ۱۳۸۵ آماج نقشه پليد جنايت کاران طمع کار قرار گرفت و از اين دنيا رخت بر بست. «حاج علي» برادر کوچک حاج کريم هم در حين بازديد از همين بيمارستان در حال ساخت بر اثر سقوط به چاه آسانسور جان به جان آفرين تسليم کرد.
اگرچه فشار روزگار قامت حاج کريم را خم کرده ولي او همچنان سروي استوار به فعاليت هاي خيرخواهانه خود ادامه ميدهد.
از او ميپرسم، چرا براي خودتان امکانات رفاهي بهتري فراهم نمي کنيد و چرا حاضر به مصاحبه با خبرنگاران و فيلم برداران نمي شويد، ميگويد: «من با خدا معامله کردم و انسان يک سکه را يکبار خرج مي کند و اين معامله با دوربين و ديده شدن از بين ميرود، درويش را هر کجا که شب آيد سراي اوست.»
با آمدن آقاي رحيم پور، مدير مجتمع ناشنوايان مرداني آذري که قرار است حاج آقا را جهت ويزيت مجدد تا نزد دکتر همراهي کند، حاج کريم عصايش را با دو دست ميگيرد و از روي صندلي بلند ميشود؛ با لبخندي دلنشين از من خداحافظي ميکند و آرام آرام به سمت درب خروجي حرکت ميکند.
زينب دختري روشن دل که در مدرسه مرداني آذري تحصيل کرده، شعري براي حاج کريم خوانده است: «کسي از اهل جنت در زمين است/همين حاجي کريم نازنين است/ من او را دوست دارم همچو بابا و خود را دخترش مينامم هرجا / محبت هاي او بر ما چو باباست/ و اين بسيار ارزشمند و زيباست/ ره او راه پاک انبيا است/ چون او با بينوايان آشنا است»
به راستي که کريم، «کريم» است، او سلطان «مدرسهسازي و نيکيهاست»، مردي از تبار نيکان و خوبان که رنگ و بوي خدا ميدهد. بي شک تاريخ تلاشهاي خستگيناپذير او و برادرانش را هرگز فراموش نخواهد کرد.