زندگی سیاه دختری که به دام اعتیاد افتاد

خراسان/ روزي هزار بار آرزوي مرگ مي کنم و از اين زندگي نکبت بار خسته شده ام اما واقعيت اين است که مقصر خودم هستم چون با لج و لجبازي و دل باختن به وعده هاي پوچ و فريبنده يک جوان کوچه و خياباني، اين گونه سرنوشت تلخي را براي خودم رقم زدم.
دختر جوان که به سبب مصرف مواد مخدر کاملا افتاده و فرسوده تر از سن و سال کنوني اش نشان مي داد اوضاع و احوال زندگي خود را اين گونه به کارشناس مشاوره پليس جيرفت شرح داد و گفت ۱۵ ساله که بودم يکي از پسرهاي محله پدري ام به نام محسن که گاه و بيگاه سر راه هم قرار مي گرفتيم با ظاهرسازي هاي فريبنده و حرف هاي قشنگي که از آينده و خوشبختي مي زد به دور از نگاه و نظارت والدين به من ابراز علاقه کرد و خيلي زود عقل و هوشم را دزديد تا جايي که براي رسيدن به او در مقابل خانواده ام ايستادم و بعدها که جواب منفي به محسن دادند آن ها را تهديد کردم که اگر راضي نشوند بلايي سر خودم خواهم آورد و اين گونه بود که در نهايت خانواده ام با اين ازدواج موافقت کردند و ما با هم نامزد شديم و قرار گذاشتيم بعد از اين که محسن به سربازي رفت و پس از پيدا کردن کار و شغل مناسب، مستقل شويم اما بنا به دلايلي ما به اجبار در شرايط بسيار سختي زندگي مشترک خود را زير يک سقف آغاز کرديم و از همان اول در وضعيتي که هيچ کدام آمادگي زندگي مشترک را نداشتيم مشکلات ريز و درشت هم نمايان شدند.
همسرم بعد از ازدواج به دليل حمايت هاي نابه جاي والدينش نه تنها تن به سربازي نداد بلکه به سراغ کار و شغل هم نرفت و رخوت و بي خيالي را در پيش گرفت و کم کم پاي دوستان ناباب هم به زندگي اش باز شد و خيلي زود به مواد مخدر اعتياد پيدا کرد.
من هم که شايد خيلي دير در زمينه اعتياد او وارد عمل شده بودم با درخواست از والدين و ديگر آشنايان تلاش کرديم او را از اين باتلاق بدبختي نجات دهيم ولي مي توان گفت ديگر خيلي دير شده بود و تلاش هاي ما هيچ گونه تأثيري نداشت و او به مصرف مواد مخدر صنعتي از نوع شيشه هم وابستگي شديدي پيدا کرده بود به نحوي که در زمان مصرف و پس از آن، جرئت حضور در اتاقش را هم نداشتيم و امکان داشت در حال و هواي توهمات مصرف آن ماده لعنتي به شدت به ما آسيب برساند.
چندي نگذشت پدر همسرم که از کارهاي محسن به شدت غصه مي خورد از دنيا رفت و پس از اين ما ديگر حامي مالي هم نداشتيم و از آن به بعد خانه ما به پاتوق دوستان ناباب همسرم تبديل شد و بدبختانه محسن به دليل مشکلات اقتصادي مرا نيز به دام مواد مخدر انداخت با افسوس بايد بگويم اعتياد لعنتي همه چيز را برايم عادي کرد و هم اکنون که با اين شرايط سخت و با بدبختي روزافزون خود و همسرم دست و پنجه نرم مي کنم از خودم بدم مي آيد؛ روزي هزار بار آرزوي مرگ مي کنم و از اين زندگي نکبت بار خسته شده ام اما واقعيت اين است که مقصر خودم هستم چون با لج و لجبازي و دل باختن به وعده هاي پوچ و فريبنده يک جوان کوچه و خياباني، اين گونه سرنوشت تلخي را براي خودم رقم زدم و اميدوارم هيچ کس به هيچ شکل ديگري به سرنوشت من دچار نشود ...