گفتگو با جوانی که 6 روز داخل چاه گرفتار بود
رکنا/ پسر جوان بيرجندي پس از 6 روز جدال با مرگ در عمق چاه 10 متري پيدا شد.
پسر جوان که به داخل چاهي خشک سقوط کرده بود، پس از شش روز به طرز معجزهآسايي نجات پيدا کرد. پدر و دختري که براي چيدن توت به بالاي چاه رفته بودند، متوجه ناله اين پسر جوان شده و با آتشنشاني تماس گرفتند.
حسن 26ساله با خانوادهاش در شهرايور استان خراسان شمالي زندگي ميکند.عصر دهم ارديبهشت امسال از محل کارش بيرون رفت تا راهي خانه شود اما هيچوقت به خانه نرسيد.
با طولاني شدن غيبتش، خانوادهاش به تلفن همراهش زنگ زدند اما خاموش بود. به محل کارش رفتند و سراغش را گرفتندکه همه گفتند آنجا را ترک کرده و راهي خانه شده است.
6 روز زندگي حسن پسر بيرجندي در چاه 10 متري
تا پايان شب به بيمارستانها و روستاهاي اطراف سرکشي کردند اما حسن را پيدا نکردند به همين خاطر به کلانتري محله رفتند و موضوع ناپديد شدن او را خبر دادند. هرروز که ميگذشت، دلنگراني خانواده بيشتر ميشد. شش شبانهروز گذشت و در بيخبري از وي بودند تا اينکه عصر ششمين روز يکي از همسايهها به خانهشان آمد و اطلاع داد حسن در چاه سقوط کرده بود و اکنون در بيمارستان است. خانواده سريع راهي بيمارستان شدند.
پاها و سر حسن زخمي شده و روي تخت خوابيده بود. پزشکان دورش جمع شده بودند و ميگفتند خدا معجزه کرده که اين جوان بعد از شش شبانهروز بدون غذا و آب، زنده مانده است.
وقتي با او صحبت کردند، پي بردند که او در چاه خشک يک مزرعه در منطقه ايشتر شهر گرمه استان خراسان افتاده بوده است. جوان نجاتيافته براي ادامه درمان به بيمارستان ديگري رفت و بعد از چند روز بستري بودن مرخص شده و به خانه برگشت.
حسن درباره معجزه زنده ماندنش گفت: عصر روز حادثه از محل کار بيرون آمدم تا به خانه برگردم. هرچه منتظرشدم خودرويي نبود که سوار شوم. پياده راه افتادم تا به خانه برسم. موقع پيادهروي به منطقه ايشتر رسيدم. ديدم چند کبوتر از داخل چاه بيرون آمدند. از روي کنجکاوي گوشيام را کنار دهانه چاه گذاشته و مشغول تماشاي کبوترها شدم. پايم سرخورد و داخل چاه خشک که 10متري عمق داشت، افتادم.
تلاش کردم تا از چاه بيرون بيايم که نشد. آب و غذايي در کار نبود و گرسنه و تشنه مانده بودم. تلفنم بالاي چاه بود و نشد براي نجاتم درخواست کمک کنم. اولين شب با تلخي و سختي گذشت. پاهايم درد ميکرد و سرم آسيبديده بود. توانسته بودم گرسنگي را تحملکنم اما طاقت تشنگي را نداشتم.
فقط اميدم به خدا بود که مرا نجات دهد. صبح دوباره فرياد کمک خواهي سر دادم تا شايد کسي صدايم را بشنود و نجاتم دهد. تا روز سوم اينطور گذشت. صداي موتوربرق شنيدم، فرياد زدم اما انگار مزرعهدار صدايم را نشنيده بود و رفت. روزها ميگذشت و همچنان در عمق چاه مانده بودم. بدنم ضعيف شده و تشنگي رمقي برايم نگذاشته بود. روز ششم که شد، ديگر اميدم کمرنگتر شد. انگاربه ثانيههاي مرگم نزديک ميشدم. مرد نجاتيافته ادامه داد: با آخرين رمقهايي که برايم مانده بود، دوباره از جايم بلند شدم و صداي کمک خواهي سر دادم. عصر که شد دوباره صدا زدم «کمک». بعد صداي پارک موتورسيکلت شنيدم و اميد در دلم روشن شد. همينطور که فرياد ميزدم، يکدفعه مردي همراه دختري خردسال مقابل دهانه چاه آمدند.
دختر خردسال فرشته نجات پسر بيرجندي شد
اول احساس کردم سراب ميبينم و بعد گفتم شما واقعي هستيد، گفتند آره. گفتم کمکم کنيد شش شبانهروز است در چاه افتادهام. آب و غذا نخوردهام.سريع بطري آب و کمي نان داخل چاه فرستادند. آتشنشاني را خبرکردندکه آنها بعد از حضور در محل، نجاتم دادند. چند روز بيمارستان بستري بودم و بعد مرخص شدم. خداوند معجزه کرد و آن پدر و دختر را به چاه رساند که ناجيام شوند.
جواد غياثي، مدير سازمان آتشنشاني شهرايور استان خراسان شمالي گفت: عصر شانزدهم ارديبهشت امسال در تماس تلفني مردي متوجه شديم که فردي به داخل چاهي به عمق 10متر سقوط کرده است. همراه گروهي از آتشنشانان در محل حاضر شديم. آن جوان شش شبانهروز بدون آب و غذا در چاه افتاده بود.
رمقي نداشت که او را بيرون آورديم. با مردي که او را يافته بود، حرف زدم و معلوم شد عصر آن روز با دختر خردسالش براي چيدن توت از درختان آن مزرعه به آنجا رفته بودند. اول خواستند توت درخت اولي را بچينند اما با اصرار دخترش براي چيدن توت آخرين درخت که نزديک چاه بود، رفتهاند و همانجا صداي کمک شنيدند. رد صدا را گرفته که به چاه خشکيده رسيدند و ديدند مردي در آن سقوط کرده و براي نجاتش از آتشنشاني کمک خواستند. بعد بطري آبونان به او دادند. خوشحال بودند که توانستند او را نجات دهند.