نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
جامعه و حوادث

هولناکترین اسیدپاشی به مادر و دختر؛ زیور کور و دخترش کشته شد

منبع
رکنا
بروزرسانی
هولناکترین اسیدپاشی به مادر و دختر؛ زیور کور و دخترش کشته شد

رکنا/ قرباني اسيدپاشي که سال ها بعد از حادثه هنوز موفق به دريافت ديه اش نشده است،براي درمان نياز مالي دارد.

زيور پروين نام يک قرباني اسيدپاشي است که دخترش را هم در اين حادثه از دست داده است.

زمستان سال 90،در نيمه هاي يکي از شب هاي سرد،ناگهان صداي فرياد و کمک خواهي زيور و دخترش از خانه شان واقع در روستاي سرابله کرمانشاه بلند شد.همسايه ها پشت در خانه آنها تجمع کرده بودند که بالاخره برادرشوهر زيور که ساکن طبقه بالاي خانه زيور بود،در را باز کرد.

سپس زيور و دخترش به نام يسرا را به همراه برادر ديگرش که آن شب در خانه آنها بود به بيمارستان منتقل کرد.سر و صورت مادر و دختر انگار در کوره آتش مي سوخت و از شدت درد و سوزش به زمين و زمان بند نبودند و بيقراري مي کردند.آنها روحشان هم خبر نداشت که چه بلايي بر سرشان آمده است.اما در ميان درد و بي تابي از پرستاران و پزشکان واژه اسيدسوختگي را مي شنيدند.

برادرشوهرم از من خواستگاري کرده بود
زيور پروين زني 45 ساله است.حدود ده سالي مي شود که زندگي او در تاريکي مي گذرد.زيور بعد از حادثه اسيد پاشي چشمان خود را از دست داد و نابينا شد.

از آن زن هايي است که از شيندن حرف هايش سير نمي شوم.آرام و با متانت حرف مي زند و چند ساعتي با هم گپ مي زنيم.

يکدفعه وسط درددل هايش مي گويد:«وقتي صورت خودم را ديدم باورم نمي شد سوختگي چه بلايي سرم آورده باشد.»

مي گويم:«مگر توانستي خودت را ببيني؟»

جواب مي دهد:«سه سال بعد از حادثه ، پيوند قرنيه انجام دادم و مدتي بينايي ضعيفي داشتم.اما پيوند ، موفق نبود و بار ديگر بينايي ام را از دست دادم.»

بعد سر مي خورد در خاطراتش.در خاطراتي که شايد لحظه هاي شاد و روشن هم در آن وجود داشته است اما به حدي کمرنگ بوده که بايد به ذهنش خيلي فشار بياورد تا آن را تداعي کند.

ماجرا را از خواستگاري تلخ برادرشوهرش شروع به تعريف مي کند: «شوهرم مرد خوبي بود.جوان بود که سکته کرد و از دنيا رفت.مدتي که از مرگ او گذشت برادرشوهرم گفت با من کاري دارد و بايد من را ببيند.من هم با او قرار گذاشتم اما فکرش را هم نمي کردم که قصد دارد چه بگويد.اول کمي مقدمه چيني کرد و مثال هايي از افراد ديگر زد.يکدفعه بحث را سمت خودش کشاند و گفت تو جواني و اگر با من ازدواج کني سرپناهي داري.

به او گفتم اصلا دلم نمي خواهد به اين حرف ادامه دهد.گفتم همسر تو با من دوست است و سختي زياي در زندگي کشيده است.جاري من سال ها در روستا زندگي کرده بود و به سختي پا به پاي برادرشوهرم کار کرده بود.گفتم نمي خواهم زندگي اش خراب شود و به او خيانت کنم.از طرفي نمي توانستم به عموي بچه هايم به چشم شوهر نگاه کنم.وقتي اين حرف ها را زدم به روي خودش نياورد که چقدر ناراحت شده است.فقط گفت لااقل به محل زندگي ما يعني روستاي سرابله بيا تا حواسمان به بچه هايت باشد.من هم قبول کردم و ساکن طبقه پايين خانه برادرشوهر ديگرم شدم که بزرگتر بود.»

شب حادثه اسيدپاشي زيور و دخترش
زيور در ادامه مي گويد:«شب حادثه من و دخترم در حال جمع کردن اثاث و وسايل خانه مان بوديم.چند سالي بود در خانه برادرشوهرم زندگي مي کرديم.دخترم تازه نامزد کرده بود و من ديگر مي خواستم براي زندگي به کرمانشاه بروم تا در کنار او باشم.براي همين اثاث کشي داشتيم.برادرشوهرم که خواستگار من بود به ما سر زد و به من گفت مي خواهم بچه ها را به خانه مادرم ببرم که موقع کار مزاحم تو نباشند.من مخالف بودم اما او دو پسرم را با خود برد.من و دخترم تا دير وقت در خانه کار کرديم و آخر شب رختخوابمان را ميان کارتن ها انداختيم.برادرشوهرم که همسايه ما بود چند بار از پشت گنجره عبور کرد.همان موقع دخترم به من گفت مامان چرا عمو اينقدر مشکوک شده؟چند بار سايه اش را ديدم که از پشت پنجره عبور کرد.من فکر کردم لابد کاري دارد و زياد جدي نگرفتم.»

برادرشوهر زيور که همسايه او بود بعدا در اعترافات خود گفته بود که آن شب وقتي مطمئن شده بود که زيور و دخترش خوابيدند،در را براي برادر ديگرش که قبلا خواستگار زيور بود باز کرده بود.

زيور در ادامه گفت:«تازه خوابمان برده بود که يکدفعه با احساس سوزش شديد از خواب پريدم.جيغ مي زديم و در خانه مي دويديم و به کارتن ها مي خوردم.برادرشوهرم که خواستگار من بود روي من اسيد ريخته بود و برادرش که همسايه ما بود روي دخترم اسيد ريخته بود.بعد هم وانمود کردند که به خاطر سر و صداي ما به خانه مان آمدند و با ماشين ما را به درمانگاه بردند. 

دختر زيور بر اثر اسيدسوختگي جان باخت
چند روز بعد از اسيدپاشي برادرشوهران زيور به اسيدپاشي اعتراف کردند:«حال من و دخترم خيلي بد بود و براي درمان به تهران منتقل شديم.چشم هر دوي ما آسيب ديده بود.دخترم هجده روز هم تختي من بود و بعد حالش وخيم شد او را به بخش مراقبت هاي ويژه منتقل کردند.»

هنوز هم وقتي از دخترش حرف مي زند،داغ دلش مثل همان ده سال قبل تازه مي شود.سوزناک ترين نقطه اين ماجراي سراسر سياهي براي او لحظه اي است که دخترش را به خاطر اسيدسوختگي از دست داد:«بعدها فهميدم دخترم به بخش مراقبت هاي ويژه نرسيده بود و جانش را از دست داد.اما تا هشت ماه بعد از مرگش به من نگفته بودند که روحيه ام را از دست ندهم.هر بار بهانه او را مي گرفتم به من مي گفتند نمي تواند حرف بزند و تلفن بردن در بخش مراقبت هاي ويژه قدغن است.بالاخره مرخص شدم و بزرگان فاميل به من گفتند که دخترم جان باخته است.ديگر حال خودم را نمي فهميدم.جيغ مي کشيدم و مي دويدم.تمام بانداژ بدنم خيس خون شد.»

زيور در مورد انگيزه برادرشوهرش از اين اسيدپاشي مي گويد:«بعدها برادر شوهر بزرگترم که همسايه ما بود گفته بود برادرش او را با پول وسوسه کرده بود که به ما اسيدپاشي کند.او هم چون اعتياد داشت به راحتي با پول وسوسه شده و قبول کرده بود.مي گفت برادرش به او گفته بود که فقط مي خواهد کمي زيبايي من خراب شود تا با کسي ازدواج نکنم.دخترم هم اين اواخر متوجه شده بود که عمويش از من خواستگاري کرده بود.مي ديد که در کار بچه ها دخالت مي کردند و جلويشان مي ايستاد.مي گفت بگذاريد مادرم زندگي اش را کند.براي همين از او هم کينه به دل گرفته و او را هم با اسيد سوزاندند.»

زيور قاتل دخترش را بخشيد
دادگاه برادرشوهر زيور را که خواستگار او بود به تحمل ده سال حبس محکوم کرد.برادرشوهر ديگر هم به اتهام اسيدپاشي به دختر زيور که منجر به قتل او شده بود به قصاص محکوم شد:«من هيچ وقت با اعدام موافق نبودم.براي همين از قصاص برادرشوهرم هم گذشت کردم.دادگاه ديه من را هم بر عهده برادرشوهر بزرگترم گذاشت.با اينکه من عقيده داشتم همان برادرشوهرم که خواستگارم بود روي من اسيد ريخته بود.»

صد بار عمل جراحي و اميد به ديدن روشنايي
ده سال از اسيدپاشي به زيور پروين مي گذرد و او نتوانسته يک ريال از ديه اش را بگيرد.اين در حالي است که بيش از صد عمل جراحي انجام داده است:«بينايي هر دو چشمم را از دست دادم و اين براي کسي که يک عمر به نديدن عادت نداشته خيلي سخت است.بيش از صد عمل جراحي انجام دادم و قبل از انجام اين عمل ها اوضاع جسمي خيلي وحشتناکي داشتم.لبم به گردنم چسبيده بود و از بي ني ام فقط يک تيغه  باقي مانده بود.دست راستم نزديک بود فلج شود و حالا هم کوتاهتر از دست ديگرم شده است.»

در ميان مشکلات زياد جسمي زيور پروين ،نابينايي او معضلي دردناک تر از بقيه مشکلات است.اگر زيور پروين بتواند هزينه جراحي را فراهم کند،شانس به دست آوردن بينايي او بالاست.

به لحظه اي فکر مي کنم که بعد از تجربه تاريکي؛او يک بار توانست يک بار ديگر دنيا را ببيند اما باز هم زندگي برايش تيره و تار شد.اميد در دل او کاشته شد اما باز هم کورسوي اميد رو به تاريکي رفت.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره