طلاق از همسر ناخلف

جام جم/ زن جوان مدعي است نادانسته با پسر مطرود يک خانواده ازدواج کرده است.
رعنا بعد از عقد بود که متوجه شد شوهرش هيچ اعتباري نزد خانوادهاش ندارد. او وقتي رفتار خانواده شوهرش را ديد تصميم گرفت براي هميشه به اين ازدواج پايان دهد. اين زوج هفته گذشته کارشان به دادگاه خانواده تهران کشيدهشد و درخواست جدايي دادند.
زن جوان وقتي مقابل قاضي دادگاه قرار گرفت، درباره ماجراي زندگياش گفت: هفت ماه است که عقد کردهام. من عاشق شاهين بودم و از همان روز اولي که او را ديدم تصور ميکردم مرد روياهايم را پيدا کردهام. شاهين رفتارش با من خيلي خوب بود. دوستم داشت و به من محبت ميکرد. من نيز کمکم به او وابسته شدم تا جايي که وقتي پيشنهاد ازدواج داد بلافاصله قبول کردم. مدت آشنايي ما چهار ماه بيشتر طول نکشيد. به همين دليل نتوانستم به خوبي او را بشناسم.
من محو رفتارهاي محبتآميزش شدم و در مورد خيلي از مسائل تحقيق نکردم. وقتي خانواده شاهين به خواستگاري من آمدند جواب بله گرفتند، مراسم خيلي زود انجام شد. رفتارشان جوري بود که گويا عجله دارند. من متوجه اين رفتارها نبودم. فقط دلم ميخواست زندگي ام با شاهين را آغاز کنم. اما درست از همان روزهاي اول زندگي متوجه اشتباهم شدم.
خانواده شاهين ما را رها کردند. ديگر سراغي از ما نگرفتند. وقتي علت را پرسيدم شاهين گفت خانوادهام زياد اهل رفت و آمد نيستند. اما کمکم به اين موضوع شک کردم. سعي کردم خودم از خانواده شوهرم علت را جويا شوم. جوابي شنيدم که بهشدت شوکه شدم. آنها گفتند سالهاست شاهين را طرد کردهاند. او هميشه با خانواده دعوا ميکرده و حتي پدر و مادرش را کتک هم زدهاست. براي همين آنها نيز خيلي وقت است نميخواهند شاهين را ببينند. فقط براي ازدواجش اقدام کردند. از وقتي متوجه شدم شاهين فرزند ناخلف خانوادهاش است و هيچکس برايش احترام و ارزش قائل نيست، نسبت به او مشکوک شدم. ديگر علاقهاي به زندگي با او ندارم. اين مرد اگر مرد خوبي بود، خانوادهاش او را طرد نميکردند. حتي خواهر و برادرهايش هم حاضر نيستند او را ببينند. ديگر نميتوانم اين مرد را تحمل کنم. احساس ميکنم اشتباه کردهام. بايد از ابتدا بيشتر تحقيق ميکردم و در مورد همه چيز اطلاع پيدا ميکردم. ولي اشتباه کردم. تصور ميکردم در زندگي فقط عشق مهم است.
در ادامه شوهر اين زن نيز به قاضي گفت: آقاي قاضي همسرم همه اين حرفها را بهانه کردهاست. او با تصور اينکه خانوادهام پولدار هستند و بعد از ازدواج زندگي مرفهي برايمان فراهم ميکنند، با من عروسي کرد. وقتي فهميد خبري از پول و خانه و زندگي مجلل نيست، به دنبال بهانه گشت تا از من جدا شود. او گول پول و ثروت پدرم را خورد. در صورتيکه من هميشه دلم ميخواست مستقل باشم. به خاطر همين موضوع با خانوادهام به مشکل برخوردم. ولي وقتي رعنا متوجه اين موضوع شد، شروع کرد به جار و جنجال و بهانهگيري؛ هرچه دلش خواست به من گفت و در نهايت پيشنهاد طلاق داد. در صورتيکه من از روز اول آشنايي تا الان هيچوقت کوچکترين رفتار بدي با او نداشتهام. هميشه سعي کردم بهترينها را برايش فراهم کنم اما او قدر ندانست و به خاطر پول و ثروت، زندگيمان را نابود کرد.
در پايان نيز قاضي سعي کرد اين زوج را از جدايي منصرف کند، ولي وقتي اصرار آنها را ديد رسيدگي به اين پرونده را به جلسه آينده موکول کرد.