بلاهایی که عروس ۱۵ ساله سَر مادرشوهر آورد

خراسان/ همان گونه که مادر خدا بيامرزم پيش بيني کرده بود، من به جواني نگون بخت تبديل شدم و سر از پاتوق هاي استعمال مواد مخدر در آوردم به گونه اي که ديگر حتي از همسرم نيز خبري ندارم و احتمال مي دهم که او هم «کارتن خواب» شده باشد و ...
اين ها بخشي از اظهارات جوان 28 ساله اي است که هنگام به دوش کشيدن ميلگرد هاي سرقتي توسط نيروهاي گشت کلانتري دستگير شده است. اين جوان که مدعي بود به دليل تامين هزينه هاي اعتيادش دست به سرقت از ساختمان هاي در حال احداث مي زند، درباره سرگذشت تاسف بار خود به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شفا گفت: پدر و مادرم از کودکي توجه ويژه اي به من داشتند چون علاوه بر اين که کوچک ترين فرزند خانواده بودم، با بيماري صرع دست و پنجه نرم مي کردم.
آن ها هميشه نگران و دلواپس سرنوشت من بودند. گاهي اوقات که دچار حملات عصبي مي شدم مادرم با ناراحتي در حالي که اشک مي ريخت رو به پدرم مي کرد و مي گفت: وقتي من و تو در اين دنيا نباشيم سرنوشت اين پسر مريض و نگون بخت مان چه خواهد شد؟! وقتي اين جملات را از سوي مادرم ميشنيدم خيلي ناراحت مي شدم و در وجود خودم باور ميکردم بي ترديد در آينده نگون بخت خواهم شد و سرنوشت شومي در انتظارم است!
خلاصه بعد از کسب مدرک ديپلم ديگر ادامه تحصيل ندادم و با سرمايه پدرم يک مغازه سوپرمارکت راه اندازي کردم. مادرم که تصميم گرفته بود تا دامادم کند، با معرفي دوستان و آشنايان به خواستگاري دختران مد نظرش مي رفت. او مي گفت: بايد زودتر سر و سامانت دهم تا با خيالي آسوده سرم را روي زمين بگذارم. بعد از مرگ من و پدرت، بايد کسي باشد که بتواند تر و خشکت کند ! اما بيشتر اوقات هنگامي که مادرم موضوع بيماري من را مطرح مي کرد خانواده عروس جواب رد مي دادند و متاسفانه اين رفتارها باعث تضعيف اعتماد به نفسم شد.
به طوري که من پايم را در يک کفش کردم و گفتم که ديگر نمي خواهم ازدواج کنم. مدتي بعد دختر نوجوان زيبايي براي خريد به مغازه امآمد و من عشق در يک نگاه را تجربه کردم! پس از مدتي ارتباط تلفني با پرستوي ۱۵ ساله، از مادرم خواستم که به خواستگاري اش برود. خانواده او در حاشيه شهر سکونت داشتند و وقتي براي خواستگاري به منزل پرستو رفتيم متوجه شديم که پدرش اعتياد به مواد مخدر دارد. در مراسم خواستگاري مادر پرستو چنان از محسنات دخترش سخن گفت که مادرم به شدت تحت تاثير قرار گرفت و گفت: اين همان عروس کدبانو و زيبايي است که من به دنبالش بودم تا وقتي بله را از شما نگيرم از اين خانه خارج نمي شوم!
خلاصه خيلي زود مراسم عقد من و پرستو برگزار شد. چند روز بعد از مراسم عقد، پرستو با چمداني در دست به خانه ما آمد و گفت از اين به بعد مي خواهم در خانه شوهرم زندگي کنم! مادرم با تعجب و خوشحالي از پرستو استقبال و از او پذيرايي کرد اما هنوز مدت کوتاهي از حضور پرستو در منزل مان نگذشته بود که اختلافات بين پرستو و مادرم آغاز شد.
پرستو تا نيمه هاي شب قليان مي کشيد و از من مي خواست که همراهي اش کنم. من که تا آن زمان لب به سيگار نزده بودم، پس از مدتي به شدت به کشيدن قليان اعتياد پيدا کرده بودم و پذيرفتن اين موضوع براي پدر و مادرم بسيار سخت بود. به همين دليل اختلافات و درگيري هاي پرستو و مادرم آغاز شد. پرستو بر سر مسائل بسيار کوچک با مادرم بحث مي کرد و رفتار هاي بسيار زشت و ناشايستي از خود بروز مي داد مثلا چون مي دانست مادرم بيماري فشار خون دارد در غذايش نمک مي ريخت يا ظرف عسل مادرم را در سطل آشغال مي انداخت و داروهايش را قايم مي کرد!
مادرم از اين رفتارها ناراحت مي شد اما به خاطر من تحمل مي کرد و حرفي نمي زد. چون من به شدت به پرستو علاقه مند بودم و نمي گذاشتم کسي در خانه به او نازک تر از گل بگويد! مدتي بعد پرستو به من پيشنهاد مصرف مواد مخدر را داد و گفت با مصرف ترياک بيماري ام بهبود مي يابد.
من نيز خام حرف هاي او شدم و با مصرف مواد مخدر آينده ام را به تباهي کشاندم چرا که پس از مدت کوتاهي به اين ماده مخدر اعتياد پيدا کردم و مجبور شدم به خاطر تهيه مواد مخدر با دوستان لاابالي ارتباط پيدا کنم و کم کم پاي آن ها به مغازه ام نيز باز شد و به تدريج مشتريانم کم و کمتر شدند و پس از مدتي ورشکسته شدم و مغازه ام را جمع کردم. پس از آن ديگر چارهاي نداشتم جز اين که از پدر و مادرم براي خريد مواد تقاضاي پول داشته باشم و اگر آن ها پولي نمي دادند با دعوا و کتک کاري وسايل خانه را مي فروختم.
مادرم با ديدن اين صحنه ها پرستو را که مسبب اعتياد من مي دانست به خانه پدرش بازگرداند و من را نيز در مرکز ترک اعتياد بستري کرد تا ترکم دهد اما پدر پرستو از پذيرش دخترش امتناع کرد و گفت: اين عروس شماست و مسئوليت آن به عهده شوهرش است من فراموش کردم که چنين دختري دارم!
مدتي پس از بازگشت از مرکز ترک اعتياد، من باز هم مصرف مواد را آغاز کردم چون پرستو اعتياد داشت و نمي خواست ترک کند و مي دانست اگر من نيز معتاد باشم او هم مي تواند موادش را به راحتي تامين کند بنابراين من را به مصرف مواد ترغيب مي کرد.
اکنون نزديک هشت سال از ازدواج من و پرستو مي گذرد. پدر و مادرم هر دو از شدت غصه و ناراحتي بيمار شدند و دق کردند و از دنيا رفتند. من هم همان طور که مادرم پيش بيني مي کرد نگون بخت شدم! و در پاتوق هاي استعمال مواد زندگي مي کنم. از وضعيت پرستو هم بي اطلاعم احتمالا او نيز کارتن خواب شده است. ميلگرد ها را شب گذشته از يکي از دوستانم که او نيز سارق است، سرقت کردم چون پول تهيه مواد را نداشتم و...
شايان ذکر است به دستور سرگرد علي امارلو( رئيس کلانتري شفا ) پرونده تشکيل شده به همراه متهم به دادسرا ارسال شد.