بازار داغ «خونآشام» در تهران!
همشهری آنلاین/ این روزها پیدا کردن زالو سخت شده؛ این را یکی از دلالان خرید و فروش حیوانات و پرندگان در چهارراه مولوی میگوید. ظهر یکی از روزهای پاییز، بازار مولوی زیر نور خورشید همان بازار همیشگی مولوی است اما از خرید و فروش حیوانات خانگی که این بازار روزگاری محل اصلی بورس تجارت پرسودش بود، خبری نیست.
پیدا کردن «خونآشام» در کوچه پس کوچههای تهران آسان نیست. حرف اگر از پرده سینما بود و پرسه در هالیوود، لااقل میشد سراغ تام کروز و براد پیت را گرفت که سالها پیش خونآشام بودند.
سال ۸۷ خبرنگاری همشهری سرنخ نوشت: مسأله اما این است که دنبال خونآشامهای تخیلی نیستیم بلکه از «زالو» مینویسیم؛ موجود بیمهرهای که با مکیدن خون موجودی دیگر زندگی میکند.
میگویند هنوز هم کسانی هستند که به زالو انداختن که یکی از درمانهای طب سنتی است، اعتقاد دارند. باقی ماجرا نیازی به توضیح ندارد چون وقتی تقاضا باشد، حتما عرضهای هم هست.
جستوجوی خونآشام از بازار زیرزمینی خرید و فروش حیوانات و موجودات غیراهلی آغاز شد. چه کسی خونآشام سراغ دارد؟ زالو را از کجا میآورند و میفروشند؟ پیدا کردن خونآشام واقعی، دشوارتر از گفتوگو با عوامل فیلم یا مصاحبه با خونآشام بود!
این روزها پیدا کردن زالو سخت شده؛ این را یکی از دلالان خرید و فروش حیوانات و پرندگان در چهارراه مولوی میگوید. ظهر یکی از روزهای پاییز، بازار مولوی زیر نور خورشید همان بازار همیشگی مولوی است اما از خرید و فروش حیوانات خانگی که این بازار روزگاری محل اصلی بورس تجارت پرسودش بود، خبری نیست.
از زمانی که بحث آنفلوآنزای مرغی در نامههای مسؤولان به یکدیگر که مهر «محرمانه» بر پیشانی داشت، دست به دست شد، بازار خرید و فروش پرندگان و حیوانات هم در مولوی رو به تعطیلی رفت. البته مدتها بود که مسوولان قصد داشتند سروسامانی به این بازار بدهند؛ بازاری که قسمت زیرزمینیاش دستکمی از مافیای شغلهای ممنوعه دیگر نداشت. اگر در کوچه مرغیها به ظاهر پرندگان خانگیای مثل کبوتر، قناری، فنچ و بلدرچین میفروختند در پیچهای تند و باریک کوچههای بنبست اطراف، هر جور حیوانی که میخواستید، در دسترس بود؛ از مار، عقرب، سنجاب، سگ و گربه خانگی بگیر تا حیوانات وحشی که حتی دیدنشان در شهر هم آدم را از تعجب میخکوب میکند.
زالو هم موجودی است که باید سراغش را در همین پسکوچهها بگیرید. قاچاق زالو شاید عبارت خندهداری باشد اما به هر حال خرید و فروش این موجود از طرف وزارت بهداشت ممنوع شده است؛ همین است که در بازار زیرزمینی حیوانات، زالوها هم برای خود مشتریها و فروشندههای دائم دارند. حالا عجیب نیست موجودی که با مکیدن خون دیگری زندگی میکند، وسیلهای برای زندگی کردن دیگران شود؟!
سکانس اول: جمعه، پارک پرندگان شوش
جوانکی شهرستانی که مشخص است از دلالان خردهپاست، وقتی میشنود زالو میخواهیم، ما را به پارک پرندگان ارجاع میدهد؛ «هر چی بخواهید، جمعهها آنجا هست...».
روی تابلوی اخطار سردر پارک نوشته: «از آوردن حیوانات ممنوعه از قبیل قو، آهو، گوزن، مار، گربه، سگ، فیل، عقاب، میمون، شیر و پلنگ، جدا خودداری فرمایید».
جمعه است. آنهایی که زندگیشان از خرید و فروش پرندگان میگذرد، همه اینجا جمع شدهاند. زیر این تابلو و خارج از محوطه پارک، یکی سگ پاکوتاه میفروشد، دیگری که انگار معتاد است، توی یک قفس درب و داغان ۲موش بزرگ نروژی را که در جوی آب خیابان ولیعصر فراوان پیدا میشوند، کنارش گذاشته و چرت میزند.
مرد، حاضر است موشهایش را با هزار تومان عوض کند. کمی آنطرفتر، جوجهتیغی، سنجاب و حیوانات دیگری که تا حالا فکر میکردی جایشان وسط جنگل است، در پیادهروهای اطراف پارک پرندگان عدهای را به خود مشغول کردهاند. شهرداری، این پارک را محل خرید و فروش پرندگان قرار داده تا به نوعی بازار حیوانات مولوی را از رونق بیندازد و تجارت پرندگان در محیطی وسیع و خارج از پستوهای کوچههای مولوی انجام شود. داخل پارک، آنهایی که غرفه دارند، با قفسهای بزرگ کبوتر، طوطی و قناری، پرندهبازها را به خود جلب میکنند.
اگر میان آنها بچرخید، اصطلاحات خاص کسانی را که پرنده نگهداری میکنند، زیاد میشنوید. اینها را نوشتیم که بنویسیم اینجا همه چیز پیدا میشود اما کسی زالو نمیفروشد. همه جا سرک میکشیم؛ خبری از تشت آبی که زالوها را در آن به مشتریها عرضه کنند، نیست.
کسی که وسط پارک زیریک درخت دراز کشیده، پیشنهاد میکند وسط غرفهها فریاد بزنیم «زالومیخریم» و آنهایی که دارند حتما جواب میدهند. بعد دوباره روزنامه را روی صورتش میکشد... عاقبت مجید را پیدا میکنیم. همه کسانی که امروز در پارک پرندگان غرفه دارند، تا چند ماه پیش در مولوی و کنار یکدیگر کار میکردند. یکی از همان غرفهدارها، آدرس مجید را میدهد که زالوفروشی هم میکند.
«برای مریض میخواهید؟» این اولین جملهای است که مجید بعد از شنیدن نام زالو به زبان میآورد. از کنار قفس پرندگاناش بلند میشود و نگاهی آدمشناسانه میکند و میگوید: «مشتریان دکتر حجامت، از من صد تا صد تا زالو میخرند. همهشان هم از زالوهای من راضی هستند.
تا حالا هیچکدام نیامدهاند بگویند آقا مجید، زالوهایت خون نمیخورند! یا به کار ما نیامدند. حالا زالو توی بازار کم شده و قیمتش بالاست. برای من صرف نمیکند که برای یکی دو تا زالو از اینجا (پارک پرندگان) بروم مغازهام که درجنوب تهران است...». آقا مجید، اینجوری که خودش میگوید زالوفروش نیست، کار اصلیاش انگار خرید و فروش کبوتر است اما هر چه میگوییم: حال مریض ما خیلی بد است.
راضی نمیشود هر زالو را کمتر از ۳هزار تومان بفروشد: «نه... زالویی هزار تومان، پول بنزین موتورم هم نمیشود. هیچکس برای ۵تا زالو، این همه راه نمیرود و بیاید. اگر خیلی کارت گیر است، ۱۰ تومانش را بیعانه بده و فردا بیا مولوی، نصف دیگر پول را بده و ۵تا زالویت را بگیر...».
با شریکش صلاح و مشورتی میکند و دست آخر آدرس مغازهاش را میدهد: «فردا بیا آنجا، اگر بخواهی دانهای کمتر از ۳هزار تومان بدهی، بهتر است اصلا نیایی...».
سکانس دوم: شنبه با پدرخوانده زالو در مولوی
میگویند بازار خوابیده... کاسبی خراب است... پول دست مردم نیست. اطراف چهارراه مولوی، خلوتتر از همیشه است. گفتهاند مارفروشهای چهارراه که سمت پلاستیکفروشها میایستند، زالو دارند. جالب است که در بازار خرید و فروش زالو هم سلسلهمراتب پدرخواندهای رعایت میشود.
یکی از این پدرخواندههای خونآشام، فردی است معروف به علیآقا. چند نفری واسطه میشوند تا به علیآقا برسیم. قیمتی که علیآقا میگوید، کمتر از آن چیزی است که مجید میگفت. او بازار زالو را محدود به چند گروه خاص میداند. یک گروه، مختص کسانی است که در کنار کار حجامت، زالو هم میاندازند.
حرف از افراد مسنی است که سالهاست خودشان برای خودشان زالو تجویز میکنند و عقیده دارند زالو خون اضافی و کثیفشان را میمکد و خونشان تمیز میشود(!) علی آقا از دسته جدیدی هم نام میبرد که تازگی سروکلهشان پیدا شده؛ پزشکها و خانمهایی که پول خوبی بالای این جانور میدهند چون از قیمتها خبر ندارند. مرد مارفروش که زالو هم از مهمترین قسمتهای کارش محسوب میشود، انگیزه دسته سوم را درست نمیداند اما اینطور حدس میزند: «حتما لازم دارند که حاضر میشوند بالایش پول بدهند. زالو خیلی خاصیت دارد وگرنه خانمهای مند(مُد)بالا که دنبالش نمیآمدند».
علیآقا میگوید جدیدا شایعه شده که زالو را اگر روی زخم بیندازی جوری آن را میخورد که زیبا شود. مشتری دیگری که خونآشام لازم دارد، به اتاق کوچک و نامنظم علیآقا میآید. او آنقدر از خرید زالو مطمئن است که شیشه آب معدنی با خودش آورده تا زالوها را در آن بگذارد و ببرد.
از احوالپرسیاش با علی معلوم میشود که زمان زیادی است که یکدیگر را میشناسند. مردی است حدودا ۴۰ ساله که ظاهر مرتبی دارد و سیگار پشت سیگار روشن میکند اما چندان پرحرف نیست. وقتی میشنود که امروز از زالو خبری نیست و باید فردا بیاید، چیزی نمیگوید و میرود. انگار زالوها را برای کار بهخصوصی میخواهد که دوست ندارد دیگران دلیل آن را بدانند. وقتی میرود، علیآقا میگوید: «این آقامحسن از مشتریهای قدیمی است. فکر کنم پدر یا مادرش زالو میاندازند.
هر ماه یکی دو بار میآید و چندتایی میخرد و میرود. اگر مثل الان زالو در بازار کم باشد و قیمتش هم گران شود، چیزی نمیگوید و پولش را میدهد». علی دوست ندارد راز تهیه زالوهایش را بگوید اما به چند جمله بسنده میکند: «زالو توی آب پیدا میشود. من از اطراف آبعلی و دماوند میآورم. شمال، کلا زالو زیاد است، چون آب و باران همیشه هست. زالوها را هم از همان اطراف میآورم».
درواقع زالو به هیچوجه پرورش داده نمیشود چون بازار بسیار محدودی دارد و همین مقدار کم هم توسط روستاییان جمعآوری میشود؛ به ویژه که کسی مثل «علی» به آنها سفارش داده باشد.
سکانس نهایی: یکشنبه، مصاحبه با خونآشام
در هر صنف و بازاری، یک نفر هست که سابقه و سالهای طولانی کاریاش او را در میان اعضای آن صنف، برجسته میکند. نه مجید و نه علی، هیچکدام به نام «بتولخانم» اشارهای نکردند. به گفته آنهایی که این افراد را میشناسند، خیلیوقتها وقتی همه زالویشان تمام میشود یا در بازار نیست، سراغ او میروند و از او عمده خرید میکنند.
به هر حال بعد از دو روز، بالاخره به مشهورترین و باسابقهترین فروشنده زالو در چهارراه مولوی میرسیم. کار او فقط و فقط زالوفروشی است و مثل بقیه اهالی بازار، این کار، کار دومش به حساب نمیآید.
البته رسیدن به او آسان نیست چون با احتیاط خاصی که دارد کمتر افراد غریبه را به خانهاش در نزدیکی «سیداسماعیل» ، راه میدهد. در آهنی نیمه باز است، از زنگ و آیفون هم خبری نیست. لای در را که بیشتر باز کنی، راهپلهای با پلههای بلند و کوتاه، تو را به طبقه بالا میبرد؛ به خانه «بتولخانم»!
پایت که به خانه برسد، دخترک۱۳-۱۲ سالهای از پنجره سرش را بیرون میآورد و میگوید «زالو نداریم».
خود او هم کنار پنجره ظاهر میشود؛ پنجرهای که به راه پله ورودی کاملا مشرف است. وقتی او بگوید «زالو ندارد» یعنی اتفاق ویژهای افتاده: «وقتی من زالو ندارم، یعنی هیچکس در مولوی ندارد؛ چون بیشترشان میآیند از من ارزان میخرند و گرانتر به مشتری میفروشند اما آنهایی که بیشتر از یک بار باید زالو بخرند؛ میآیند سراغ من».
بتولخانم میگوید هنوز هم پزشکانی پیدا میشوند که زالودرمانی را تجویز کنند و البته بیمارانی که این روش را بپذیرند. این دومی را بگذارید کنار حرفهای وزیر بهداشت و معاون سلامت او، دکتر علویان که زالودرمانی را کاملا منسوخ میداند و ادعا میکند با پزشکانی که در مطبشان این کار را انجام دهند، بهشدت برخورد میشود. او اضافه میکند: «کمتر پزشکی حاضر است دست بهاین کار بزند؛ چون داروهایی که از بزاق زالو گرفته شده تولید و عرضه میشود».
اما بتول خانم که هر روز مراجعان بسیاری برای خرید زالو دارد، حرفهای دیگری به زبان میآورد؛ «نه، زالو خیلی خاصیت دارد. دکترها هم دنبالش میآیند. قدیمیها هیچ کارشان اشتباه نبود». اما چرا زالو در بازار نیست؟ «بارندگی کم شده، شمال باران نمیآید. امسال خشکسالی شده، همه زمینها سوخته. از زمینی که در آن آب نباشد که زالو درنمیآید، باید آب باشد که زالو هم باشد».
او هم حوالهمان میدهد به فردا و پسفردا تا چند نفری که به او قول دادهاند، از شمال برایش زالو بفرستند، «بعضی وقتها این جوری میشود. هوا که گرم باشد و زمین خشک شود، زالو هم نیست». بتول خانم منصف است؛ حتی زمانی که کالایش در بازار نایاب باشد. «حالا که نیست. اگر باشد هم همان ۶۰۰ تومان میفروشیم». دخترک، شیشه مربای پر آبی را میآورد که باعث میشود سفر اودیسهوار ما پایان بگیرد. زالویی که از دور شبیه ماهی سیاهرنگی است، کف شیشه دراز کشیده و حرکت چندانی نمیکند. «نباید هر زالو را بیشتر از یک بار خون بدهی وگرنه به درد نمیخورد. این هم خراب است. دیگر به درد نمیخورد».
زالوی به درد نخور را کسی نمیخواهد مگر اینکه بتولخانم باشی و قول این زالو را به یکی از مغازهدارهای اطراف داده باشی تا برای پدرش ببردمیگویند هنگام ساخته شدن فیلم «مصاحبه با خونآشام»، بین دو ستاره فیلم، براد پیت و تام کروز درگیری رخ داده بود که باعث تعویق چند روزه فیلمبرداری شد اما اینجا و در تهران برای «مصاحبه با خونآشام» در لوکیشن چهارراه مولوی و اطرافش، باید بازیگر خوبی باشی تا کسی تو را در نقش خبرنگار نشناسد چون این، کار را سختترمیکند.