یادی از محمود یاوری به روایت امیر حاجرضایی

اعتماد/ «گرچه همه آدمها بايد روزي بروند و اين يک واقعيت اجتنابناپذير است اما رفتن آمهايي مثل محمود ياوري مقداري سختتر و تلختر است. آدم نميتواند با ادبيات هميشگي و کليشههاي تکراري خودش را آرام کند و اصطلاحي که من قبولش ندارم را به کار ببرد و بگويد مرگ حق است. اگر مرگ حق است پس زندگي چه ميشود؟ زندگي حق نيست؟»
در يادداشتي به قلم امير حاجرضايي نوشته شده است: «خبر درگذشت محمود خان ياوري براي من هم خبر بسيار تلخي بود. به اين دليل که خاطرات زيادي از ايشان دارم. در دهه ۴۰ و ۵۰ يک زماني در ايام جواني در تيم کيان بازي ميکرديم. در آن دهه آقاي ياوري به دانشکده افسري شهرباني رفته بود. در آن دوران فوتباليستهاي مطرح را بدون کنکور استخدام ميکردند. تيم فوتبالي هم داشت که ابتدا با نام شهرباني بازي ميکرد و بعدها با نام پاس. آقاي ياوري در خط هافبک بازي ميکرد. يادم است يکي، دو تا بازي در قالب تيم کيان مقابل ايشان بازي کردم. به جهت فني ايشان شوتهاي بسيار سنگيني داشتند و مربيان ما هميشه به ما توصيه ميکردند فضا براي شوت زدن به محمود خان ندهيد.
ايشان ساليان درازي در بالاترين سطح فوتبال کشور بازي کرد. در تيم ارتش هم بود. ايشان در پايان دوران بازيگري خيلي زود به مربيگري وارد شدند و تا پايان دوران حضورشان روي نيمکت تبديل به يکي از نادر مربياني شدند که در تمام ردههاي سني تيم ملي به عنوان سرمربي فعاليت کردند؛ سرمربي تيم ملي بزرگسالان و اميد و جوانان. يادم ميآيد ايشان تيم ملي را در مسابقات مقدماتي جام ملتهاي آسيا ۱۹۸۴ هدايت کرد و صدرنشين گروه شد. ايشان کارنامه پرباري داشتند و اين اواخر به دليل بالا رفتن سن کار فوتبال نميکردند. محمود خان از بزرگان فوتبال اصفهان بودند. اصفهان در مقاطعي که مربوط به دوران اوج سپاهان و ذوب آهن ميشود پايتخت فوتبال ايران بود. اين شهر بزرگان زيادي چه در رده بازيکن چه در رده مربي دارد. آقاي ياوري براي همه اينها حالت مرشد و مراد داشت. شاگردان زيادي را تربيت کرد. جامعه اصفهان هم براي ايشان به عنوان بزرگتر فوقالعاده احترام قائل بودند. مربيان زيادي هم توانستند از قبل ايشان کار کنند. مجموع خدمات مرحوم ياوري به فوتبال ايران قابل ستايش است. عشقي که ايشان به فوتبال داشت جالب بود. محمود خان در خيلي از باشگاههاي ايراني کار کرد. يادم ميآيد يک بار با سپاهان رفتيم در همدان با پاس اين شهر بازي کنيم. ايشان آن زمان مربي پاس همدان بود. آن موقع با سرماي سخت همدان مواجه شديم. ما يک مسابقه داديم و برگشتيم. اما من با خودم ميگفتم چه عشقي پشت سر اين مرد هست که در اين سرما و شرايط سخت تمريني بالاي سر تيم ايستاده و صبح و بعدازظهر کار ميکند. مرگ محمود ياوري مرگ تلخي است.
محمود ياوري از چهرههاي شاخص فوتبال ايران بود. چند روز پيش تصور ميکردم بعد از ترخيص از بيمارستان حال ايشان رو به بهبودي رفته. چند روز پيش با يکي از مربيان اصفهان صحبت داشتم. حال ايشان را جويا شدم. گفتند بهتر است و پسر ايشان بابک خان ياوري هم آنجا هست و کمک ميکند. گفتم خدا را شکر که حالشان رو به بهبودي است. البته خودم در ايام بيماري چندين بار تماس گرفتم ولي تلفن ايشان خاموش بود. اين هم گويا دستور پزشک بود. به هر حال ايشان بايد استراحت مطلق ميکرد و از آن طرف دوستداران ايشان تماس ميگرفتند براي احوالپرسي. من واقعا از خبر شنيدن درگذشت ايشان متاثر شدم. گرچه همه آدمها بايد روزي بروند و اين يک واقعيت اجتنابناپذير است اما رفتن آمهايي مثل محمود ياوري مقداري سختتر و تلختر است. آدم نميتواند با ادبيات هميشگي و کليشههاي تکراري خودش را آرام کند و اصطلاحي که من قبولش ندارم را به کار ببرد و بگويد مرگ حق است. اگر مرگ حق است پس زندگي چه ميشود؟ زندگي حق نيست؟ آقاي ياوري ۸۱ سال عمر کردند و ميتوان گفت عمر به کمال و پرباري داشتند ولي باز هم ميشد چند سال ديگر باشند و نسل جوان ما از تجربيات ايشان استفاده کند. طبيعي است که وقتي انساني از دنيا ميرود ما در مورد مکارم اخلاقي و خصوصيات مثبتش صحبت ميکنيم. اين سنت خوبي بين ما ايرانيان است. آقاي ياوري هم در دوران فوتبالي خودشان کاميابيها و ناکاميهايي داشتند. طبيعي هم هست. کدام مربي هميشه برنده به خانه رفته؟ اما ايشان فارغ از برد و باختها يکي از ارکان فوتبال ايران در دهههاي مختلف بودند. من در يک کلاس مربيگري هم با ايشان بودم. ايشان بزرگتر از ما بودند و جنبه هدايتگري براي ما داشتند.
اينجا جا دارد به يک مساله ديگر هم اشاره کنم. چند روز پيش يکي ديگر از قديميهاي فوتبال از دنيا رفت؛ آقاي جمشيد وطندوست. فکر ميکنم اکثريت جامعه ايران حتي اسم ايشان هم به گوششان نخورده بود. کسي که در نيروي هوايي و تيم ارتش ايران بازي کرده بود. در دوران خودش خدماتي به فوتبال کشور کرد. ميخواهم بگويم گرد فراموشي بد است. البته خوشبختانه اين مساله براي آقاي ياوري به اين شکل نبود. حرفم اين است که قبل از اين که فرجام از راه برسد آيا نميشود تجليلي از قديميها کرد؟ نميشود آنها را به نسل جديد معرفي کنند؟ آنها هم در دوران خودشان زحمت کشيدند و تلاش کردند و فوتبال را زنده نگه داشتند. خيليهاي آنها در لباس مربي و بازيکن به تيم ملي کمک کردند. به هر حال قانون زندگي اين است که هر کس ميآيد يک روز ميرود. به قول خيام دنيا کاروانسرايي است که آدمها از يک در ميآيند و از در ديگر ميروند. اما در همين فاصله آمدن و رفتن بايد کساني که زمام امور را در دست دارند توجه داشته باشند. گاهي حالي بپرسند يا کاري بکنند. پيشکسوتان اکثرا سنشان بالاست و از نظر روحي بايد بتوانند با بيماريهاي دوران کهنسالي کنار بيايند.
تنها چيزي که در انتها ميتوانم بگويم تسليت عميق من به جامعه فوتبال است؛ به خانواده مرحوم ياوري، به جامعه فوتبال اصفهان که مربيان بزرگي تربيت کرده. همچنين تاثر عميق خودم از رفتن آقاي ياوري عزيز را ابراز ميکنم. اين اتفاق بدي بود که در اين آبان ماه سخت و سنگين و دردناک رخ داد. در انتها توصيهاي دارم که ميخواهم بگويم. دلم ميخواهد همه کتابي به اسم «کهنسالي» يا «سالخوردگي» به نويسندگي سيمون دوبوار را بخوانند تا ببينند آدمهاي سالخورده چه نيازهايي دارند و چهجوري هستند. بيشتر نيازهاي يک آدم سالخورده عاطفي و روحي است و با يک تلفن دلش شاد ميشود. اميدوارم سفر ايشان براي ما که بازمانديم درس عبرتي باشد و شرايط به گونهاي برود که عزيزاني که در دهههاي مختلف زحمت کشيدند مورد توجه قرار بگيرند.»