تدفین ورزشگاه امجدیه قبل از مرگ!
آخرين خبر/ ورزشگاهي که قرار است به زودي به يک مرکز تجاري تبديل شود.
بخشي از نوشته حميدرضا صدر درباره استاديوم پير ايران را در ادامه مي خوانيد.
ورزشگاه تاريخي ايران. معبد ورزش ايران. جايي براي برپايي سلام ها و رژه ها. مراسم دولتي و ملي. براي برپايي ديدارهاي بين المللي. براي مسابقات باشگاهي. براي جمع شدن مردمان اين مرز و بوم از هر جايي. براي ناديده گرفتن دولتمردهاي سلطنتي و براي هورا کشيدن براي پسرهاي کوچه و خيابان تان.
در امجديه بود که بسياري از بازيکنان و شخصيتهاي بزرگ فوتبال را ديدي. در امجديه بود که استنلي متيوز، ستاره دهه 1950 انگليس و مرد سال فوتبال اروپا را که براي بازي خداحافظي حسن حبيبي به ميدان رفت ديدي. جف هرست و گوردون بنکس، هر دو رباينده جام جهاني 1966 را. اووه زيلر، کاپيتان تيم ملي آلمان را با پيراهن هامبورگ. اوزه بيو، ستاره پرتغالي و قهرمان جام باشگاههاي اروپا، را با پيراهن بنفيکا. هلنيو هررا، مربي افسانهاي اينتر، و فرانک اوفارل، مربي بدخلق منچستر يونايتد را ديدي...
در امجديه بود که دريافتي حسن حبيبي در قلب دفاع تيم ملي و پاس چه مدافع بزرگي بود و چه کاپيتان والايي بشمار ميرفت. علي پروين را سال 1349 زماني که به تيم اميد دعوت شد ديدي. اولين بازي صفر ايرانپاک با پيراهن پرسپوليس را ديدي و بعدها خبر مرگش در سوئد تکانت داد. محمود خوردبين را با موهاي صاف بلند بورش که جوهره غايي طراوت جواني بشمار مي رفت ديدي و با بداقبالياش در اوج زندگي حرفهاياش که پايش در همان امجديه شکست. حميد جاسميان را. شوتهاي مهيب فريدون معيني را، فرارهاي مهار ناپذير حسين کلاني را، ضربههاي سر همايون بهزادي را. جعفر کاشاني، مدافع باصلابت پرسپوليس را. ابراهيم آشتياني يکي از نخستين مدافعان کناري ايران را که با خصايص يک بازيکن مدرن نفوذ مي کرد...
ناصر حجازي را براي نخستين بار در امجديه درون دروازه تاج/استقلال ديدي و دريافتي فوتبال ايران جواهري درون دروازهاش يافته. جامه سياهي بر تن داشت و موهايش هنوز بلند نشده بودند. سنگربان خونسردي بدون حرکات اضافي. بدون ادا و بدون شيرجههاي نمايشي که آن روزها مد بود. با جايگيري حيرت انگيز. هميشه احساس مي کردي توپ به سوي او ميآمد. متانت اکبر کارگرجم، صلابت رضا عادلخاني و تعصب علي جباري را. حسن روشن کوچک اندام و تندپا را از مسير تيم ملي جوانان تا تاج/استقلال و تيم ملي.
عاشق شهرستانيهاي جنگجو بودي. اسماعيل کشتکار و ابراهيم قاسمپور که از آبادان آمدند. نوري خداياري از اهواز و اکبر ميثاقيان از مشهد. غفور جهاني، عزيز اسپندار و علي نياکاني با پيراهن سپيد ملوان. مي تواني ساعت ها در باره نمايش خوب اصفهاني ها با سپاهان، ذوب آهن و همين طور آذري ها با تراکتور سازي و ماشين سازي برابر بزرگان تهراني در امجديه حرف بزني.
بزرگشدن تهران و سياست بارگي مترادف با حاشيه نشيني امجديه شد. تهران به شهر غولآسايي بدل شد که خانوادهها را بلعيد، و همين طور عاشقان فوتبال را. امجديه در عصر پس از انقلاب "شيرودي"، نام يکي از جنگاوران نيروي هوايي طي جنگ هشت ساله با عراق را گرفت. طوفان انقلاب خانه فوتبال را در انزوا فرو برد و ديدارها در استاديوم آزادي برگزار شدند. در استاديومي که سال 1350 افتتاح شد. صد هزار نفري بود و پس از انقلاب به "آزادي" تغيير يافت. آن استاديوم هر چه بود، غولآسا و امروزيتر، ورزشگاه شما نبود. خانه تو نبود. جايي نبود تا صداي توپ، فرياد درد بازيکنان و نهيب مربيها را بشنوي.
پاييز 1388 بود که امجديه / شيرودي رسما با فوتبال وداع کرد. وداع کرد و در انقياد هيئت دو ميداني درآمد. اما خيلي پيشترها با فوتبال وداع کرده بود. خيلي پيشترها نقطه آغاز تشييع جنازه ورزشکاران شده بود.
حالا رد شدن از آن خيابان سخت شده. رد شدن از برابر امجديه مرده سخت شده. خيلي سخت.