پرسپولیس؛ دایرهالمعارف قهرمانی

ورزش 3/ مهم نيست چه کسي در اين دوازده جايگاه مينشيند. هر که باشد پرسپوليس، از آنها قهرمان تحويل ميدهد.
پرسپوليس براي پنجمين بار متوالي قهرمان ليگ برتر شد. يک اتفاق تکراري که اگر روزي با برانکو و طارمي و مسلمان رخ ميداد امروز با يحيي و عبدي و ميلاد سرلک هم رخ ميدهد. انگار که ديگر مهم نيست چه کسي سرمربي و کاپيتان و بازيکن است مهم اين جايگاهي است که پرسپوليس به بازيکن و مربي ميدهد و از آنها قهرمان ميسازد.
در اساطير يونان، کوه ٱلمپ جايگاه دوازده(در برخي روايتها سيزده) خدايي است که پس از پيروزي بر تيتانها، در آنجا حکمراني ميکردند. نمادي از يک تيم فوتبال و يک مربي يا انديشه حاکم بر آن. آن قله اکنون در تسخير قرمزها است. خدايگان اساطيري ساکن کوه المپ که انگار پس از غلبه بر تيتانها اکنون بيدغدغه و بيرقيب، در قلهاي زيست ميکنند که با آسمان تماس دارد.
کوه المپ به عنوان محل نبرد ايزدان و تيتانها بود و بعدا محل استقرار اين ايزدان پيروز قرار گرفت. ايزداني که به نقاط دور سفر ميکردند ولي در نهايت به کوه المپ بازميگشتند. حالا پرسپوليس و جايگاه بيبديلش در تاريخ ليگ برتر فوتبال ايران را ميتوان يک جايگاه اسطورهاي دانست. يک جايگاه اساطيري با يازده بازيکن و يک مربي که مهم نيست چه کسي در آن هر کدام از دوازده جايگاه، قرار ميگيرد که مهم آن دوازده جايگاهي است که انگار به ايزدان هميشه برنده عطا شده است.
مهم نيست برانکو باشي يا يحيي گل محمدي، بيرانوند باشي يا لک، شيري باشي يا رضائيان، شجاع يا فرجي، عبدي باشي يا طارمي، مسلمان باشي يا پهلوان، احمدزاده يا ترابي، آقايي باشي يا شايان مصلح يا محمد انصاري و ... مهم اين است که وقتي پيراهن اين تيم را به تن ميکني ديگر يک وجهه و شأن اساطيري نصيبت ميشود که با آن در قله فوتبال ايران ميايستي. حالا پرسپوليس در فوتبال ايران فراتر از يک باشگاه پر هوادار است. باشگاهي که انگار با جادويي سورئاليستي، از دل رمانهاي گابريل گارسيامارکز بيرون آمده و تقدير و سرنوشت را سال به سال،بازسازي ميکند که سرنوشت همان قهرماني است و پنج سال هم در فوتبال خود عمري است بس دراز. آن هم وقتي بداني که فقط سه بازيکن در جشن هر پنج قهرماني حضور داشتهاند. آن هم وقتي بداني که ستارههاي اولين قهرماني هر کدام به سويي رفتهاند.
قرمزها در دهه شصت و در شرايطي که ليگي سراسري و کشوري وجود نداشت، پنج سال پياپي قهرمان باشگاههاي تهران شدند و در دهه هفتاد هم اگر يک سال وقفه در حضورشان پيش نميآمد احتمالا پنج قهرماني پياپي در ليگ آزادگان کسب ميکردند. اما اين پنج قهرماني پياپي در ليگ برتر، چيزي فراتر از موفقيتهاي دهه شصت و هفتاد بود. در دهه شصت پرسپوليس نهايتا با بيست بازي در يک فصل قهرمان ميشد. قهرمان شدن در فضايي که ديگر نميتوان علي پروين بود تا بازيکن رقيب روي پايت تکل نرود و داور از تو حساب ببرد يا امير عابديني بود که به راحتي قرمز را به تن عابدزاده و دايي و باقري و مهدويکيا و کريمي بپوشاني، کار سادهاي نيست چه برسد به پنج قهرماني پياپي. آن هم در حضور رقبايي که هر فصل را با اميد به زير کشيدن تو، آغاز ميکنند نه رقبايي از جنس دهه شصت و هفتاد که قبل از ورود به زمين دو گل عقب بودند. اينجاست که جايگاه اساطيري اين پرسپوليس پنج سال آخر قرن چهاردهم بيشتر مشخص ميشود. پرسپوليسي که قبلا با دوازده نفر به فينال آسيا رفته بود و سرافراز برگشته بود و نشان داده بود که آدام همتي هم ميتواند نقش وحيد اميري را به دست گيرد و در جايگاه او بنشيند.
اما حالا فوتبال ديگر آن «قطبيت» آن دو دهه را ندارد و ديگر هر ستارهاي با چراغ سبز سلطان چشمتيلهاي پيراهن سرخ را با افتخار و اشتياق به تن نميکند و بيخيال پول نميشود. ديگر فوتبال به سادگي و راحتي آن دو دهه نيست و ضعيفترين تيمها هم به خودباوري لازم براي بردن پرسپوليس رسيدهاند. اين پنج قهرماني چيزي فراتر از همه موفقيتهاي پرسپوليس در تاريخ فوتبالش است. اين قهرماني پنجم باعث ميشود تا پرسپوليس پنج سال آخر قرن چهاردهم شمسي، بهترين پرسپوليس تاريخ باشد. بدون هيچ بحث و بدون هيچ ترديدي.
پرسپوليس پنج سال اخير، اساطيريتر و ماندگارتر و به يادماندنيتر از هر پرسپوليسي در تاريخ خواهد بود. از دل اين پرسپوليس اسطورهها بيرون آمده و ميآيد. ديگر پروين و عابدزاده و پيوس و ... تنها نيستند. حالا برانکو و يحيي و سيدجلال و نوراللهي هم داعيهدار به تن کردن رداي اساطيري باشگاه پرسپوليس هستند. که اگر دهه شصت، دهه قهرمانها و قهرمانيها و قهرمانپروري در فوتبال و جامعه ايران و دنيا بود، اين پرسپوليس در جهاني تبديل به قهرماني اساطيري و هميشگي شده که ديگر به سختي قهرماني زاده ميشود که قهرمان بماند. که زمانه، زمانه دود شدن هر چيزي است که سخت و استوار است. اما اين پرسپوليس سخت و استوار ماند.