صبح بخیر بچه ها/ راز صبحانهی قهرمانانه

آخرین خبر/ ساعت ۶:۳۰ صبح بود و هنوز تاریکی کمرنگی پشت پنجرهی اتاق لیلا نشسته بود. اما لیلا، با چشمهای درشت و کنجکاوش، از وقتی اولین پرتو نور از لای پردهها خودنمایی کرده بود، بیدار بود. او هر صبح با یک هیجان پنهان از خواب بیدار میشد؛ هیجان شروع یک روز جدید، یک ماجراجویی دیگر.
لیلا از تخت پایین پرید. پاچههای شلوار صورتیاش کمی روی زمین کشیده میشد، اما او آنقدر تند و باانرژی قدم برمیداشت که اصلاً متوجهش نمیشد. او به سمت پنجره رفت و پردهها را با قدرت کنار زد. نور طلایی و ملایم صبحگاهی مثل یک دوست قدیمی به اتاقش سلام کرد. لیلا نفس عمیقی کشید. بوی نان تازه و چای از آشپزخانه میآمد.
مامان! صدای لیلا پر از شادی و انرژی بود.صبح بخیر!
مامان از آشپزخانه لبخندی زد.صبح تو هم بخیر، قهرمان من! آمادهای برای صبحانهی قهرمانانه؟
لیلا با سرعت به آشپزخانه رفت. مامان برایش یک بشقاب پر از پنکیکهای کوچولو با شکلات و موز آماده کرده بود. این صبحانهی مخصوص روزهایی بود که لیلا قرار بود حسابی فعال باشد. او میدانست که هر لقمه از این پنکیکها به او قدرت و انرژی میدهد، درست مثل سوخت جت برای یک سفینهی فضایی!
در حالی که پنکیکهایش را با لذت میخورد، از پنجره به بیرون نگاه کرد. درختهای حیاط هنوز کمی خیس از شبنم بودند و گنجشکها روی شاخهها بالا و پایین میپریدند و آواز میخواندند. لیلا به این فکر کرد که امروز قرار است چه کارهای هیجانانگیزی انجام دهد: شاید یک نقاشی بزرگ از کهکشان بکشد، شاید به مامان کمک کند گلهای جدید بکارد، یا شاید یک قلعهی غولپیکر با بالشتها بسازد.
او لبخند زد. مهم نبود دقیقاً چه اتفاقی میافتاد، مهم این بود که امروز، مثل هر روز، یک فرصت جدید بود. یک فرصت برای یادگیری، برای بازی، برای خندیدن و برای اینکه بهترین لیلای ممکن باشد.
با آخرین لقمهی پنکیک، لیلا از جایش بلند شد و دستهایش را در هوا مشت کرد. من آمادهام! او با صدای بلند گفت. امروز قرار نیست یه روز معمولی باشه، قراره یه روز فوقالعاده باشه!
صبح شما هم پر از انرژی و شور و شوق باشه! مثل لیلا، هر روز رو یه فرصت جدید برای یه عالمه اتفاق خوب ببینید!
بخش «آخرین خبر بچه ها» جذاب و مفید برای بچه های 5 تا 12 سال