ماجرای خواب مهتاب که دیر کرده بود!
آخرين خبر
بروزرسانی

آخرین خبر/مهتاب دوست داشت بخوابد اما خوابش دیر کرده بود. به حیاط رفت. پیشیِ سفید گوشهی حیاط روی علفها نشسته بود. مهتاب نزدیکش شد و گفت: «خوابم دیر کرده!» پیشی خمیازهای کشید و آهسته گفت: «شاید داره توی حوض آبتنی میکنه!»
مهتاب گفت: «فکر نمیکنم» چند لحظه بعد پیشی چشمهایش را روی هم گذاشت. خواب او آمد!
مهتاب به طرف حوض آب رفت. ماهیها ته حوض بیحرکت بودند. خواب آنها هم آمده بود! مهتاب به طرف صدای جیرجیرک رفت. جیرجیرک روی بوتهی گل سرخ نشسته بود. مهتاب به او گفت: «خواب تو هم نیومده؟» جیرجیرک گفت: «خواب من دیر میاد. تو چرا هنوز بیداری؟» مهتاب گفت: «خوابم دیر کرده!» جیرجیرک گفت: «میاد.» مهتاب به آسمان نگاه کرد. خمیازهاش آمد. به طرف اتاقش رفت. خمیازه پشت خمیازه!
صبح فردا مهتاب هرچه فکر کرد نفهمید دیشب چه موقع خوابش آمد.
مژگان مشتاق