لباس نو و دل بزرگ یاسین

آخرین خبر/یاسین، پسر ۱۰ سالهای بود که عاشق لباسهای نو بود. یک روز، مادرش برایش یک پیراهن آبی خریده بود. یاسین آنقدر خوشحال بود که آن را کنار تختش گذاشت تا صبح زود بپوشد.
شب، در مسجد، داستانی از امام حسن شنید. گفته شد که امام حسن روزی لباس نو داشت، اما وقتی مردی فقیر را دید که لباسش پاره بود، بیدرنگ لباس خودش را به او داد.
صبح، یاسین پیراهن آبی را برداشت و راهی مدرسه شد. در راه، پسری را دید که لباسش خیلی کهنه بود. دلش لرزید. با تردید، به مادرش گفت: «مامان... میتونم پیراهنم رو به اون پسر بدم؟ مثل امام حسن؟»
مادر لبخند زد و گفت: «اگه از ته دل میخوای و خوشحال میشی، آره عزیزم. این یعنی دل بزرگی داری.»
یاسین پیراهن را از کیفش درآورد و گفت: «این مال تو باشه. نوئه، دوستش داری؟»
پسرک با چشمهای برقزده گفت: «واقعاً؟ ممنون!» دل یاسین گرم شد. انگار پیراهن آبی، حالا رنگ مهربونی گرفته بود.