3
0
807
آخرین خبر/پادشاهی صبحهنگام برای شکار بیرون رفت. در میان راه به مردی زشترو رسید و آن را به فالِ بد گرفت. دستور داد او را تنبیه کنند. اتّفاقاً در آن روز شاه شکارِ فراوانی کرد و خوشحال برگشت و مردِ زشت را دوباره دید.
مرد، که دید شاه سر حال است جرئت کرد و گفت: «ای پادشاه، اجازه میخواهم حرفی بزنم».
شاه به او اجازه داد. مرد گفت: «امروز اولین کسی که دیدی، من بودم و من هم اولین کسی که دیدم، شما بودی. تو مرا دیدی و روز را به خوشی سپری کردی، امّا من شما را دیدم و تنبیه شدم. حالا بگو من بدیمن هستم یا شما؟»
شاه از این حرف مرد خوشش آمد و نیمی از شکارِ خود را به او بخشید.