آرزوی برگ زرد

آخرین خبر/برگ زرد به پایین نگاه کرد. برگ سبز گفت: «نترس! وقت جدا شدن از درخته.» برگ زرد گفت: «اما...» باد سرد وزید و گفت: «هو...هو... زود باش بپر من مواظبتم. آروم میرسونمت به زمین.» برگ زرد گفت: «اما...» برگ نارنجی گفت: «هر برگ که جدا میشه میتونه یه آرزو کنه.» بعد آرام از درخت جدا شد و گفت: «آرزو میکنم برگ خشکی بشم لای یک کتاب.» برگ زرد گفت: «اما...» همه پرسیدند: «اما چی؟» برگ زرد گفت: «اما من نمیترسم.» همه پرسیدند: «پس چرا نمیپری؟» برگ زرد به آن طرف پارک نگاه کرد و گفت: «به خاطر آقای پاکبان. همین الان اینجا رو جارو کرده. نمیخوام زحمتش زیاد بشه.» درخت پیر که حرفهایشان را می شنید، شاخههایش را آرام تکان داد و گفت: «برگ زرد مهربان نگران نباش. همه برگهای پاییزی را دوست دارند، حتی آقای پاکبان. حالا آرزو کن و با خیال راحت از شاخه جدا شو.»
برگ زرد به آقای پاکبان نگاه کرد و توی دلش آرزو کرد. بعد آرام از درخت جدا شد. فکر میکنی آرزوی برگ زرد چه بود؟
«آخرین خبر بچهها»، دیدنیها، خواندنیها و خندیدنیهایی سالم برای بچههای 5 تا 12 سال
ندبه محمدی