نماد آخرین خبر

داستانک/ نجوای پیرمرد و خداوند

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستانک/ نجوای پیرمرد و خداوند
آخرين خبر/ گويند: دهقاني مقداري گندم در دامن لباس پيرمرد فقيري ريخت پيرمرد خوشحال شد و گوشه هاي دامن را گره زد و رفت! درراه با پرودرگار سخن مي گفت: ( اي گشاينده گره هاي ناگشوده، عنايتي فرما و گره اي از گره هاي زندگي ما بگشاي ) در همين حال ناگهان گره اي از گره هايش باز شد و گندمها به زمين ريخت! او با ناراحتي گفت: من تو را کي گفتم اي يار عزيز کاين گره بگشاي و گندم را بريز! آن گره را چون نيارستي گشود اين گره بگشودنت ديگر چه بود؟ نشست تا گندمها را از زمين جمع کند , درکمال ناباوري ديد دانه ها روي ظرفي از طلا ريخته اند! ندا آمد که: تو مبين اندر درختي يا به چاه تو مرا بين که منم مفتاح را ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره