سازندگي/
متن پيش رو در سازندگي منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
هادي خسرو شاهين| در هفتههاي اخير چند رخداد مهم در حوزهي تحولات شام به وقوع پيوسته است. از توافق ترکيه، ايران و روسيه در مورد آيندهي سوريه تا سفر عمرالبشير به دمشق و ديدار با بشار اسد و از خروج دو هزار نيروي آمريکايي از سوريه تا بازسازي سفارت اماراتمتحدهي عربي در پايتخت شام، حکايت از تثبيت وضعيت امنيتي و سياسي به سود اسد و بهخصوص محور مقاومت دارد. همهي بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي بهنوعي وضعيت جديد در سوريه را پس از ناآراميهايي که از سال ۲۰۱۱ شروع شد، بهصورت ضمني يا رسمي مورد پذيرش قرار دادهاند. اين واقعيت ميتواند به منزلهي پيروزي بزرگ براي ايران و سوريه و محور مقاومت محسوب شود؛ چراکه تلاش برخي بازيگران پس از آغاز جنگ داخلي در شام بر اين بود که با تغيير رژيم در دمشق توازن را به سود غرب، اسرائيل و ائتلاف سعودي تغيير دهند؛ بهطور مثال در ۲۱ مارچ ۲۰۱۲ در موسسهي صلح آمريکا نشستي با عنوان «چالش محور مقاومت؛ سوريه، ايران و توازن استراتژيک در خاورميانه» برگزار شد.
در اين نشست جي.سالمون کارشناس سياست خارجي در روزنامهي والاستريتژورنال و دانيل برومبرگ مشاور ارشد در مرکز مديريت منازعات، اتحاد ايران و سوريه و پيامدهاي تعامل ميان اين دو بازيگر را بهعنوان چالش موثر براي ديپلماسي آمريکا در خاورميانه معرفي کردند. برومبرگ با اشاره به اهميت ارتباطات دمشق و تهران تاکيد کرد که جايگزيني حکومت اسد با يک حکومت انتخابي و دموکراتيک، ايران را در منطقه منزوي ميکند چرا که سوريه شريان اصلي حيات ژئواستراتژيک ايران در خاورميانه محسوب ميشود و به همين دليل سقوط اسد ميتواند توازن قدرت در خاورميانه را بازتعريف کند؛ اما سرانجام اين خوابها براي سوريه تعبير نشد. اسد با کمک ايران و روسيه ماند و امروز در تدارک پروسهي پيچيدهي پس از جنگ يعني بازسازي است. اما پرسش کليدياي که در اينجا قابلطرح است، در مورد اهميت راهبردي سوريه و محور مقاومت نهتنها براي ايران بلکه براي غرب، آمريکا و متحدانش است. پس در گام اول بايد به سراغ اين پرسش برويم که چرا محور مقاومت اهميت دارد و اين چرايي خودبهخود ما را به چگونگي عملکرد و کارکرد اين محور ميرساند. قبل از ورود به بحث اصلي بايد ابتدا مشخص شود که معناي محور مقاومت چيست و ردپاي آن در حوزهي تحولات منطقهاي به چه مقطع زماني بازميگردد.
سيري در معنا و مفهوم يک اتحاد
واژهي محور مقاومت (محورالمقاومه، Axis of Resistance) براي اولين بار بهوسيلهي يک روزنامهي ليبيايي به نام الزحفالاخزر مورد استفاده قرار گرفت. در واقع اين محور برابر محور شرارت جورج بوش پسر (متشکل از ايران، عراق و کرهي شمالي) مطرح شد. اين روزنامه در سال ۲۰۰۲ در مقالهاي با عنوان «محور شرارت يا محور مقاومت» تاکيد کرده بود «تنها مخرج مشترک ايران، عراق و کرهي شمالي مقاومت آنها برابر هژموني آمريکا است.» بر اين اساس ميتوان حدس زد که اين واژه در کاربردهاي اوليهاش بيشتر بار و معناي ايدئولوژيک داشته است.
سوابق بعدي نيز اين روايت را مورد تاييد قرار ميدهد. حدود دو سال پس از مقالهي روزنامهي الزحفالاخزر، روزنامهي جمهوري اسلامي در گزارشي با اشاره به شورش شيعيان عراق نوشت: «اگر شيعيان به اتحاد و انسجام نياز داشته باشند، چنين اتحادي بايد بر محور مقاومت و نبرد عليه اشغالگران استوار باشد.» سپس در سال ۲۰۰۶ سعيد سعيم وزير کشور فلسطين طي گفتوگويي با تلويزيون العالم از واژهي محور مقاومت براي اشاره به اهداف سياسي مشترک ميان اعراب در مقابله با آمريکا و اسرائيل استفاده کرد. سعيم با اشاره به تعداد زياد پناهندگان فلسطيني در سوريه اظهار کرد: «سوريه يک کشور عربي است و از سوي آمريکا و صهيونيستها مورد هدف قرار گرفته است؛ بنابراين ما در سوريه، ايران، حزبالله و حماس برابر اين فشارها محور مقاومت را تشکيل دادهايم.» در اوايل آگوست ۲۰۱۰ علياکبر ولايتي براي چهارمين بار از اين واژه استفاده کرد. او گفت: «زنجيرهي مقاومت عليه اسرائيل شامل ايران، سوريه، حزبالله، دولت جديد عراق و حماس ميشود. اين زنجيره از سوريه ميگذرد و به همين دليل اين کشور نقش طلايي در زنجيره (محور) مقاومت عليه اسرائيل دارد.» در ملاقات سعيد جليلي، دبير وقت شوراي عالي امنيت ملي ايران با بشار اسد، رئيسجمهور سوريه در آگوست ۲۰۱۲، بار ديگر محور مقاومت مورد تاييد و تاکيد قرار گرفت.
جليلي در اين ديدار گفت: «آنچه در سوريه اتفاق ميافتد، موضوع داخلي نيست بلکه نبردي ميان محور مقاومت و دشمنانش در منطقه و جهان محسوب ميشود. ايران هرگونه حرکت عليه محور مقاومت را تحمل نخواهد کرد.» سانا، خبرگزاري دولتي سوريه نيز از اين ديدار گزارش داد که دو دولت دربارهي همکاري استراتژيک و همچنين تلاش دولتهاي غربي و متحدانش براي ضربه زدن به محور مقاومت از طريق هدف قرار دادن سوريه و حمايت از تروريسم سخن گفتند؛ اما دشمنان اين محور از جمله نتانياهو نخستوزير اسرائيل و دانيل آلون و دني گيلرمن سفراي سابق اسرائيل در واشنگتن از آن تحتعنوان محور ترور ياد ميکنند. بازيگران مرکزي محور مقاومت سوريه، ايران و حزبالله هستند ولي بهنظر ميرسد پس از بهار عربي، عراق و يمن نيز به اين محور پيوسته باشند. ازجمله در گزارش هيل پس از حضور نظامي روسيه در سوريه و انتشار تصاويري از نصرالله، اسد، پوتين و آيتالله خامنهاي در کنار يکديگر و با عنوان عربي «مرداني که به هيچکس جز خدا تعظيم نميکنند» آمده است: «اين پوسترها نشان ميدهد محور مقاومت ديگري در حال ظهور است.» اما با گذشت زمان بهتدريج در کنار تعابير ايدئولوژيک از «محور»، تفاسير ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک نيز مطرح شده است؛ بهطور مثال ماريسا ساليوان در کتاب «حزبالله در سوريه» مينويسد: «محور مقاومت به توازن استراتژيک در خاورميانه دوباره شکل بخشيده است... اين محور دو پايهي اصلي دارد که مشخصا عبارتند از اهداف منطقهاي مشترک و حمايت و پشتيباني مشترک. به دليل همين سابقه مشترک از اين بازيگران، متحدان استراتژيک در مورد موضوعات مختلف ازجمله در مسائل دفاعي ساخته شده است.» اين برداشت ژئواستراتژيک از محور در آثار ادوارد واستينگ استاد دانشگاه ميلتون کينز، ژوبين گودرزي استاديار دانشگاه وبستر و بريان کاتز در مرکز مطالعات بينالمللي و استراتژيک نيز قابلمشاهده است. اين برداشت در عين حال در آثار برخي کارشناسان و نويسندگان جهان عرب نيز وجود دارد. اگرچه العربيه و سايت عربنيوز در تلاش هستند که وجه ايدئولوژيک و ضدغربي و ضدصهيونيستي اين محور را پررنگ کنند، اما در اين ميان طلحه عبدالرزاق در خاورميانهي مونيتور نظر ديگري دارد: «اين محور تحتپوشش تقابل با اسرائيل درصدد است براي اهداف منطقهاي خود حمايت عمومي در سراسر جهان اسلام را به دست آورد.»
غور در تاريخ
اگرچه سابقهي کاربرد واژهي «محور مقاومت» به سال ۲۰۰۲ بازميگردد، اما با توجه به اعضاي مرکزي آن تاريخ اين محور را ميتوان به سال ۱۹۷۹ و انقلاب ايران بازگرداند. گسترس سابقهي اين محور به چنين تاريخي مورد تاييد ژوبين گودرزي و ادوار واستينگ نيز هست. طبق نظر گودرزي اتحاد ايران-سوري که اهميت زيادي در ظهور و استمرار محور مقاومت دارد، به سال ۱۹۷۹ بازميگردد و اين اتحاد با وجود چالشهاي بسيار زياد و آسيبهاي دورهاي در روابط، حدود چهل سال است که پايدار مانده است و در طول چهار دههي گذشته سياست خاورميانهاي را تحتتاثير قرار داده است. واستينگ نيز با گودرزي در اين موضع همنظر است.
به اعتقاد او با وجود تغيير دائمي اتحادها در خاورميانه، روابط ايران و سوريه يکي از پايدارترين محورها در منطقه محسوب ميشود. او با اشاره به بروز برخي چالشها در روابط دوجانبه ازجمله جنگ بين دولتي ايران و عراق، خيزشهاي مردمي و جنگ داخلي در سوريه تاکيد ميکند: به دليل اهداف مشترک در منطقه و موقعيت اين دو بازيگر بهعنوان طلايهداران مقاومت عليه آمريکا و اسرائيل و همچنين منافع مشترک، اين روابط تا به امروز تداوم يافته است. او تاريخ روابط اين دو بازيگر را به سالهاي قبل از انقلاب ۱۹۷۹ بازميگرداند. «زماني که حافظ اسد به دليل اختلافات منطقهاي روابط خود را با شاه محدود کرده بود».
در اين مقطع زماني اپوزيسيون ايران از طريق سوريه به نيروهاي مبارز و ضداسرائيلي در فلسطين و لبنان وصل ميشد. پس از انقلاب نيز سوريه اولين دولت عربي بود که حکومت جديد در ايران را مورد شناسايي قرار داد. در اين مقطع زماني اتحاد سوريه و ايران بهعنوان مدلي از موازنهي سخت ضد عراق، اسرائيل و آمريکا درنظر گرفته ميشد. به اعتقاد استاد دانشگاه ميلتون کينز در کانون روابط نزديک ايران و سوريه، ديدگاههاي مشترکشان در مورد موضوعات کليدي خاورميانه قرار دارد. «منافع مشترک در عراق و لبنان و روابط کليدي خارجي با شوروي و سپس روسيه و مخالفت با اسرائيل از مهمترين موارد است.» يکي ديگر از دلايل پايداري اين محور مبادلات فرهنگي ميان دو کشور است: بهويژه توريسم مذهبي و علاقهي ايرانيها به بازديد از اماکن مقدس شام روابط دوجانبه را تعميق ميبخشد. به اعتقاد واستينگ همين مسالهي فرهنگي در جنگ داخلي سوريه بهعنوان پوششي براي کاربست قدرت سخت ايران در شام عمل کرد. در عين حال «در يک تمايل عملگرايانه حيات و ممات اين دو بازيگر به بقاء محور مقاومت بستگي دارد.» پس علقههاي مشترک ايدئولوژيک، اهداف منطقهاي يکسان در کنار سياست عملگرايانهي مبتني بر هزينه-فايده به تداوم اين محور در طول چهار دههي گذشته کمک کرده است.
محور يا اتحاد؟
قوت و قدرت گرفتن محور مقاومت به اختلافنظر ميان پژوهشگران مسائل خاورميانه در مورد ماهيت و کارکرد اين اهرم دامن زده است. به اعتقاد کاتز با تقويت محورهاي مقاومت (اعضاي مرکزي و فرعي) و تکميل اتحاد اعضا با ايران شاهد شکلگيري يک مدل حامي-نيابتي (A Patron-Proxy) هستيم. در چنين چارچوبي اصطلاح محور مقاومت فاقد توانايي نمايش پوياييها ميان ايران و گروههاي وابسته است. ترکيب وابستگي متقابل نظامي، تعهدات دوجانبه و انگيزههاي فردي اعضا، ما را ملزم ميکند که چنين روابطي را در قالب مناسبتر يعني «اتحاد» مفهومبندي کنيم. به باور کاتز مدل اتحاد به طرز موثرتري مفهوم استراتژيک «محور»، وضعيت و نقشها و ماموريتهاي آن را به نمايش ميگذارد. در اين چارچوب محور مثل اغلب اتحادها در خدمت متوازنسازي تهديدات کلي دشمنان يعني اسرائيل، آمريکا و عربستان سعودي قرار دارد. محورها (اعضا) به امنيت دستهجمعي و دفاع متقابل متعهد هستند و همچنين اهداف خاص امنيتيشان را حفظ ميکنند. ايران بهعنوان ضامن (guarantor) اتحاد عمل ميکند، درحاليکه متحدان بازدارندگي وسيع را براي ايران فراهم ميکنند.
محور چندين محرک را براي شکلدهي به اتحاد در نظر ميگيرد ازجمله درک تهديد خارجي مشترک و اتحاد ايدئولوژيک. حال در اين اتحاد ما حداقل با دو دسته بازيگر مواجه هستيم؛ يعني متحد و نائب. درواقع با چنين نگاهي محور مقاومت طيفي ميشود و جايگاه هر يک از بازيگران بهخصوص گروههاي غيردولتي و وابسته را نوع روابط با تهران مشخص ميکند. همهي اين گروهها در حفظ هويت ايران و حمايت از آن اشتراک نظر دارند؛ چراکه اين يک مسالهي حياتي است اما بسته به نفوذ ايران بر گروه و استقلال در تصميمگيريهاي مختلف نوع شراکت و ايفاي نقش متفاوت ميشود. از اين حيث ميتوان به شناسايي چندين دسته از بازيگران پرداخت:
۱- حزبالله: نزديکترين متحد نظامي و ايدئولوژيک به ايران محسوب ميشود. ايران براي مديريت و اجراي استراتژياش به حزبالله تکيه دارد. اين مسئله باعث ميشود که گروه توان آن را بيابد که اولويتهاي سياسي و نظامي خود را دنبال کند و اعتماد به آن باعث حمايت متوازن ايران و متناسب با تعهدات داخلي حزبالله ميشود.
۲- گروههاي شبهنظامي نيروهاي بسيج مردمي عراق در سراسر طيف قرار دارند (از متحد تا نائب). گروههاي قدرتمند نظامي و سياسي مثل سازمان بدر و عصائبالحق (AAH) همچون حزبالله لبنان بهعنوان متحد ايران محسوب ميشوند.
گروههاي شبهنظامي ديگر مثل کتائب حزبالله (KH) و حرکت حزبالله در مرکز طيف بهعنوان شرکاي نبرد زميني در عراق و سوريه ايفاي نقش ميکنند. برخي گروههاي کوچکتر بهعنوان نائبان ايران خدمت ميکنند. آنها حافظ اماکن مقدس مذهبي يا تقويتکنندهي عمليات نظامي محسوب ميشوند. شبهنظاميون فاطميون، زينبيون و چندين گروه شيعي سوري در اين رده قرار ميگيرند. ايران آنها را آموزش و تجهيز ميکند و آنها را تحتفرماندهي حزبالله در نبردهاي سوريه به کار ميبرد.
۳- حوثيها نيز از متحدان ايران محسوب ميشوند؛ اما استقلال بيشتري در تصميمگيريها و همگرايي کمتري در عملياتهاي منطقهاي نسبت به حزبالله دارند. روابط بهطور بنيادي بر مبناي ماموريت آموزشي، مشاوره و دستياري تعريف ميشود. البته شباهت فکري ميان حوثيها با ايران بسيار بالاست اما در شراکت استقلال دارند. در اين ميان روابط تهران و دمشق نيز در درون اين طيف و در قالب اتحاد قابلبررسي است.
اهميت محور مقاومت
حال پس از بررسي مفهومي و تاريخي محور مقاومت به پرسش اصلي خود بازميگرديم؛ چرا «محور» به لحاظ ايجابي براي ايران و به لحاظ سلبي براي آمريکا، اسرائيل و عربستان سعودي حائز اهميت است؟ بهنظر ميرسد در کانون اين اهميت، استراتژي نفوذ منطقهاي ايران قرار دارد. درواقع اين محور در حکم ابزار اجرايي و استراتژيک براي جمهوري اسلامي ايران جهت بسط نفوذ و نقش منطقهاي است. از نگاه غرب، اسرائيل و سعودي نيز اين محور نهتنها پس از تحولات مرتبط با بهار عربي نجات يافته بلکه جسورتر و قدرتمندتر نيز شده است. برخلاف برداشت تدافعي آرين طباطبايي و آني تريسي ساموئل در ژورنال معتبر امنيت بينالمللي از استراتژي منطقهاي ايران، بريان کاتز در مرکز مطالعات بينالمللي و استراتژيک نظر ديگري دارد. به اعتقاد او با تثبيت وضعيت ايران و شرکايش در منطقه طي دو سال اخير، رويکرد ايران از حالت تدافعي وارد فاز تهاجمي شده است. ايران با استفاده از دستاوردهاي نظامي و امنيتياش به موضع قويتري عليه اسرائيل و آمريکا و عربستان دست يافته است؛ اما دليل اين موضع قوي چيست؟ تجربهي جنگ در عراق، سوريه و يمن اتحادهاي ايران با گروههاي غيردولتي و شرکاي شبهنظامياش را تقويت کرده و حتي محور مقاومت را گسترش داده است. اين گسترش شامل گروههاي غيردولتي در عراق و يمن ميشود. به اعتقاد کاتز اين نفوذ و نمود قدرت منطقهاي ايران از سه ويژگي مشخص برخوردار است؛
۱) شبهنظاميگرايي (paramilitary): رهيافت عملياتي ايران شبهنظاميگرايي است. اين کار از طريق آموزش، مشاوره و توانمندسازي بازيگران محلي انجام ميشود. چنين رهيافتي کارآيي ايران را در دستيابي به تاثيرگذاري بزرگ عملياتي از طريق راهبردهاي کمهزينه و اقدامات کوچک فراهم کرده است. در عين حال اين رهيافت باعث انعطافپذيري، افزايش حضور، کاهش وابستگي ايران به افت و خيزها در مناسبات جاريهاش، ساخت قدرت مبتنيبر شراکت و وفاداري گروهها به تامين منافع ايران در بلندمدت شده است.
۲) اردوکشي (expeditionary): ايران و شبهنظاميان وابسته آموختهاند که چگونه مبارزات خود را حفظ و هدايت کنند. به اعتقاد کاتز حزبالله ماموريت مستشاري خود را در يمن و در ارتباط با حوثيها و همچنين در عراق با نيروهاي بسيج مردمي (PMF) تاکنون حفظ و مديريت کرده است.
۳) قابليت همکاري ميانبخشي (interoperability): ايران در حال حاضر مجموعهاي متنوع از مبارزان قدرتمند آزمودهشده با تجربهي نبرد را در اختيار دارد. ايران و محورهايش مهارتهاي جنگي را در عمليات متنوع نظامي کسب کردهاند: جنگ شهري در حلب و تکريت، عمليات پاکسازي در مناطق کوهستاني و صحرايي به ترتيب در غرب و شرق سوريه و سرانجام جنگ مرزي از يمن به عربستان. خروجي اين سه مولفه گسترش نفوذ ايران در منطقه و تقويت محورها در سرزمينهايشان است. با رشد ظرفيت نظامي و مهارت سياسي، شرکاي ايران توانستهاند به بازوان نظاميشان مشروعيت بخشند و رقباي داخليشان را کنار بزنند؛ بهطور مثال اکنون حزبالله به يک نيروي تمامعيار و بيرقيب در درون دولت لبنان تبديل شده است. در اين چارچوب نقش کليدي را در سياست لبنان ايفا ميکند؛ بهگونهاي که امروز وزراي کابينه و کرسيهاي مجمع عمومي را در اختيار دارد و در ائتلاف طائفهاي متحد حياتي ميشل عون، رئيسجمهور مسيحي لبنان است و در عين حال به فعاليتهاي نظامياش پوشش سياسي ميدهد و ميتواند بهصورت دوفاکتو سياست دولت را وتو کند. حزبالله اکنون به صداي سياسي شيعيان لبنان تبديل شده و از اين بُعد خدمات اجتماعي را در اختيار آنها قرار داده است. همچنين نصرالله و المنار روايت الهامبخش از قدرت و هويت شيعي را در لبنان مطرح ميکنند.
از طرف ديگر در عراق نيز چنين وضعيتي حکمفرما است. نيروهاي بسيج مردمي پس از جنگ بهعنوان نيروهاي قدرتمندتر و مشروعيتيافته قدرت سياسي خود را تثبيت کردهاند. شبهنظاميان عراقي با کسب مهارتهاي نظامي، سطوح جديدي از نفوذ در شمال و غرب عراق و مشروعيت در بغداد را بهخاطر جنگ عليه دولت اسلامي تجربه ميکنند. با افزايش نفوذ، قدرت بسيج سياسي، شناخت رسانهاي و روايت پيروزيگونه از دستاوردهايشان عملکرد قدرتمندي در انتخابات پارلماني عراق در ماه ميداشتهاند و اکنون خزعلي رئيس عصائبالحق نقش کليدياي را در حکومت آيندهي عراق ايفا خواهد کرد. اين نيروها همانند حزبالله برنامههاي بازسازي و رفاه اجتماعي را به خوبي عملياتي کردهاند؛ کاري که دولت عراق از انجام آن عاجز بوده است و همين مسئله محبوبيت آنها را تقويت ميکند. از همين موضع عملکرد حوثيها در يمن نيز قابلبررسي است. آنها توانستند با اعمال فشار بر ائتلاف تحتهدايت عربستان چالشهاي حقوق بشري و اقتصادي را بر رياض تحميل کنند. آنها همچنين با حذف عليعبدالله صالح توانستند موقعيت خود را در ساخت قدرت مستحکم و تثبيت کنند. عبدالمالک رهبر حوثيها از حملات ائتلاف بهمنظور تقويت روايت مقاومت و دفاع از ملت يمن بهرهبرداري کرده است. افزايش دسترسي نظامي، رشد تجربهي ديپلماتيک و برخورداري از قدرت ريشهدار و مردمي جايگاه حوثيها را در مذاکرات صلح تثبيت و تضمين کرده است و بر اين اساس آنها نقش محوري در آيندهي يمن ايفا خواهند کرد. پيامد تقويت محورها نيز در عمل بازدارندگي وسيع منطقهاي را براي تهران بهوجود آورده است. جايگيري منطقهاي (regional tinderbox) محور مقاومت بهگونهاي است که درگيري در يک حوزه ميتواند به سرعت به ساير حوزهها گسترش يابد و اسباب تشديد جنگ منطقهاي را فراهم کند. بهطور مثال اقدام نظامي عليه حزبالله در لبنان ميتواند نيروهاي بسيج مردمي در عراق يا حوثيها در يمن را براي جبران تهاجمات به حزبالله تحريک کند. اين موضوع بهدليل تعهد «محور» به دفاع متقابل و پراکندگي جغرافياي ظرفيتها و توانمنديهايش است. بنابراين اگر درگيري بروز يابد، محور از توان لازم براي پيگيري نبردهاي همزمان در چندين جبهه برخوردار است.
ارزيابي سوآت از محور مقاومت
آنچه در تحليل و ارزيابي سوآت موردتوجه قرار ميگيرد، نقاط ضعف و قوت در صحنهي داخلي و تهديدها و فرصتها در حوزهي خارجي است. بر اين اساس بايد اين نکات مورد توجه قرار گيرد:
الف) نقاط قوت در صحنهي داخلي
محور مقاومت باعث بازدارندگي، افزايش ريسک و خطرات حملهي نظامي به ايران، افزايش حريم امنيتي و کاهش آسيبپذيريهاي نظامي، تنوعسازي و ديناميسم در استراتژي دفاعي ميشود.
گشايش بازارهاي جديد بهسوي کالاها و خدمات ايراني، اقتصاد ملي را تقويت ميکند.
قدرت مانور ايران را براي دور زدن تحريمها و حفاظت از توانمندي اقتصادياش از طريق اهرمها و بازيگران منطقهاي افزايش ميدهد. يکي از نمونههاي اين مسئله تداوم همکاريهاي اقتصادي ايران با ترکيه و عراق است.
ب) نقاط ضعف در صحنهي داخلي
شيفت محور مقاومت از موقعيت دفاعي به وضعيت تهاجمي بدون توجه به مقدورات و محذورات اقتصادي ضريب امنيت ملي را کاهش ميدهد. در همين زمينه توجه به شاخصهاي GMI و GPI ضروري است.
توجه به روندهاي انباشت سرمايه و سرمايهگذاري خارجي در ايران نشاندهندهي آن است که روند رشد تشکيل سرمايه بهعنوان يکي از منابع اصلي توسعهي اقتصاد از سال ۹۱ به اين سو همواره منفي بوده است. از همين رو توجه به موازنهسازيهاي جديد در اقتصاد ملي ضروري بهنظر ميرسد.
ج) فرصتها در محيط خارجي
۱- سياست محور مقاومت ميتواند منجر به تنوع گزينهها در سياست خارجي شود. افزايش گزينهها توان ايران را براي چانهزني و کسب امتيازات سياسي و اقتصادي در منطقه شدت ميبخشد.
۲- اسباب افزايش نفوذ منطقهاي ايران را فراهم ميآورد و به همين دليل عمر استراتژيک و قدرت مانور منطقهاي را گسترش ميدهد.
۳- ديناميسم، انعطافپذيري و پويايي بيشتري به استراتژي منطقهاي ايران ميدهد.
۴- به دليل حضور نيروهاي متحد و نائبان ايران در کشورهاي مختلف اعتبار و وزنهي ايران را در بحرانهاي منطقهاي شدت ميبخشد. ايران با استفاده از اين اهرم ميتواند در نقش يک ميانجيگر ايفاي نقش کند و منزلت سياسي براي خود بهدست آورد.
د) تهديدات در محيط خارجي
۱- واگرايي استراتژيک (stratified divergence) همانطور که شرکاي ايران قدرتمندتر ميشوند، در همان حال ميتوانند استقلالشان را نيز افزون کنند و حتي دچار شکاف و جدايي از تهران شوند. همانطور که بحران سوريه باعث جدايي دستکم موقتي حماس از ايران شد يا در عراق همين اتفاق در مورد مقتدا صدر رخ داد. اگر وضعيت شرکاي حامي ايران در دولتهايشان عادي و در درون آنها هضم شوند، ديگر درک مشترک از تهديد و شوق ايدئولوژيک که عامل اتصال آنها به محور است تداوم نخواهد يافت.
۲- جبر جنگ باعث اضافه شدن دو بازيگر نهچندان قابلاعتماد در ژئوپلتيک محور مقاومت شده است. اين حضور در نطقهي طلاييمحور يعني سوريه قرار دارد. اين دو بازيگر به ترتيب روسيه و ترکيه هستند. بن کانايل و بکاواسر در موسسهي رَند مينويسند: هدف بلندمدت روسيه در خاورميانه حداکثرسازي مزاياي سياسي، نظامي و اقتصادي همزمان با کاهش مزايا و فرصتهاي کوتاهمدت بازيگران رقيب است؛ اما اين اهداف بلندمدت از طريق نوعي سياست خارجي غيرايدئولوژيک و معاملهگرايانه يا بده-بستان محقق ميشود. اين سياست به روسيه امکان آزاديعمل بيشتر را ميدهد تا آنجا که ميتواند بازيگران رقيبي مثل عربستان سعودي، ايران و اسرائيل را در سبد ديپلماسي خود قرار دهد.
به اعتقاد اين محققان بيطرفي ايدئولوژيک فرصتهاي موجود را براي نفوذ و سرمايهگذاري اقتصادي به شدت افزايش ميدهد. روسيه توانسته همزمان با ايران همکاري نظامي داشته باشد و با عربستان نيز ميلياردها دلار قرارداد نظامي منعقد کند و همچنين با اسرائيل تبادلات اطلاعاتي و امنيتي داشته باشد. بنابراين اولا روابط غيرايدئولوژيک متحدان ديرپايي را بهوجود نميآورد پس روسيه به جز سوريه هيچ متحد پايداري در خاورميانه ندارد. ثانيا سياست معاملهگرايانه يا بده-بستان بيرحمانه و تماسها درنهايت کوتاهمدت است. ثالثا عمق و اندازهي روابط را دولتهاي خاورميانهاي تعريف ميکنند نه مسکو، چراکه روسيه صرفا از مناسبات دوجانبه بهدنبال مزايا و سود بيشتر است بنابراين هر کشوري که بهاي بيشتري پرداخت کند، مسکو نيز آغوشش را براي روابط عميقتر باز خواهد کرد. رابعا روابط معاملهمحور و کوتاهمدت به سادگي چراغ يک اتاق ميتواند خاموش و روشن شود. در اين ميان نکتهي حائز اهميت ديگر روابط ويژهي روسيه با اسرائيل است. اين نوع از روابط تاکنون به چند دليل تداوم داشته است؛ اول اينکه حدود ۱۰ درصد از جمعيت اسرائيل سخنگوي روسيه و بزرگترين جمعيت کشور در بيرون از مرزهاي اتحادهاي شوروي هستند و البته هزاران نفر از آنها براي تجارت و تصدي مشاغل ردهبالا به روسيه بازگشتهاند. حدود ۱۰۰ هزار اسرائيلي در حال حاضر در روسيه کار و زندگي ميکنند و شايد به همين دليل هم باشد که روسها با اسرائيليها روابط نظامي و امنيتي دارند. اين روابط از جنگ چچن شروع شد.
دومين نقطه عطف در روابط دوجانبه پيوستن کريمه به روسيه در سال ۲۰۱۴ بود. اسرائيل به قطعنامهي سازمان ملل در محکوميت روسيه راي نداد و در موج تحريمهاي غرب عليه روسيه مشارکت نکرد. همچنين دو طرف در سوريه خط اضطراري تلفني ميان مرکز فرماندهي روسيه و فرماندهي نيروي هوايي اسرائيل برقرار کردند. از طرف ديگر مسکو براي بازسازي سوريه که هزينهي آن حدود ۲۵۰ ميليارد دلار تخمين زده ميشود، به کمکهاي غرب و اعراب نياز دارد و همين مسئله باعث آسيبپذيري محور مقاومت در حوزهي تحولات شام ميشود. ترکيه نيز ميتواند اسباب مشکلات متنوعي شود. سياست مداخلهي نظامي آنکارا در مناطق کُردنشين، تماميت ارضي دولت سوريه را تهديد ميکند.
در عين حال حمايت اين کشور از برخي گروههاي مخالف اسد و احتمال راهيابي آنها به ساخت قدرت ميتواند باعث تغيير يا تعديل سياستهاي دولت مستقر در دمشق شود. در اين ميان امکان تاثيرگذاري کشورهاي عربي بر سياستهاي دولت سوريه عليه اهداف و منافع ايراني نيز افزايش مييابد. حال در چنين فضايي ايران با چند گزينهي اقدام مواجه است. اولين گزينه عقبکشيدن (reinforce) است. درواقع ايران با توجه به ملاحظات اقتصادي در داخل و برخي دستاوردهاي نظامياش در خارج بار تعهدات منطقهاي خود را کاهش دهد. اين اقدام در صورتي ميسر است که ما شاهد نبود تهديدات استراتژيک از سوي رقباي منطقهاي و پايداري وضعيت در ميدانهاي نبرد باشيم؛ اما در مقابل اين انتخاب گزينهي تقويت (redouble) نيز قابلتصور است؛ يعني در صورت تشديد تنشهاي منطقهاي، بهبود وضعيت اقتصادي ايران و تقويت قدرت متحدان ايران در کشورهايشان، محور حالت تهاجمي به خود بگيرد. در آن صورت ايران ميتواند اهدافي را عليه رقبايش يا در همين سطح فعلي يا گسترش آن به حوزههاي جديد مورد پيگيري قرار دهد مثل فلسطين، کشورهاي عربي خليج فارس و افغانستان. اما گزينهي سوم ميان اين دو انتخاب قرار ميگيرد؛ يعني ايران بنا به برخي ملاحظات داخلي ميتواند از برخي حوزهها نظير يمن عقبنشيني کند و طي مذاکرات صلح امتيازاتي را دادوستد نمايد و در عين حال موقعيت خود را در برخي حوزههاي ديگر نظير عراق و سوريه حفظ کند و در اين ميان به حزبالله لبنان با توجه به تثبيت جايگاه داخلياش استقلال عمل بيشتري از گذشته بدهد. بهنظر ميرسد پيگيري محور مقاومت در قالب اين رهيافت شوم و کسب بازدارندگي در موقعيت فعلي از مطلوبيت بيشتري برخوردار باشد تا تعقيب دو رهيافت ديگر. البته همهي اين مسائل بستگي به کاهش يا شدت گرفتن تهديدات منطقهاي خواهد داشت.
بهنظر ميرسد به دليل سياست تحريمي نيز بازيگران فرامنطقهاي و منطقهاي تمايلي به تشديد تنشها با تهران نداشته باشند؛ درواقع علت اصلي بازگشت سياست تحريمي، نشانه گرفتن قابليتها و ظرفيتهاي محور مقاومت و نفوذ منطقهاي تهران است. لذا آمريکا و شرکاي منطقهاياش در انتظار تاثيرگذاري اين تحريمها بر رفتار منطقهاي ايران هستند. شايد عقبنشيني تاکتيکي از حوزهي تحولات يمن بهعنوان يک شگرد ديپلماتيک و سياسي آنها را قانع کند که تحريمها در حال اثرگذاشتن است. چنين شگرد و فريبي بنا به مصلحتهاي استراتژيک و حفظ ساير دستاوردهاي منطقهاي ايران گزينهي نامناسبي بهنظر نميرسد. البته اگر واشنگتن و شرکايش به اين نتيجه برسند که تحريمها تاثيرات مطلوب خود را بر جاي نگذاشته است، وارد فاز دوم پروژهي ضدايراني خود خواهند شد. مرکز مطالعات بينالمللي و استراتژيک در واشنگتن در گزارشي به تاريخ ۱۱ اکتبر ۲۰۰۸ از بخشي از اين پروژه رونمايي کرده است. در اين گزارش به دولت امريکا توصيه ميشود که در جنگهاي نيابتي بازنگري کند به دليل اينکه تحليل واشنگتن از سوريه، عراق و يمن بهعنوان جنگهاي نيابتي ايران ناقص بوده است. درواقع ايران از انگيزههاي متعدد دفاعي و تهاجمي، ايدئولوژيک و استراتژيک، عملگرا و تنبيهي در هدايت نفوذ و قدرتش در منطقه برخوردار است. در اين چارچوب رقابت با رقباي دولتي ممکن است هدف ايران باشد اما در عين حال شايد در اولويت اول آن قرار نداشته باشد.
نکتهي مهم ديگر اين گزارش در مورد محورهاي بازگشتپذير است. به اعتقاد اين مرکز، قطع حمايت تهران از شرکايش ضروري است ولي احتمالا براي تضعيف نفوذ منطقهاي ايران راهکاري غيرموثر باشد؛ چراکه محورها از قدرت بازگشتپذيري برخوردارند. اين گروههاي غيردولتي در حال حاضر نيروي نظامي، سياسي و داخلي لازم را دارند تا بتوانند وابستگي خود را به ايران کاهش دهند. بنابراين مقابله با نفوذ ايران به استراتژي منطقهاي و گسترده براي محاصره و تضعيف محور و طراحي استراتژيهاي محلي جهت خنثيسازي و تضعيف شرکا بهصورت انفرادي نياز دارد. در پايان، گزارش عقبنشيني ايران از منطقه را مستلزم بهکارگيري زور ميداند؛ چراکه «محور» بر زمان، خون و دارايي خود در جنگهاي منطقهاي سرمايهگذاري کرده است. عقب نشاندن نفوذ ايران به ديپلماسي اجبار و نيروي نظامي نياز دارد بنابراين ضروري است که استراتژيستها تهديد سخت را در دستورکار قرار دهند. فشار خيلي کم براي کاهش نفوذ ايران و خروج کامل از منطقه ناموثر است، بر اين اساس تضعيف يا خروج ايران بايد در کنار اهداف ديگر مورد پيگيري قرار گيرد. «بدون آلترناتيوهاي قابلدوام و معتبر خروج ايران يا کاهش حمايت از متحدانش در سوريه و عراق ميتواند به بازگشت دولت اسلامي يا القاعده منجر شود.»
پيچيدگي نبردها در خاورميانه مستلزم اولويتبندي و ارزيابي واقعبينانه از ريسک موازنه است. بنابراين اگر طي ماههاي آينده واشنگتن، تلآويو و رياض به اين نتيجهگيري مشترک برسند که تحريمها اثر خود را نگذاشته است، احتمالا وارد فاز خطرناک و پرريسک جنگ منطقهاي خواهند شد. در اين جنگ امريکا نقش لجستيکي و پشتيباني را ايفا خواهد کرد (بهدليل دکترين کاهش تعهدات بينالمللي آمريکا) و متحدان منطقهاي، بازيگران اجرايي و فعال خواهند بود. اما ايران ميتواند با ديپلماسي هوشمندانه تا جاي ممکن اجراي اين استراتژي را به تعويق بيندازد و به اصطلاح براي تثبيت موقعيت خود و رهايي از دام تحريمها زمان بخرد.
بازار