جامعه ایران در مرحله آستانهای
آرمان ملی/متن پیش رو در آرمان ملی منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
احسان انصاری| معادلات سیاسی در خاورمیانه پس از سقوط دولت بشار اسد شکل پیچیده و غیرقابل پیشبینی به خود گرفته است.
این در حالی است که این بین وجود دارد که با توجه به آرمانهای فرامرزی بنیادگرایان پیروز در دمشق، آینده خاورمیانه با تغییرات مهمی مواجه شود. «آرمان ملی» برای تحلیل و بررسی معادلات آینده خاورمیانه و مختصات فکری بنیادگرایانی که در سوریه به قدرت رسیدهاند با دکتر محمدرضا تاجیک استاد دانشگاه و تحلیلگر مسائل سیاسی گفتوگو کرده که در ادامه میخوانید.
*مهمترین دلایل سقوط بشار اسد چه بود؟ آیا عوامل داخلی نقش بیشتری در سقوط وی داشتند یا عوامل خارجی؟
بیتردید، سقوط اسد در تقاطع و در جغرافیای مشترک علل و عوامل داخلی و خارجی صورت گرفت. اسد، همچون هر دیکتاتور دیگر، از نوعی «دگرهراسی» رنج میبرد و مدافع استراتژی خالصسازی و متمرکزسازی قدرت بود و انسداد و انجماد فضای سیاسی را بر گشودگی آن ترجیح میداد. از اینرو، بهطور فزاینده و رادیکالی جامعه را پولاریزه و سرشار از شکافها و گسلهای متقاطع و مترکم کرد. با تعلیق سیاست، پلیس (در معنایی که رانسیر بهکار میبرد: تقسیم فضا- زمانها و شیوههای بودن و انجام امور که به طور تحتالفظی یعنی تفکیک آنها به مجاز/ممنوع، گفتنی/ نگفتنی و در عین حال سهیم کردن شهروندان در این فضا- زمانها و شیوههای تفکیکشده بروز و ظهور در جامعه) جایگزین آن شد و زندانها مملو از انبوه مخالفان گوناگون گردید، مردمان سرشار از تروماهای گوناگون شدند و حکومت نیز، گرفتار آمیزهای از امراض گوناگون، همچون اسکلرودرمی توام با اتویسم و مازوخیسم و سادومازخیسم و پارانوئید شد. از اینرو، برای تداوم و بقا، گریز و گزیری جز اتکا و اتکال فزاینده به قدرتهای خارجی پشتیبان و ضامن بقا خویش نداشت، اما هرچقدر پیوست به قدرت خارجی بیشتر، گسست از مردم بیشتر. دیری نپایید که این گسست از مردم تبدیل به نوعی «مردمهراسی» و بحران مقبولیت و مشروعیت شد و نهایتا ره به بحران قابلیت در- دسترس- بودن (یا قابلیت استفادهشوندگی و کارآمدی) برد. بیتردید، عوامل خارجی بسیاری در اسقاط رژیم اسد نقش داشتند، از جمله قانون تحریمی سزار که آمریکا از سال ۲۰۲۰ علیه این کشور اجرا کرده بود. تحریمهای سزار، سبب فشار اقتصادی به خصوص تورم سهرقمی و رشد شدید بیکاری، فساد، شکاف طبقاتی و مهاجرت در سوریه شد و احساس بیعدالتی، بیگانگی، بیقدرتی و نارضامندی را به اوج رسانید، سوژههای وفادار را دچار تردید کرد و بلوک قدرت را از درون دستخوش شقاق نمود. این ناوضعیت، شرایط را برای بازی قدرت و منفعت بازیگران خارجی و بهتبع، عدم استقرار یک دولت مرکزی مقتدر، فراهم ساخت و حادث شد آنچه حادث شد.
*چرا حکومت در سوریه به مرور زمان از یک جمهوری سکولار به سلطنت خاندان اسد تبدیل شد؟ آیا این روند را میتوان به حکومتهای دیگر خاورمیانه تعمیم داد؟
در ادبیات و فرهنگ سیاسی خاورمیانه، اساسا مفهومی بهنام «دموس» (مردم) وجود ندارد. آنچه بهنام «جمهور» و «جمهوری» در جوامع این منطقه تجربه میشود، تنها روکش و آستری است مخملین، بر تن توتالیتاریسم و استبدادی از نوع دیگر. طبیعت اولیه این جوامع اساسا استبدادی است. از اینرو، چون لحظهای از این طبیعت دور میافتند، بازمیجویند اصل خویش. سیاست و قدرت در سوریه، هیچگاه عرصه حضور مردم نبوده است و در ساحت این سیاست، هیچ گاه شاهد فرایند خلق سوژههای سیاسی، یا روند سوژهمندشدنِ تودهها نبودهایم. کارویژه سیاستِ اربابان قدرت در سوریه، حتی آنان که به نام جمهور و جمهوری حاکم میشدند، همواره ره به «انحلال مردم یا دموس» بوده است. پس، در تحلیل نهایی، اسد جایگزین دیکتاتور دیگر شده بود و تردید نداشته باشید که دوران پسااسد نیز، شاهد بازتولید نظم و نظام دیکتاتوری از نوع دیگر خواهیم بود.
*بنیادگراها در حالی در سوریه به قدرت رسیدهاند که از نظر تاریخی و جغرافیایی کشور سوریه تمایل بیشتری به سمت سکولاریسم داشته است. در چنین شرایطی آیا دولتی که در سوریه شکل خواهد گرفت متمایل به بنیادگرایی خواهد بود یا سکولاریسم؟
به نظر من، ما در تئاتر مواجههای که امروز در سوریه برپاست، با نوعی بنیادگرایی بههمثابه استراتژی (یا تاکتیک)، و نه مکتب و مسلک و مشرب دینی ارتدکس مواجهایم. از یک منظر، شاید بتوان بر این نوع بنیادگرایی، «بنیادگرایی سوری»، یا «بنیادگرایی پراگماتیستی- رئالیستی» نام نهاد. مرادم از بنیادگرایی پراگماتیستی- رئالیستی، نوعی جریان منعطف است که به اقتضای اقتضائات و استلزامات مرحله کنش، آرایه خویش (اگر نگوییم «آن» خویش) را تغییر میدهد. چنین جریانی با منطق روابط نامتقارن نیروها (چه در عرصه داخلی و چه خارجی) آشناست، لذا حداقل تا مرحله تثبیت، از مواضع انعطافپذیر گفتاری و کرداری و رفتاری، با چاشنی شبه- دموکراتیک/مدنی، برخوردار است. این جریان، نیک توجیه شده که تثبیت قدرت بسیار دشوارتر از تسخیر آن است و برای تثبیت باید به نوعی استراتژی «موازنه مثبت» میان نیروهای مختلف داخلی و خارجی (حتی بهصورت موقت) تن داد. این جریان، به سطحی از هوشیاری رسیده (یا رسانیده شده) که میداند در این مرحله کنش، جور دیگر باید باشد، طور دیگر باید ببیند، بد نگوید به این و آن، مهربان باشد، با دگران، و به دستمالی از جنس تدبیر، بزداید، تار خصومت و به لبخندی خوش، دست در دست دگران بگذارد و به دشمن از سر دوستی، سلامی بدهد. لذا در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که این جریان در هر مرحله کنش، آن است که به اقتضای شرایط باید باشد. آنچه به دانش و تجربه میتوان گفت این است که روایت یک جریان قبل از پیروزی، یک روایت است و بعد از پیروزی، روایت دیگر. اکنون، حضور یک نقطه گرهای سلبی به نام رژیم اسد، شقاقها را تبدیل به وفاق و کثرت را تبدیل به وحدت کرده است، اما استمرار این وفاق و وحدت میان گروههای ماهیتا متفاوتی همچون تحریرالشام، جیشالحر، جبههالنصره، علویها، جریان جنوب (سویدا و درعا) و اکراد و دیگران در فردای محو کامل آن نقطه گرهای سلبی، بسیار دشوار و سخت به نظر میآید.
* مختصات بنیادگرایی مستقر در سوریه چیست و آیا با توجه به آرمانهای فرامرزی این گروه این احتمال وجود دارد که کشورهای دیگر را نیز درگیر ماجراجوییهایی کنند؟
من معتقدم این بنیادگرایی سوری از امکان و استعداد تبدیل شدن به یک جریان ملی- مذهبیِ سکولار جدید را دارد. این جریان در صورت تداوم در قدرت، ایجاد نوعی انتظام در پراکندگی در جامعه سوری پسااسد، ایجاد نوعی موازنه مثبت میان قدرتهای خارجی موثر، و نیز، ایجاد سطحی از امنیت و رفاه، میتواند در قامت و هیبت یک آلترناتیو برای جریانهایی که تاکنون در این منطقه تجربه شدهاند، بروز و ظهور کند. افزون بر این، باید توجه داشت آنچه در سوریه حادث شد، ورقی از لوح ملفوف و دفتر ناگشوده استراتژی قدرتهای خارجی برای ایجاد خاورمیانهای جدید است. لذا شب دراز است و قلندر بیدار و آنچه میبینیم از نتایج سحر است.
* چرا اغلب کشورهای خاورمیانه همواره در مسیر دولت- ملتسازی با اختلال مواجه شده و در نهایت به خودکامگی کشیده میشوند؟
فقدان یا ضعف فرهنگ سیاسی، از یکسو، خروج ناقص و سزارینی جوامع خاورمیانهای از سنت دیرینه حکومتی و سیاسی خود و ایجاد دول نوظهور در دوران پساعثمانی بدون لحاظ بافت دموگرافیک منطقه توسط استعمار، این دول هیبریدی ناقص و نارسا را به گرانیگاه و کانون بحران در منطقه تبدیل کرد. دولت- ملتسازی در خاورمیانه، نه یک پروسه درونی که یک پروژه بیرونی بود. دول استعماری، تلاش کردند که در فردای فروپاشی امپراطوری عثمانی، واحدهای تجزیه شده را به صورت و سیرت خویش بیالایند و بیارایند، اما غافل از اینکه صورت مدرن، نه تنها قادر نیست سیرت سنتی را متحول کند، بلکه آمیزه گنگ و گیج و نامتوازن «نه این، نه آن، هم این، هم آن» این واحدهای تازه تولد یافته میتواند انکار و عدوی هر نظم و نظام ثابت و فراگیری در این جوامع باشد، و ره به تعمیق و تکثیر و تشدید گسلهای اجتماعی، دینی، قومی، سیاسی و... بحرانزایی ببرد و موجب و موجد واکنشهای تجدد نظرطلبانه رادیکال به نظم و نظام حاکم در سطوح ملی و منطقهای گردد. جای شگفتی نیست که در دهههای اخیر شاهد آنتاگونیزه شدنِ فزاینده فضای سیاسی و اجتماعی، و رادیکالیزه شدن ستیزش میان جریانهای پانعربیستی و پاناسلامیستی و پانکردیستی و نیز، میان فرق و نحلهها و مسلکهای مختلف مذهبی در این جوامع هستیم. همینجا اشاره کنیم که همین فرایند دولت- ملتسازی ناقص و مصنوعی و استعمارپرورده (بر مبنای قرارداد سایکس- پیکو) در خاورمیانه، بسترساز شکلگیری و تکوین بنیادگرایی دینی نیز، شد. ساختار متنوع و متکثر قومی، مذهبی و موزائیکیبودن هویتی اکثر جوامع خاورمیانه، موجب انباشت مطالبات متکثر و متنوع، و گاه متخالف و متناقض، و بهتبع، عدم امکان تحقق آنها، بوده است.
*مهمترین دلایل تجمیع رویکردهای متعارض و متناقض در خاورمیانه چیست؟ چرا معادلات خاورمیانه هیچ زمان قابل پیشبینی نبوده است؟
این منطقه، به دلایل بسیار، از جمله: موقعیت استراتژیکی، ژئوپلتیکی و ژئواکونومیکی و تنوع قومی و مذهبیاش همواره خاستگاه بروز و ظهور هویتهای متخالف و متعارض و متضاد بوده است، و اراده معطوف به قدرتِ اصحاب قدرتِ داخلی و خارجی نیز، بر تشدید و تعمیق و رادیکالیزهکردن این شکافهای آنتاگونستیک بوده است. اگر در دورانی استقرار نظمی را در این منطقه شاهد هستیم، این نظم همان نظم بینظمی است که بروز خود را به تعویق انداخته است. در این منطقه، کس نمیداند کدام امروز میرود و کدام امروز میآید. از اینرو، خاورمیانه، سرزمین رخدادهایی است که از هیچکجا و همهکجا و بیزمان و بیمکان حادث میشوند. بنابراین، در تحلیل وقایع اتفاقیه در این سرزمین، هیچگاه نباید دچار شگفتی شد که چرا در فردای نظم و نظامی سکولار، حکومتی حاد- مذهبی حاکم میشود، و بالعکس. خاورمیانه از آنرو خاورمیانه است که سرزمین عجایب و هزار و یک داستان متفاوت است.
آنچه در سوریه حادث شد، ورقی از لوح ملفوف و دفتر ناگشوده استراتژی قدرتهای خارجی برای ایجاد خاورمیانهای جدید است، اما شب دراز است و قلندر بیدار و آنچه میبینیم از نتایج سحر است
*چه شباهت و تفاوتهایی بین جامعه سوریه و ایران میبینید و اتفاقات در سوریه چه پیامهایی برای جامعه ایران خواهد داشت؟
وقتی از جامعه ایران صحبت میکنیم، باید مشخص کنیم که مراد و منظورمان جامعه مردمان است یا جامعه نخبگان ابزاری. اگر جامعه مردمان مراد است، باید بگوییم جامعه ایرانی، جامعه کهن و با فرهنگ و متمدنی است که هیچ گاه در معنای مرسوم و مالوف مفهوم استعمار، استعمار نشده است و هیچگاه تن به استبداد اقلیتی خاص نداده است و بهرغم کثیرالقوم و کثیرالمذهب بودن، هیچگاه ستیزشهای آنتاگونیستی (حداقل بهطور فراگیر) را میان این کثرت تجربه نکرده است. اگرچه بارها مورد هجوم قدرتهای خارجی بوده است، اما تن به سلطه خارجی نداده و همواره ققنوسوار از خاکستر خویش برخاسته است. ملت ایران، یک ملت تاریخی است و نه یک ملت برساخته دست این یا آن استعمارگر. بیتردید، حکومت ایران را نمیتوان همچون حکومت سوریه «حکومت دستخوش بینظمی» دانست و محیط امنیتی آنرا بر اساس تعادل قوای نامتقارن تحلیل نمود.
*شرایط ایران از نظر داخلی و خارجی در یکی از پیچیدهترین وضعیتهای خود پس از انقلاب 57 قرار گرفته است. تحلیل شما از چشمانداز پیشرو چیست؟
ما در یک دوران آستانهای قرار داریم. آینده ایران در گرو شیوه و چگونگی عبور ما از این دوران آستانهای است. در آنسوی این دوران آستانهای، هم ایرانی آباد و آزاد و امن و مستقل و پیشرفته، و هم ایرانی وابسته و عقبمانده، در انتظار نشسته است. ما با تقدیرمان همدستیم. آینده ما در اکنون ماست. تردید ندارم یکبار دیگر دچار توهم و فریب فانتزیها و رویاها و آرزوها شویم، به فنا خواهیم رفت. باید با شهامت و درایت به استقبال آینده رفت و با نقد گذشته، راه را برای آیندهای بهتر هموار کرد. باید آن نقش و نقاشی که از خودمان بر دیوار غارمان کشیدیم را پاک کنیم و واقعیت خویش و جامعه و جهانی که در آن میزییم را دید. با بهرهای آزادانه از فریدون مشیری: یادمان باشد امروز/ جور دیگر باید بود/ طور دیگر باید دید/ بد نگوییم به این، آن، زمین یا به زمان/ مهربان باشیم، با آن دگران/ و فراموش کنیم، هر چه گذشت/ خانهی خاطره، بتکانم از نفرت/ و به دستمالی از جنس تدبیر/ بزداییم دیگر، تار خصومت، از دفتر/ مشت را باز کنیم، تا که دستی گردد/ و به لبخندی خوش/ دست در دست دگران بگذاریم/ یادمان باشد فردا دم صبح/ به دشمن از سر دوستی، سلامی بدهیم/ باور این را بکنیم، که دگر فرصت نیست/ و بدانیم که اگر دیر کنیم، مهلت دوستی نیست دیگر/ یادمان باشد که هر لحظه ببندیم به انگشت نخی/ تا فراموش، نگردد ایران... باید به ایرانی درخور ایرانیان، و دوست با جهانیان اندیشید. باید از شکستها و ناکامیها درس گرفت، به ایضاح و واکاوی موشکافانه و منتقدانه آنان پرداخت و ساز سیاست و قدرت را جور دیگر کوک کرد.