روایت استراتژیست آمریکایی از «هدف ترامپ از جنگ تجاری»

جماران/متن پیش رو در جماران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
به عقیده فریدمن جهان در حال گذار از نظم پیشین ژئوپلیتیکی به نظم جدید است که بر پایه رقابت اقتصادی جنگ سرد پایه ریزی شد و امروز باید از سیستم تجاری که ضعف اقتصادی روسیه آن را منسوخ کرده است، عبور کنیم.
توماس جورج فریدمن؛ ژئوپلیتیسین آمریکایی در یادداشتی در صفحه شخصی خود به بررسی ابعاد ژئوپلیتیکی تعرفههای تجاری وضع شده از سوی دونالد ترامپ پرداخت و گفت: دو اصل وجود دارد. اولین مورد این است که ما وارد یک نظم جهانی بدون لنگر شدهایم، وضعیتی که در آن یک دوره ژئوپلیتیکی به دوره بعدی منتقل میشود. امروز، همه چیزهایی که در گذشته قطعی بودند، نامشخص شدهاند. طوفان قبل از آرامش که در سیاست ایالات متحده اعمال شده است.
دوم تمایز بین الزامات ژئوپلیتیک و مهندسی ژئوپلیتیک است. الزامات ژئوپلیتیکی کشورها را وادار میکند تا به روشهای معین و قابل پیش بینی عمل کنند. مهندسی ژئوپلیتیک نحوه مدیریت کشورها و الزامات ژئوپلیتیکی خود است، فرآیندی که مستلزم ایجاد توازن در سیاست داخلی یک کشور بین کسانی است که از واقعیت جدید استقبال میکنند و معمولا نتیجه قابل پیش بینی است.
با در نظر گرفتن این موضوع، واقعیت ژئوپلیتیک کنونی این است: نظم جهانی که در طول قرن بیستم برقرار بود، فرسایش یافته است و دوره جدیدی در حال مهندسی شدن است. ما در دورهای هستیم که هنجارهای قرن گذشته دیگر مطرح نیست. این یک زمان نادر و ناراحت کننده است، اما در طول تاریخ بشر، یک ناهنجاری طبیعی بوده است.
نظم حدود 100 ساله گذشته با امپراتوریهای اروپای غربی آغاز شد که از دسترسی خود به اقیانوس اطلس برای تسلط بر بسیاری از سایر نقاط جهان، به ویژه بخشهای غیر اروپایی نیمکره شرقی استفاده کردند. اروپای شرقی تا حد زیادی از قدرت امپراتوری محروم بود. بریتانیا سهم بزرگی از ثروت امپراتوری را در اختیار گرفت و پس از آن فرانسه، اسپانیا و هلند قرار گرفتند و اینکه قاره سبز اینقدر به کشورهای مستقل تقسیم شده بود، جنگ را اجتناب ناپذیر کرد.
قرن اروپایی شامل سه مرحله متمایز بود. اولین محرله شامل تلاش آلمان برای بازسازی امپراتوری خود و در نتیجه اروپا بود که منجر به جنگ جهانی اول شد. مرحله دوم جنگ جهانی دوم بود که منجر به اروپای ضعیف و تقسیم شده اما قدرتی رو به رشد در اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده شد. نیازهای مربوط به آنها برای دسترسی به اقیانوس اطلس و کنترل اروپای اقیانوس اطلس منجر به مرحله سوم، جنگ سرد شد. آمریکا و شوروی اروپا را تقسیم کردند، اولی غرب و دومی شرق را برداشتند.
درگیری که در پی آن رخ داد، یک رویارویی در اروپا در امتداد شکاف شرق و غرب و مهمتر از همه، یک جنگ نیابتی جهانی برای بقایای امپراتوریهای اروپایی بود و جنگهای مستقیم، نبردهای نیابتی، و عملیاتهای پنهان و آشکار در آفریقا و آسیا، خاورمیانه و آمریکای جنوبی به راه افتاد که با واقعیت ژئوپلیتیکی نابودی تضمینشده متقابل از طریق جنگ هستهای مهار میشد.
مرکز استراتژی جنگ سرد ایالات متحده ایجاد یک سیستم اقتصادی بود که به هزینه مسکو اما به نفع واشنگتن بود. منافع اقتصادی اتحاد با ایالات متحده بر منافع اتحاد با شوروی وزن بیشتر داشت. مسکو میتوانست از رژیمهایی که بر یک کشور حکومت میکنند حمایت کند، اما نه از خود کشور؛ ایالات متحده اما، میتوانست هر دو را انجام دهد.
واشنگتن از ثروت هنگفت خود برای مدیریت اروپای غربی و به اصطلاح جهان سوم استفاده کرد. این یک استراتژی برای آزادسازی و تسهیل تجارت در سراسر غرب سرمایه داری تحت رهبری ایالات متحده بود. این استراتژی شامل تعرفههایی بود که به اقتصادهای اروپایی و نوظهور جهان سوم اجازه دسترسی به بازار ایالات متحده را داد.
بنابراین، تجارت آزاد، به عنوان یک اصل اگر نه یک واقعیت، یک سلاح اصلی در جنگ سرد بود، سلاحی که به بازسازی اروپای غربی و تضعیف اتحاد جماهیر شوروی کمک کرد. ارزان نبود، اما ایالات متحده توانست هزینه آن را پرداخت کند.
ثروت این کشور به اقتصادش اجازه داد تا علی رغم تعرفههای نامتعادل و کمکهای خارجی، به طور موثر عمل کند. از نظر سیاسی نیز موفق بود. قیمتهای داخلی ایالات متحده به دلیل هزینههای پایین کالاهای وارداتی، که با نیروی کار ارزان تولید میشد، پایین ماند. این یک برد-برد برای ایالات متحده و کشورهای متحد آن بود.
از برخی جهات، جنگ سرد بیشتر از سقوط کمونیسم دوام آورد. روسیه یک قدرت نظامی باقی ماند و ایالات متحده به استراتژی جنگ نظامی و اقتصادی خود ادامه داد. اما جنگ در اوکراین میخ واقعی بر پیکر مرده جنگ سرد بود. محدودیتهای قدرت نظامی و اقتصادی روسیه، واشنگتن را وادار کرد تا در ضرورت مقاومت در برابر روسیه از طریق دفاع از اروپا و در واقع، ارزش بعد اقتصادی جنگ سرد تجدید نظر کند و انتقال تولیدات صنعتی به مناطقی از اتحاد اروپایی فروپاشیده سیستمی برای اتکا در ایالات متحده به تولید خارجی ایجاد کرد.
به عبارت ساده، این بدان معناست که امروز، تعلیق یا اختلال در صادرات از این کشورها، به ویژه چین، میتواند اقتصاد ایالات متحده را تضعیف کند. کشورهایی که ایالات متحده به آنها وابسته بود در معرض نیروهای داخلی مانند اعتصابات، شورشها، کودتاها و غیره بودند.
امروز اما، هزینهها و منافع مالی برای ایالات متحده در این رابطه تغییر کرده و خطرات وابستگی با افزایش برون مرزی بیشتر میشود. برای مثال، چین ممکن است به نفع منافع سیاسی یا نظامی ناشی از تضعیف تولید آمریکا، از مزایای اقتصادی صادرات به ایالات متحده چشم پوشی کند. اعتصابات یا ناآرامیها در اروپا ممکن است همین کار را انجام دهند، حتی بدون هدف آسیب رساندن به ایالات متحده!
تجارت آزاد یا تجارتی که در آن تعرفهها باعث تقویت مالی کشورهای دیگر و تضعیف اقتصاد خریدار می شود، میتواند به حدی شدید شود که خطرات آن بیشتر از منافع باشد. بُعد مالی ممکن است برای یک ملت مثبت یا منفی باشد، اما در دسترس بودن کالاهای تولیدی نه تنها به منافع کشورهای صادرکننده بلکه به جاهطلبیهای ژئوپلیتیکی و ثبات آن کشورها نیز بستگی دارد.
چین از نظر تاریخی کشوری بی ثبات است. کشورهای دیگر کم و بیش اینطور هستند و خطر کشوری که به دلیل جاه طلبی «مردانِ قدرت»، جنگ یا بی ثباتی قادر به ادامه ارسال محصولات ضروری به ایالات متحده نیست، تا آنجا که برای پیشبرد اقتصاد خود به واردات متکی است، تشدید میشود.
در طرف دیگر، در دسترس بودن و قیمت پایین در تجارت بینالمللی برای همیشه تضمین نمیشود. ایالات متحده سیستمی را ایجاد کرد که در تئوری سودمند بود اما در واقع در برابر رویدادهای داخلی کشورهای صادرکننده آسیب پذیر بود. با این حال، همراه با تسریع عدم تعادل مالی، این سیستم منسوخ شد. بنابراین جای تعجب نیست که با کاهش تهدید روسیه، ایالات متحده در حال تغییر استراتژیهای خود از جمله در زمینه تجارت باشد، جایی که زمین بازی رقابت با طرف چینی است!
اما امروز، ما در حال حرکت از فرآیند الزامات ناشی از واقعیتهای ژئوپلیتیکی به مهندسی واقعیتی جدید هستیم. مسائل مالی بخشی از فرآیند اقتصادی است همانطور که مسائل نظامی بخشی از فرآیند جغرافیایی است و هر دو بخشی از ژئوپلیتیک هستند.
بنابراین، افزایش اخیر تعرفهها توسط ترامپ بخشی از مهندسی مجدد سیستم مالی است. در حالی که تحلیل گسترده ژئوپلیتیک دارای ظرافت نگران کنندهای است، مهندسی ژئوپلیتیک واقعیت دقیقتری دارد. یک رودخانه و مهندسی یک پل بر روی آن را در نظر بگیرید. مسیر رودخانه قابل پیش بینی است. مهندسی پیچیدهتر و مستعد خطا است.
وقتی به اقدامات اخیر دونالد ترامپ، نگاه میکنیم، باید از رودخانه عبور کرد، اما ساختن یک پل پیچیده و نامشخص است و در برابر خطا آسیب پذیر است. بنابراین، طرحی برای بازتعریف سیستم باید طراحی شود، اگرچه نتیجه اقدامات اولیه ترامپ نامشخص است، حتی اگر قصد آنها روشن به نظر برسد.
گویا، قصد او این است که به سیستم شوک وارد کند و من فرض میکنم که در را به روی مهندسی دقیقتر باز کند، اگرچه این باید در تاریخ نشان داده شود و سپس یا بهعنوان سیستم قبلی مدون شود یا بهسرعت بهعنوان یک شکست اقتصادی کنار گذاشته شود. منافع اقتصادی زیادی در بخشهایی از اقتصاد ایالات متحده وجود دارد که منافع آنی بر ریسکهای بلندمدت آن بیشتر است، و همچنین بخشهایی که واقعیت مالی قبلا تأثیر زیادی داشته است.
ترامپ به وضوح در تلاش است تا در 100 روز اول کاری خود قبل از پایان دوره ماه عسل تا جایی که میتواند انجام دهد، به اهداف خود نزدیک شود. ترامپ ممکن است به این نتیجه برسد که برنامه ریزی بلندمدت و ایجاد ائتلاف غیرممکن است.
بنابراین، ضروری است که از سیستم تجاری که ضعف روسیه آن را منسوخ کرده است، عبور کنیم و دنیای بدون در حال گذار در تلاش است تا لنگر جدیدی پیدا کند.