سرمقاله خراسان/ درسهایی از روزهای جنگ

خراسان/ «درس هایی از روزهای جنگ» عنوان یادداشت روز در روزنامه خراسان به قلم سید ابوالفضل موسوی یکتا است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
در میان هیاهوی زندگی روزمره، ما انسانها گاهی فراموش میکنیم که بر چه زمینی ایستادهایم و دلمشغولیهایمان چقدر از اصل فاصله گرفتهاند. جنگ چندروزهای که مردم ایران تجربه کردند، از لحاظ نظامی شاید کوتاه و گذرا بود، اما از نظر اجتماعی و فرهنگی عمقی داشت که در سالها گفت و گو و تحلیل هم بهسادگی حاصل نمیشود.در روزهایی که صدای اصابت موشک در برخی شهرها پیچید یا پدافند در پی شکار پهپادها بود و سایه ناامنی برای ساعاتی بر سر مردم افتاد، زندگی رنگ دیگری به خود گرفت.مردم برای روزهایی هرچند کوتاه از رقابت، تجمل، کینه و کدورت و چشموهمچشمی رایج فاصله گرفتند و فهمیدند چقدر دلخوشیهای کوچک، بزرگاند.در آن روزها دیگر هیچکس نگران مدل گوشی و نوع خودرو و دکوراسیون خانه نبود؛ کسی به لباس، ادکلن و ساعت برند فکر نمیکرد. همه تنها یک دغدغه داشتند: کاش عزیزانمان سالم باشند، کاش خانهای فرو نریزد، کاش صبح را ببینیم... هر شب را با دل نگرانی صبح میکردیم که مبادا آتش ناجوانمردانه دشمن گریبانگیر شهر و دیارمان شود و همه فکر و ذهن ما شده بود که چطور حال خوب گذشته را داشته باشیم، چطور زندگی عادی را تجربه کنیم و چطور به نعمتهایی که قدرش را نمیدانستیم برسیم.همین تجربه کافی بود تا ارزش سادگی و قناعت را از نو بفهمیم. ما دوباره آموختیم که خانه پر از عشق و سفره ساده اما پرمهر و لحظات شیرین در کنار هم بودن، ثروتی است که هیچ بمبی نمیتواند آن را نابود کند.در همین فضا بود که موجی از کمک و همدلی جامعه را فرا گرفت. نانوایانی که نان صلواتی توزیع کردند، مردمی که در خانههای خود را برای افراد جنگزده باز گذاشتند و پذیرای آنها بودند، پزشکان و پرستارانی که فکر مهاجرت و تنها گذاشتن مردم را از ذهن دور کردند و مردانه در سنگر بیمارستان ایستادند و خدمت کردند، کسبهای که جنگ را به فرصت همدلی تبدیل کردند و با تخفیف محصولات خود نگذاشتند فشاری به مردم وارد شود یا افرادی مثل هلالاحمریها، آتشنشان ها، اورژانسیها و بسیجیها که در دل بمباران دشمن، خانوادههای آسیبدیده را رها نکردند و دوش به دوش آنها در امدادرسانی و کمک سنگ تمام گذاشتند.اینها همه نشانههایی از بازگشت به اصالت انسان بودن بود؛ نشانههایی از زیبایی فطرتی که هنوز زنده در دل هر ایرانی است و توجه به آنها همواره در ارزشهای دینی و سیره اهل بیت(ع) سفارش شده بود.همچنین، دلها بیشتر به آسمان متوجه شد. در این اضطراب جمعی، مردم بیشتر به دعا و مناجات پناه بردند. مساجد و هیئت ها شلوغتر شد، صدای دعای توسل و قرائت آیههای فتح بیشتر شنیده شد، اشکها واقعیتر بودند و ارتباط با خدا، نه از سر عادت، بلکه از سر نیاز و عشق شکل گرفت.دعا و نیایش نه تنها سلاح آرامش دلها شد، بلکه قطبنمایی بود برای این که انسان بفهمد پناهگاه اصلیاش کجاست. در آن شبها، سلامتی و امنیت که شاید روزی بدیهیترین نعمتها بهنظر میرسیدند، دوباره معنا یافتند. خیلیها در دل گفتند: «خدایا فقط سلامت باشیم، فقط امنیت داشته باشیم.» خیلیها در آن روزها تماس گرفتند با کسانی که مدتها با آنها قهر بودند. دلها نرم شد، کینهها کمرنگ شد. خیلیها تاریخ وصول چک را تمدید کردند، خیلیها بدهی اجاره ساختمان را بخشیدند، خیلیها مال و ثروت خود را وقف کردند و هزاران اقدام دیگر که مردم با اصالت ایران، تلخیهای جنگ را شیرین کردند.این تجربه به ما نشان داد که فردا هیچ تضمینی ندارد. محبت را باید گفت، مهر را باید نشان داد و دلها را باید آشتی داد؛ همین امروز، همین حالا.و شاید مهمتر از همه، فهمیدیم که با مردم بودن، در دل مردم بودن، بزرگترین قدرت فرهنگی ماست. هر کس در هر جایی که بود، تلاش کرد سهمی در آرام کردن دلها داشته باشد؛ از یک پزشک تا یک نانوا، از یک روحانی تا یک راننده تاکسی. این یعنی جامعه هنوز زنده است و هنوز امیدی هست و در پایان باید بیاموزیم که جنگ، مرگ و تهدید را به یادمان آورد، دنیای زودگذر را یادآورمان شد و اگر بخواهیم، میتواند زندگی را هم به ما یادآوری کند. زندگی در سادگی، در همدلی، در نان گرم صلواتی، در سلامتی، در مهرورزی و در دعایی است که با اشک زمزمه میشود. اگر این بیداری را فراموش نکنیم، حتی تلخی جنگ میتواند آغاز مسیری باشد برای برگشتن به حقیقت.