سرمقاله شرق/ احضار فیگورهای تاریخی

شرق/ «احضار فیگورهای تاریخی» عنوان یادداشت روز در روزنامه شرق به قلم احمد غلامی است که میتوانید آن را در ادامه بخوانید:
شاید برای مخاطبان روزنامه خستهکننده باشد اگر بخواهیم همچون شخصیتهای ماندگار ادبی، فیگورهای سیاسی تاریخ را قضاوت و ارزیابی کنیم. اما این مقایسهها کمک شایانی به فهم و درک سیاست امروز ایران میکند و از سوی دیگر شناختی از این چهرههای تاریخی به دست میدهد تا دریابیم به چه دلایلی محمد مصدق، احمد قوام و امیرکبیر دوباره در سیاست داخلی روز سر بر آوردهاند. گئورگ لوکاچ میگوید: «در برداشت من، گذشته از یک سو گذشته است و در حکم تجربه خودِ فرد است، اما از سوی دیگر، گذشته مضمونی را به دست میدهد که بهنوعی موضعگیری در زمان حال (و یافتن جایگاهی برای خودش در آن) فرامیخواند. هر جامعهای تا به امروز، که به لحظات و سویههای معینی از گذشته بازگشته است، پذیرای این مضمون میشود. دلمشغولیِ انقلاب فرانسه با عهد باستان کلاسیک را به یاد آورید. در عمل، کاملا بیربط است اینکه آیا روبسپیر یا سنژوست برداشت درستی از جهان باستان داشتند یا نه. نکته این است که روبسپیر یا سنژوست نمیتوانستند به آن شیوهای عمل کنند که اقدام کردند، اگر چنین جایگاهی را به عهد باستان در تفکر خویش و لاجرم در انگیزه نهفته در پس پروژههای غایتشناختیشان نداده بودند. به این شیوه، خاطره بشریت هنر را در قالب گذشته خودش محبوس میسازد و من میخواهم بگویم که در برخی لحظات معین، یک زندگی انسانی منفرد به چنان اهمیتی دست مییابد که شبیه یک اثر هنری میشود. زندگی سقراط مثالی از این دست است، و از این منظر، کاملا بیاهمیت است که آیا کاراکتر عیسی به نحوی درست در اناجیل ترسیم شده است یا نه. ایماژی از عیسی وجود داشته است که در حکم نیرویی جانبخش بوده است، از دوره بحران اقتصاد رو به انحلالِ بردهداری تا به امروز -کافی است مفتش اعظم داستایوفسکی (در رمان برادران کارامازوف)- و چیزی است که آدمی بهناچار باید به هر طریقی که شده با آن رویارو شود».* لوکاچ معتقد است کاراکتر عیسی مستقل از قضاوت تاریخیاش، اهمیت و دلالتی برای بشریت کسب کرده است، همچون کاراکتر آنتیگونه، هملت و دنکیشوت. در مقابل آثار ادبی بسیاری که در دوران خود زبانزد عام و خاص بودهاند در گذشته تاریخیشان محبوس شدهاند، زندانی قرنها خاک و خاکستر. این نکته درباره ماندگاری یا عدم ماندگاری چهرههای سیاسی هم صدق میکند. برخی از فیگورهای تاریخی-سیاسی در لحظاتی از اکنون ما به شکلی خودانگیخته یا به اراده یک چهره سیاسی سر بر آوردهاند. در دولت اکبر هاشمیرفسنجانی، امیرکبیر به اقتضای زمینه و زمانه سالهای پس از جنگ و آغاز دوره سازندگی، احیا و به اکنون احضار شد. در آن زمان مهم نبود این امیرکبیر تا چه میزان مطابق با خود واقعی تاریخیاش است؛ فیگور امیرکبیر قادر بود از سکوت تاریخیاش منفک شده و پا به عرصه پرآشوب جامعه سیاسی ایران بگذارد. اینکه هاشمیرفسنجانی تا چه میزان توانست این فیگور را با خودش اینهمان کند یا بازنمایی یا بازتابی از امیرکبیر باشد، همچنان محل مناقشه است. از سویی دیگر، بر کسی پوشیده نیست که تضادها و تعارضهای درونی سیدمحمد خاتمی در دولت اصلاحات، دو فیگور تاریخی را که همعصر و متضاد یکدیگر بودهاند به عرصه سیاست داخلی ایران کشاند: فیگور محمد مصدق، چهره ملیگرایی که ضعفها و قوتهایش هرازچندی خاتمی را تداعی میکرد و احمد قوام که مشابهتهای خاتمی با او باعث شد این چهره تاریخیِ خاموش دوباره پا به عرصه سیاست بگذارد. اگر هاشمیرفسنجانی خودخواسته امیرکبیر را احضار کرد، احضار احمد قوام و محمد مصدق چندان به اراده خاتمی نبود. احمدینژاد تلاش کرد با رفتارهای مقتدرانه و عملکردهای یکسویه -همان چیزی که خاتمی در آن ضعف چشمگیر داشت- فیگوری را به نمایش بگذارد که ارجاع تاریخی آشکاری داشت. احمدینژاد درصدد بود از طریق رحیممشایی با یادآوری تاریخ ایران باستان و دوران هخامنشیان از خود فیگوری متفاوت ارائه بدهد؛ فیگوری که در تاریخ معاصر ایران یادآور رضاشاه مقتدر است. اگرچه احمدینژاد از این تمایل به صراحت سخن نگفته بود، اما نشانههایی از این مدعا وجود دارد.
نشانههایی که بیش از هر چیز از کاریکاتوریزهشدن رضاشاه به دست احمدینژاد حکایت دارد. فیگورهای تاریخی اغلب با اراده و خواست چهرههای سیاسی پا به میدان میگذارند. البته این فیگورها عمر چندانی ندارند و فیگورهایی تعیینکنندهاند که خودانگیخته یا از طریق مردم احضار شوند. اما این احضارها را باید بسیار جدی گرفت؛ چراکه احضار این فیگورها نشانگر نیازی است که ناخودآگاه در ذهن و ضمیر جامعه به وجود آمده است. از اینرو، کنکاش در درستی یا نادرستی احضار آنها چندان کمکی به علت وجودی این احضارها نمیکند.
از کتاب «گفتوگوهایی با گئورگ لوکاچ»، ویراستار تئوپینکوس، ترجمه امید مهرگان، نشر ثالث.