دبیر و تاجرنیا، مقایسه دو رویکرد ورزشی و تصویر برساخته

عصر ایران/متن پیش رو در عصر ایران منتشر شده و بازنشرش در آخرین خبر به معنای تاییدش نیست
قضاوت در شبکههای اجتماعی الزاماً بازتابدهنده منطق سیاسی یا مدیریتی جامعه نیست. دبیر با وجود قهرمانی جهان به چهرهای قطبی و نامحبوب بدل میشود و تاجرنیا با وجود ناکامی آشکار، همچنان در منطقه کمهزینه باقی میماند.
مهدی افشارنیک| در سالهای اخیر شبکه های اجتماعی به مهمترین میدان قضاوت عمومی درباره مدیران و چهره های ورزشی تبدیل شده اند. اما منطق این قضاوت ها همیشه با عملکرد واقعی همخوان نیست.
مقایسه میان دو مدیر ورزشی، علیرضا دبیر و علی تاجرنیا، نمونه روشنی از این شکاف است. یکی، موفقترین دستاورد تاریخ ورزش ایران را رقم زده اما به چهرهای قطبی و نامحبوب بدل شده است؛ دیگری با شکست های آشکار روبهرو بوده اما چندان مسئلهساز نشده است.
علیرضا دبیر در جایگاه رئیس فدراسیون کشتی ایران توانست در هر دو رشته آزاد و فرنگی تیم ملی را به قهرمانی جهان برساند؛ افتخاری که کمتر مدیری در ورزش ایران به دست آورده است. در همان حال، علی تاجرنیا در نخستین فصل مدیریتش بر استقلال تجربهای کاملاً متفاوت داشت: از جمله شکست سنگین و تاریخی ۷–۱ در رقابتهای آسیایی.
در منطق رایج مدیریت ورزشی، چنین ناکامی باید دستکم به استعفا یا عذرخواهی رسمی منجر میشد، اما نهتنها این اتفاق نیفتاد، بلکه تاجرنیا در شبکه های اجتماعی هم با واکنش های تند روبهرو نشد. در مقابل، دبیر با وجود قهرمانی های پیاپی، بیش از آنکه تحسین شود، در معرض قضاوت های منفی و قطبی قرار گرفت.
این تضاد را نمیتوان صرفاً با عملکرد توضیح داد. بخش مهمی از ماجرا به «مدیریت تصویر شخصی» برمیگردد. دبیر سرمایه ورزشی خود را در خدمت هویت سیاسی اش گذاشته و با حمایت های آشکار از "هسته سخت نظام" و اتخاذ مواضع سیاسی تند، خود را بیش از آنکه به عنوان یک مدیر ورزشی معرفی کند، در قامت یک کنشگر سیاسی و "مدافع اوضاع" نمایانده است. به همین دلیل قهرمانی هایش زیر سایه شخصیت سیاسی او دیده میشود.
تاجرنیا اما برعکس عمل کرده است. او با وجود سابقه اصلاحطلبی و حتی ریاست ستاد انتخاباتی پزشکیان در تهران، در مقام مدیر استقلال کوشیده چهرهای ناسیاسی و صرفاً فوتبالی از خود نشان دهد. بنابراین حتی شکست های بزرگش نیز چندان هزینه اجتماعی برایش ایجاد نکرده است.
در این میان جایگاه خودِ رشته ورزشی در حافظه عاطفی جامعه نیز تعیینکننده است. فوتبال ملی پس از اعتراضات پائیز 1401 بخش مهمی از مقبولیت و محبوبیت تاریخیاش را از دست داد. سکوت یا همراهی ضمنی فوتبالیست ها (با خلاف آنچه افکار عمومی انتظار داشت) در آن مقطع، بخش بزرگی از جامعه را دلخور و درنهایت به سرنوشت فوتبال ملی بیاعتنا کرد.
امروز نتایج فوتبال ملی یا حتی باشگاهی کمتر از قبل شور اجتماعی ایجاد میکند، و این بیتفاوتی به مدیرانی چون تاجرنیا، نوعی مصونیت داده است.
کُشتی اما همچنان بهعنوان «ورزش ملی» و بخشی از غرور جمعی ایرانیان تلقی میشود. به همین دلیل حساسیت ها نسبت به آن بالاست و وقتی علیرضا دبیر چهره سیاسی خود را برجسته میکند، واکنشهای منفی شدیدتری برانگیخته میشود؛ زیرا مردم این را نوعی مصادره سرمایه ملی میدانند.
حتی وقتی که تیم ملی کشتی در رویدادی مهم و در هر دو رشته اصلی قهرمان می شود، باز چتر شخصیتی علیرضا دبیر بر سر این قهرمانی سنگینی می کند.
از نگاه نظری هم این وضعیت قابل توضیح است. شبکههای اجتماعی در منطق «اقتصاد توجه» عمل میکنند: آنچه هیجانبرانگیز، قطبی و سادهسازیشده باشد، بیشتر دیده میشود. مواضع سیاسی دبیر دقیقاً چنین ویژگیهایی دارند و به همین دلیل در فضای مجازی برجستهتر از کارنامه ورزشیاش میشوند.
از سوی دیگر، در فضای شبکه های اجتماعی افراد نه در مقام مدیران نهادی، بلکه بهعنوان «شخصیت» قضاوت میشوند. دبیر بیشتر به چشم «چهرهای سیاسی» دیده میشود و تاجرنیا بیشتر «مدیر فوتبالی». این شخصیتْمحوری با پدیده قطبیسازی عاطفی هم گره میخورد: در نتیجه قضاوتها کمتر عقلانی و دادهمحور و بیشتر بر پایه احساسات و هویتها شکل میگیرند.
برای کاربری که دلِ خوشی از "اوضاع" ندارد، دبیر بهطور خودکار یک هدف سیاسی است، حتی اگر کارنامه ورزشی درخشانی داشته باشد.
در نهایت، همانطور که اروینگ گافمن در نظریه «نمایش اجتماعی» توضیح داده، افراد در عرصه عمومی نقشهایی را بازی میکنند. دبیر با انتخاب نقش «مدیر سیاسی–قهرمان» خود را در معرض قضاوتی سیاسی قرار داده و تاجرنیا با ایفای نقش «مدیر بیطرف فوتبالی» از این قضاوت مصون مانده است.
به این ترتیب، قضاوت در شبکههای اجتماعی الزاماً بازتابدهنده منطق سیاسی یا مدیریتی جامعه نیست. دبیر با وجود کسب قهرمانی جهان برای کشتی ایران، به چهرهای قطبی و نامحبوب بدل میشود و تاجرنیا با وجود ناکامی آشکار، همچنان در منطقه خاکستری و کمهزینه باقی میماند.
این شکاف نشان میدهد که در عصر شبکههای اجتماعی، آنچه دیده و قضاوت میشود نه کارنامه واقعی که شخصیت رسانهای "برساخته" است و این برساختگی را نباید مبنای عمل و تصمیم های مهم قرار داد.