نماد آخرین خبر

عوامل سقوط حکومت مسلمانان در اندلس

منبع
بروزرسانی
عوامل سقوط حکومت مسلمانان در اندلس
پايگاه عبرت پژوهي تاريخي/ اندلس نامي است که‌ مسلمانان‌ به‌ بخشي‌ از شبه‌ جزيره ايبري‌، در کنار مديترانه‌، واقع‌ در جنوب‌ اسپانيا و جنوب‌ شرقي‌ پرتغال‌ و گاه‌ به‌ تمام‌ آن‌ داده‌اند. اندلس‌ از نام‌ واندالها، قبيله‌اي‌ از مردم‌ ژرمن‌، گرفته‌ شده‌ است‌ که‌ در اوايل‌ سده ۵م‌، پس‌ از تجزيه امپراتوري‌ روم‌ غربي‌، چندي‌ در جنوب ‌اسپانيا سکني ‌گزيدند. نخستين‌ قومي‌ که‌ در دوران‌ کهن‌ در اين‌ سرزمين‌ سکني‌ گزيد، اندلوش‌ (اندلش‌/ فَندَلُس‌) ناميده‌ شد.[۱] ورود اسلام به اندلس مربوط به سال ۹۲ق است که موسي بن نصير، حاکم افريقيه، سپاهي به سرداري طارق بن زياد به اندلس فرستاد و سال بعد خود نيز بدو پيوست و آن دو توانستند کل اين منطقه را تسخير کنند.[۲] از اين زمان تا تأسيس دولت امويان اندلس در سال ۱۳۸ق، اندلس توسط والياني اداره مي شد که از شمال آفريقا برگزيده مي شدند. اين دوره به دوره واليان معروف است.[۳] بعد از سقوط دولت امويان در شام يکي از افراد اين خاندان به نام عبدالرحمان بن معاويه که از آنجا گريخته بود به اندلس آمد و توانست يوسف بن عبدالرحمان فِهري را شکست دهد و سلسله امويان اندلس را بنا نهد که مدت سه قرن ادامه يافت (۱۳۸ ـ ۴۲۲ق).[۴] پس از سقوط حکومت امويان اندلس، وحدت سياسي بخش اعظم اين سرزمين از هم پاشيد و در هر قسمتي از آن هر يک از مدعيان قدرت براي خود دولتي تشکيل دادند. تعداد اين دولت ها را تا ۲۶ عدد برشمرده اند که از معروف ترينشان بني جَهوَر در قُرطبه، بني عَبّاد در اِشبيليّه، بني زيري يا بني مناد در غرناطه و بني ذوالنون در طُلَيطِله بود.[۵] پس از سقوط طليطله در سال ۴۷۸ق به دست مسيحيان، ملوک الطوايف که خود را در خطر مي ديدند يوسف بن تاشفين، حاکم مرابطون در مغرب (مراکش) را به اندلس دعوت کردند و وي نيز با لشکري بزرگ آمد و آلفونسو را در محلي به نام «زَلّاقه» در نزديکي بَطَليوس به سختي شکست داد. اما به زودي دريافت که دولت هاي ضعيف و رقيب مسلمان در اندلس توان مقابله با مسيحيان را ندارند و به زودي اندلس به دست مسيحيان سقوط خواهد کرد و بلاد مغرب نيز از تهديد آنان در امان نخواهد ماند. از اين رو در ۴۸۳ق به قصد برانداختن ملوک الطوايف بيرون آمد و به تدريج بر سراسر اندلس دست يافت. در اين دوره که نزديک به نيم قرن طول کشيد ميان مسلمانان و مسيحيان جنگ هايي در شمال شرق اندلس رخ داد که در نتيجه آن برخي از شهرها از جمله سَرَقُسطه در ۵۱۲ق به دست مسيحيان افتاد.[۶] مقارن ضعف و اضمحلال دولت مرابطون در اندلس، دولت موحدان که در شمال آفريقا بر آنها چيره شده، شهر مراکش را در ۵۴۱ق به تصرف درآورده بودند بي درنگ به قصد تصرف اندلس حرکت کردند و عبدالمؤمن موحدي سپاهي به آنجا روانه کرد و در همان سال با تصرف شهرهاي بزرگي همچون اشبيليه، قرطبه و غرناطه به حکومت مرابطون در اندلس خاتمه داد. در روزگار موحدان، اندلس دستخوش موج عظيمي از حملات پي در پي مسيحيان گرديد و قلمرو مسلمان در شرق و غرب يکي پس از ديگري به دست مسيحيان افتاد. بسياري از شهرهاي غربي اندلس ميان سال هاي ۵۴۲ ـ ۵۵۶ق به دست مسيحيان افتاد. از آن پس اوضاع اندلس رو به پريشاني نهاد. مسيحيان با پيروزي در نبرد عقاب (۶۰۹ق) و تصرف قرطبه (۶۳۳ق) و اشبيليه (۶۴۶ق) آخرين ضربات را بر پيکر اندلس وارد کردند.[۷] در اواخر حکومت موحدون بر اندلس، محمد بن يوسف نصري معروف به ابن احمر از خاندان بني نصر در ۶۳۵ق در غرناطه خود را مستقل خواند. مسيحيان پس از تسلط بر شهرهاي بزرگ اندلس بارها به قلمرو ابن احمر يورش بردند، اما هربار با مقاومت شديد سپاهيان غرناطه رو به رو شدند. بني احمر مدت دو قرن و نيم بر جنوب اندلس فرمان راندند تا سرانجام در ۸۹۸ق/ ۱۴۹۳م غرناطه به دست فرناندوي پنجم سقوط کرد و با فرار ابوعبدالله، آخرين امير خاندان بني نصر، اندلس به کلي از دست مسلمانان خارج شد.[۸] بافت قومي اندلس: اعراب، بربرها، مولّدان، مستعربان و يهوديان عرب ها: به هنگام فتح اسلامي و پس از آن دسته هايي از مسلمانان عرب و بربر به اندلس پا نهادند. نخستين مهاجران عرب، گروهي بودند که ضمن سپاه ۱۸ هزار نفري موسي بن نُصَير در رجب ۹۳ق راهي اندلس شدند. سپس ۴۰۰۰ تن از افريقيه به اين سرزمين آمدند. آنان هرچند نسبت به ساکنان اصلي در اقليت بودند، اما هسته اشرافي گري جديدي را پديد آوردند که جانشين اسلاف رومي و گوت ها گشتند و تا پايان حکومت اسلامي در اندلس تفوق خود را حفظ کردند. هرچند قدرت به دست امويان از اعراب عدناني بود، اما اعراب يمني نيرو و افراد فزون تري داشتند. بربرها (مسمانان ساکن در شمال افريقا) نيز در فتح اندلس نقش مهمي ايفا کردند و پس از آن تا برپايي دولت اموي در اندلس، شمار فراواني به دنبال کسب غنايم يا استقرار در آنجا از مغرب به اين سرزمين ثروتمند سرازير شدند. مهاجرت بربرها به شبه جزيره اندلس سريع تر و انبوه تر از مهاجرت اعراب بود. مولّدان: يکي از عناصر مهم جامعه اندلس، مسيحيان گوت يا اسپانيايي بودند که در آغاز فتوح به اسلام گرويدند. مورخان، اين تازه مسلمانان را «مَسالمه» (اسالمه) خوانده اند. در نتيجه مجاورت و پيوند فاتحان مسلمان با اسپانيايي ها نسلي نو پديد آمد که در تاريخ اسلام به مولدان (دورگه ها) معروف شدند. مستعربان: مسيحيان اندلس با مسلمانان همزيستي داشتند و در عين حفظ دين خود به عربي سخن مي گفتند؛ از اين رو مستعربون يا عجم الذِمَّه نام گرفتند. يهوديان که درزمان حکومت رومي ها و گوت ها سخت تحت فشار بودند پس از فتوح، با رفتار شايسته اي از جانب مسلمانان روبرو شدند. شهر غرناطه بيشترين شمار يهوديان را در خود داشت.[۹]
نظري به علل ضعف و انحطاط حکومت مسلمانان در اندلس معمولاً آغاز انحطاط حکومت مسمانان در اندلس را سده پنجم هجري/ يازده ميلادي مي دانند؛ زماني که اميرنشين هاي مسيحي شمال اندلس از اختلاف و درگيري هاي سابق خود با يکديگر ـ که موجب مي شد نتوانند قلمرو مسمانان را به طور جدي مورد تهديد قرار دهند ـ دست برداشتند.[۱۰] دولت هاي مسيحي تا اين زمان به هنگام حمله به قلمرو مسلمانان در انديشه غارت و کسب غنايم بودند، ولي از آن پس تحولي اساسي در ديدگاه آنان رخ داد و با جديت درصدد باز پس گيري نواحي شبه جزيره ايبريا (اندلس) برآمدند و به کمتر از آن راضي نمي شدند.[۱۱] بايد توجه داشت که مسلمانان در جريان فتح اسپانيا موفق نشده بودند که تمام مناطق آن را تحت فرمان خويش درآورند و قسمت هاي شمالي و صعب العبور اندلس در دست مسيحيان باقي ماند. فاتحان مسلمان به جاي محکم کردن مرزهاي خود با درگير شدن با فرانک ها جبهه و دشمن جديدي براي خود آفريدند.[۱۲] با اين حال بايد توجه داشت که عوامل ضعف و انحطاط دولت مسلمين خيلي زودتر و تقريباً از همان آغاز تأسيس دولت امويان اندلس و بر اثر سياست هاي غلط آنها پديد آمد. سياست هاي نژادپرستانه اعراب اموي نسبت به ساير اقوام و اديان (بربرها، مولّدان و مستعربان) و نقش اين گروهها در تضعيف قدرت مسلمين: الف ـ بربرها: جامعه اسلامي اندلس به سبب برخورداري ازگروههاي مختلف فرهنگي، قومي، نژادي و ديني داراي پيچيدگي هاي خاصي بود. حکمرانان اموي هيچ برنامه اي براي جلوگيري از برخوردهاي قومي ـ مذهبي نداشتند، بلکه خود نيز بدان دامن مي زدند.[۱۳] اين بيشتر بدان سبب بود که آنها بر اساس سنت عصر جاهلي، خود را از ديگران برتر مي دانستند و به عنوان نمونه رفتار خشن و ظالمانه اي نسبت به بربرها داشتند. اعراب آنان را ملتي محکوم مي دانستند که از شايستگي هاي لازم براي تدبير امور برخوردار نيستند.[۱۴] به همين سبب هم آنان را به مناطق کوهستاني و لم يزرع لئون (Leon)، جلّيقيه و آستوريا (Asturia) مي فرستادند تا هم از دست ايشان راحت شوند و هم آنان را گرفتار جنگ مداوم با مسيحيان شمال اسپانيا سازند. طبعاً از اين وضعيت، بربرها به شدت ناخشنود بودند.[۱۵] اين در حالي بود که آنها بنياد دولت اسلامي را با شمشير و بازوي خود محکم کرده بودند و حال خويشتن را فقير و مورد تحقير مي ديدند؛ از اين رو گاه و بيگاه بر ضد اشراف عرب که طبقه حاکمه بودند شورش مي کردند.[۱۶] ولي واليان عرب در عوض چاره جويي و رفع تبعيض ها آنها را به شدت سرکوب مي کردند.[۱۷] ساکن کردن بربرهاي ناراضي ـ که چندان دل خوشي از اعراب نداشتند ـ در مناطق جنگي موجب گرديد که با افزايش فشار و حملات مسيحيان، آن منطقه را ترک کرده، به شمال آفريقا بازگردند و به اين ترتيب مرزها خالي ماند.[۱۸] با ضعف و انحطاط حکومت امويان اندلس، اين عناصر ناراضي با تحريک و ترغيب حاکمان مسيحي در ميدان سياست فعال شدند و در نتيجه اندلس اسلامي تمرکز سياسي خود را از دست داد.[۱۹] مُوَلِّدان: گروه ديگري که در منازعات جامعه اسلامي اندلس داخل شدند نومسلمانان اسپانيولي بودند. اينان به سبب خشونت ها و کشمکش هاي موجود و غرور طايفه اي هم از اعراب و هم از بربرها نفرت داشتند. آنان نسبت به تفاخرات و تفوق جويي هاي قبايل عرب مقيم اندلس واکنش نشان دادند و مشکلات جدي براي حکمرانان اموي اسپانيا پديد آوردند.[۲۰] دولت امويان که هيچ برنامه اي براي جذب اين گروه ها نداشت، موجب شد اينان با وجود مسلمان بودن، همواره آرزوي استقلال و بيرون راندن بيگانگان عرب و بربر را در دل داشته باشند و شورش هاي متعددي عليه حاکمان مسلمان پديد آورند. مهمترين طغيان مولدان در دوره استقرار حکومت مسلمين در اندلس، شورش عمر بن حَفصون بر ضد حکومت قرطبه (امويان) بود که مناطق وسيعي را در برگرفت.[۲۱] مُستَعرَبان: چنان که گفته شد منظور از مستعربان، مسيحيان بومي اندلس بودند که با پذيرش حکومت مسلمين بر دين خود باقي ماندند. دولت امويان که نه تنها تلاشي براي جلب همکاري آنها با مسلمين نکرده بود، بلکه با سياست هاي نژادپرستانه خود اسباب نفرت آنان را فراهم کرده بود موجب شد به محض سقوط دولت امويان و تجزيه قلمرو آنان توسط حکومت هاي کوچک، اين مستعربان در ايجاد خصومت، نفاق و فتنه در بين امراي ملوک الطوائف از هيچ کوششي دريغ نورزند و در جهت بازپس گيري مناطق اسلامي، خدمات مهمي به دولت هاي مسيحي شمال اسپانيا کنند تا جايي که ابن رشد، فيلسوف معروف اندلسي (د۵۹۵ق)، فتوا داد: چون معاهدان (مستعربان) نيز با مسيحيان معاند همکاري مي کنند بايد در مورد اخراج آنان از قلمرو اسلامي لحظه اي درنگ نکرد.[۲۲] يهوديان: در دستگاه امراي طوائف، يهوديان حضور چشمگيري داشتند و برخي از آنان مناصب مهمي را اشغال کرده بودند؛ از جمله وزير معتصم، صاحب المَريّه، يهودي بود. مسلمانان از همان آغاز فتح اندلس، يهوديان را به مناصب گوناگون مي گماشتند، اما هنگامي که از سده ۵ق/ ۱۱م مسيحيان در عرصه هاي سياسي و نظامي بر مسلمانان پيشي گرفتند آنان به انحاي مختلف درصدد برآمدند تا پيروان مسيح را ضد مسلمانان ياري کنند. به سبب اين همکاري ها بود که در نيمه سده ۵ق/ ۱۱م، الکساندر دوم به اسقف هاي اسپانيا نوشت: «از يهوديان حمايت کنيد. رحمت الهي شامل حال يهوديان شده که آنان در پشيماني ابدي به طور پراکنده و تحت انقياد زندگي کنند؛ بنابراين کسي نبايد آنان را به قتل برساند، اما جنگيدن با مسلمانان و کشتن آنان رواست؛ چون به آزار و اذيت مسيحيان پرداخته اند».[۲۳]
فساد اخلاقي مسلمانان بر اثر رفاه و غناي سرزمين اندلس[۲۴] مهاجران اوليه مسلمان به اندلس را اعراب و بربرهاي بدوي شمال آفريقا تشکيل مي داد که طبيعتاً ثروت و غناي اين سرزمين در چشم آنها بسيار جلوه گر مي شد. رفاه و غناي پديد آمده به خصوص در زندگي سلاطين و درباريان و ادبيات اين دوره به خوبي نمود يافته است. از ابتداي فتح اندلس تا زمان مرابطين، امرا، خلفاء و سلاطيني که بر قسمت ها ي مختلف اين سامان حکم مي راندند اگرچه خود را مدافعان دين اسلام مي خواندند ولي در عمل هيچگاه برطبق قوانين و مقررات ديني و مذهبي عمل نمي کردند.[۲۵] از همان ابتدا تمام تلاش اين حاکمان، رقابت با شرق در زمينه هاي مختلف بود که به مرور کار از تقليد به رقابت کشيد و مسلمانان اندلس بيش از شرقيان در احداث باغ ها، کاخ ها، مساجد، مکتبخانه ها و شهرها به کوشش پرداختند و در مقرب ساختن شعرا و دانشمندان و آوازخوانان مرد و زن بر آنها پيشي گرفتند؛ به طوري که شعرا دانشمندان و ترانه خوانندگان را از شرق به اندلس دعوت مي کردند تا بدين وسيله بر دولت عباسيان فخر و مباهات نمايند.[۲۶] يکي از سلاطين بنوعَبّاد به نام معتمد (حک. ۴۶۰ ـ ۴۸۴ق) که خود طرفدار شعر و موسيقي بود اموال زيادي را صرف آن مي کرد. وي دلبسته يکي از کنيزانش به نام رَميکيه بود. رميکيه قصر را از خنده پر کرده، محيطي پرنشاط فراهم آورده بود. عالمان دين ملامتش مي کردند که شوهرش به کارهاي ديني بي اعتناست و مسجدهاي شهر تقريباً از نمازگزار خالي است.[۲۷] فساد حکام اموي دامنگير اطرافيانشان نيز شده بود: ولاده، دختر مستکفي، خليفه اموي، در شعري رخسار خود را براي هر که مايل به بوسيدن آن باشد به رايگان در اختيار نهاده بود.[۲۸] به نوشته يکي از نويسندگان غربي وي حجاب را به طور کامل به کنار نهاده بود.[۲۹] با توجه به گسترش عيوب و مفاسد اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي بين حکام، وزرا و رؤسا در دوره ملوک الطوايف (دوره تجزيه طلبي)، مردم نيز بنابر قاعده «الناس علي دين ملوکهم» گرفتار منکراتي از قبيل احتکار، شرب خمر، رباخواري، دزدي و … شده بودند؛ چنان که عده اي مي گفتند اين اوضاع جز توسط نبي اصلاح نمي شود.[۳۰] گسترش چنين اعمال قبيحي در اين ايام مقاومت مردم را در برابر تهاجمات مسيحيان به شدت ضعيف کرده بود و از اين رو هرگاه که مسلمانان تحت محاصره دشمن قرار مي گرفتند چاره اي جز تسليم نداشتند.[۳۱] سروده ابن غسال در غم سقوط شهر بُبَشتَر نمونه اي از رواج فساد و فحشا در بين مسلمانان است: «اگر گناهان مسلمانان و فرورفتن آنها در منجلاب معاصي بزرگ و کوچک نبود، هيچگاه سواران مسيحي بر آنها پيروز نمي شدند. آري! علت ضعف، گناهانشان بود. افراد فاسد کارهاي خود را پنهان نمي کردند و افراد نيکوکار هم از روي ريا کار مي کردند».[۳۲] توجه به ادبيات اندلس نيز اين موضوع را تأييد مي کند. دست کم تا پايان دوره ملوک الطوايف، ادبيات مخصوصاً شعر داراي صبغه غير ديني بود.[۳۳] محور اصلي شعر اندلسي، تجمل پرستي و لذت جويي بود. ساير انديشه هاي معتبر ادب عربي از قبيل تمثيلات، زهديات و عرفانيات نيز سخنگوياني داشت، لکن اوج شعري نداشت. در عوض سخن از شب هاي عيش و نوش بر روي رودخانه يا سخن از دلبران غزال مانند و دختران باريک ميان در ميان است.[۳۴] با افزايش ثروت مسلمين، شور ديني ايشان نيز کاهش يافت و موجي از شکاکيت و ترديد در عقيده مردم پديد آمده بود (سده پنجم هجري). فرقه اي پديد آمده بود که مي گفت همه موضوعات مربوط به دين باطل است و احکام دين را از نماز و روزه و حج و زکات مسخره مي کردند. به جز اين فرقه، گروه ديگري نيز به وجود آمده بود که خود را «پيرو دين جهاني» نام داده بودند. اين گروه نيز با همه عقايد ديني مخالف بود و ديني را که فقط بر مبادي اخلاقي استوار باشد تبليغ مي کرد. يک فرقه لاادري نيز بود که مي گفتند عقايد ديني ممکن است درست يا نادرست باشد و ما آن را نه تأييد و نه انکار مي کنيم؛ هر چه هست ما از حقيقت آن بي خبريم و نمي توانيم عقايدي را که از اثبات صحت آن عاجزيم، بپذيريم.[۳۵]
نزاع ها و اختلافات سياسي بي شک مهمترين عامل سقوط اندلس، تفرقه جويي و منازعه طلبي مدعيان قدرت بود. در حالي که مسيحيان براي ترميم و قدرت يابي خود اهتمام جدي داشتند، مسلمانان اسپانيا گرفتار منازعات داخلي بودند. تفرقه جويي از عمده ترين مشکلات جامعه اسلامي اندلس بود که پيوسته مسلمانان را در معرض تهديد جدي قرار مي داد و اين عامل بيش از ساير عوامل مؤثر افتاد. در اواخر عصر خلافت امويان در سراسر قلمرو خلافت، درگيري هاي قبيله اي به ويژه بين عرب يماني و مضري به اوج خود رسيده بود که اندلس نيز از آن مستثني نبود. به هنگام ضعف دستگاه خلافت اندلس، بزرگان صَقالبه، رهبران بربرها و رؤساي خاندان هاي عربي که از قبل وزير، والي، قاضي، حاجب و صاحب منصب بودند بناي نافرماني نهادند و به همراه افراد طايفه خود در جايي که استقرار داشتند دم از استقلال زدند. به زودي حدود سي ـ چهل دولت شهر در اندلس اسلامي سر برآوردند که در تاريخ اين سرزمين به ملوک الطوايف معروف شدند.[۳۶] اين دولت هاي کوچک براي ويراني هاي بزرگ پديد آمده بودند که خودخواهي، خودبزرگ بيني کاذب، تبعيضات ناروا، اتکاء به غير، فزون طلبي و بي تفاوتي نسبت به مصالح مردم برخي از ويژگي هاي آنها بود. بر اثر اين سازگاري ها حوادثي رخ نمود که مسلمانان اندلس را از اوج قدرت و پيشرفت به ورطه جنگ هاي داخلي کشاند. در چنين شرايطي که هر بي اصل و نسبي به بهانه هاي واهي فتنه برپا مي کرد، مسيحيان که عرصه را از رقيب قوي خالي ديدند به گونه اي فعال به ويژه در ناحيه ثغور (مرزها) نمودار شدند. وضعيتي پديدار شده بود که قوي، طمع در قلمرو ضعيف مي کرد. ضعفا نيز براي حفظ موجوديت خويش ناگزير بودند با همسايه نيرومند خواه مسلمانان و چه غير مسلمان هم پيمان گردند. در نتيجه چندين دولت شهر که از توانايي بيشتري برخوردار بودند بر تعدادي از ملوک الطوايف غلبه يافتند و يا برخي از آنها را تحت حمايت خويش درآوردند. بدين گونه بربرها در جنوب اندلس در نواحي غرناطه، مالقه و … به برتري دست يافتند. در جنوب غربي و ناحيه اشبيليه، اعراب بني عبّاد موقعيتي برجسته کسب کردند و چندي به منظور بيرون راندن بربرها از جنوب اندلس با آنان به منازعه پرداختند و سرانجام از راه خدعه و يا جنگ بر امراي بربري جنوب استيلا يافتند. دولت هاي مسيحي که کشمکش هاي امراي مسلمان را ديدند به بهانه هاي مختلف به مداخله در امور آنان پرداختند. امراي قوي را بر ضد حاکمان ضعيف تحريک مي کردند تا از اين طرف ضعفا را با خود هم پيمان و تحت سلطه درآوردند.[۳۷]
ياري جستن از دشمنان در شرايط بحراني مقارن زوال دولت امويان اندلس، در حالي که هر يک از مدعيان حکومت به يکي از گروه هاي متنازع متشبث شده بودند عده اي از ايشان از مسيحيان عليه دشمنان خود ياري طلبيدند. مستعين (حک. ۳۹۹ ـ ۴۰۰ق) به منظور غلبه بر رقيب خود دست ياري به سوي مسيحيان قَشتاله دراز کرد. مهدي نيز به فرانک هاي حاکم بَرشَلونه (بارسلونا) پناه برد تا در ازاي تسليم مدينه سالم به مسيحيان از کمک هاي امير آنجا برخوردار گردد. بدين گونه با راهنمايي مدعيان خلافت اموي از آغاز سده پنجم هجري، مسيحيان به طور مستقيم وارد نزاع هاي داخلي مسلمانان شدند.[۳۸] حکومت هاي ملوک الطوايف نيز از دشمنان مسيحي خود عليه ديگر حکومت هاي مسلمانان ياري مي گرفتند و بدين طريق پاي آنها را به مملکت اسلامي گشودند. به عنوان نمونه بني عبّاد از آلفونس ششم براي تسلط بر غرناطه در برابر بني زيري کمک گرفتند.[۳۹] از دردناک ترين حوادث اين دوره همکاري دولت بني نصر (غرناطه) با فرديناند، پادشاه لئون براي از ميان برداشتن ديگر حکومت هاي کوچک اسلامي در اندلس بود. چنان که در گشودن اشبيليه و دره علياي وادي الکبير و لشکرکشي هاي ديگر دست در دست او نهاد و سرزمين اندلس را از خون برادران ديني خود رنگين کرد[۴۰] تا حکومت خود باقي بماند. ولي ديري نپاييد که با درهم پيچيدن طومار ديگر حکومت هاي کوچک اسلامي نوبت به حکومت بني نصر در غرناطه رسيد. مسيحيان از همان اواخر قرن هفتم هجري حملات خود را به غرناطه آغاز کردند و هر از گاهي ضربتي به پيکر ان وارد مي کردند و شهري را به تصرف درمي آوردند تا اين که در سال ۸۹۸ق به عمر اين آخرين حکومت اسلامي در اندلس نيز پايان دادند.[۴۱] نارضايتي مردم بر اثر بي توجهي به احوال آنها و سکوت علما و حمايت از ارباب قدرت پريشاني اوضاع عصر ملوک الطوايف تنها معلول تزلزل سياسي نبود، بلکه بخش عمده اي از آن ناشي از بي عدالتي ها و ناهنجاري هاي اخلاقي بود. امراي طوايف، مملکت را همچون ملک شخصي مي پنداشتند و در برابر رعيت هيچ احساس وظيفه اي جز اخذ ماليات و عوارض سنگين نداشتند. اين درآمدها را در بناي کاخ ها، گردشگاه ها، تقديم هداياي فراوان به شعرا و … هزينه مي کردند. اين در حالي بود که اغلب مردم در تنگناي اقتصادي قرار داشتند و از فرط گرسنگي گاه به خوردن گياهان روي مي آوردند. ابن حزم دردمندانه در توصيف اوضاع نابسامان آن دوره مي نويسد: «با طمع مفرط، اموال گزافي جمع نموده اند که به سبب آن آبادي ها ويران گشته و مردم خويش را در سختي ها فراموش کرده و به دشمنان اعتماد کرده اند».[۴۲] در چنين شرايط نابساماني علماي دين نيز به تکليف خود در برابر اين بي عدالتي ها عمل نمي کردند. آنان نه تنها در برابر اين اوضاع سکوت اختيار مي کردند بلکه گاه به اين مراکز قدرت روي مي آوردند و براي دستيابي به شوکت و ثروت حاضر مي شدند تا لباس علم را به حرص مال و منصب آلوده کنند و ظلم و جور حاکمان را توجيه و آنان را نزد عامه محبوب جلوه دهند. اما برخي از علماي دين شکوه نمودند. ابن حزم (د۴۵۶ق) مي نويسد: «فقها به دنياداري مشغولند و براي برخورداري از حمايت ها و هداياي سلاطين به توجيه فتنه هاي آنان مي پردازند. بدين گونه حاکمان را بر انجام فسق و فجورشان ترغيب مي نمايند».[۴۳] ابن حَيّان (د۴۶۹ق) نيز از ناياب بودن فقيه حقيقت خواه مي نالد و از سکوت فقها در برابر ظلم ها و رذائل اخلاقي افسوس مي خورد.[۴۴]
کمک گرفتن از دوستان خارجي پس از ضعف و انحطاط حکومت ملوک الطوايف و قدرت گيري مسيحيان شمال، آنان چاره را در اين ديدند که از مرابطان شمال آفريقا (قدرت اصلي منطقه) کمک بگيرند. ولي حضور مرابطان در اندلس تأثيرات نامطلوبي بر جاي نهاد. آنان نه تنها در جهت ايجاد همگرايي اسلامي اقدامي موثر انجام ندادند بلکه با اعمال تنگ نظري ها و رفتارهاي خشن، مسلمانان اين سرزمين را دچار بي تحرکي و سردرگمي کردند. در اين جهت موانعي بر سر راه پويايي فرهنگي اندلس پديد آوردند و افزون بر آن از لحاظ اقتصادي نيز شرايط سختي به مسلمانان اين ديار تحميل کردند. مرابطان به بزرگان اندلس وعده داده بودند که به اموال مردم تعرض نکنند، ولي به هنگام تسلط بر غرناطه اموال اهالي آنجا از دستبردشان در امان نماند. در واقع مسلمانان اسپانيا در اين ايام علاوه بر تهديدات فزاينده، از سوي مرابطان نيز سخت تحت فشار قرار گرفتند.[۴۵] بعد از ضعف مرابطان اين بار دولت مقتدر موحدان از راه شمال آفريقا وارد اندلس شدند و براي مدتي توانستند در دل مسيحيان رعب و وحشتي ايجاد کنند، ولي آنها نيز ضمن آن که با نيروهاي مرابطان و ديگر فتنه جويان هم همزمان مبارزه مي کردند، کمتر به مصلحت مسلمانان اندلس مي انديشيدند و بيشتر اهتمامشان اين بود که از اوضاع آشفته اين سرزمين به نفع خود بهره برداري کنند. بنابراين آنان نيز در اوج قدرت خويش نتوانستند سلطه خود را فراتر از چهار ناحيه اشبيليه، قرطبه، مُرسيه و بِلَنسيه اعمال کنند و در نتيجه ساير شهرهاي اندلس همچنان در دست مسيحيان باقي ماند.[۴۶] البته مقداري از مشکل به عدم تجانس فکري و فرهنگي آنها با مردم اندلس و عدم درک ايشان باز مي گشت که از جايي ديگر و با فرهنگي ديگر آمده بودند. با از هم پاشيدگي دولت موحدان و شکل گيري دولت هاي کوچک در شمال آفريقا، آنها به سبب منازعاتي که با يکديگر داشتند هيچ گاه به طور جدي درصدد اعاده حثيت مسلمانان آنجا برنيامدند و سرنوشت آنان را به دست فاتحان جديد سپردند که در نهايت به سقوط تلخ و ناگوار دولت مسلمانان در اندلس و اخراج خفت بار ايشان از آن سرزمين انجاميد.
نتيجه گيري ضعف و انحطاط حکومت مسلمين در اندلس و در نهايت اخراج آنها از اين سرزمين پس از هشت قرن (۹۲ ـ ۸۹۸ق) معلول عوامل متعددي بود که برخي از آنها به سوء اداره دولت امويان اندلس باز مي گشت که مدت سه قرن بر آن سامان حکم راندند (۱۳۸ ـ ۴۴۲ق) و شماري از آنها نيز معلول دوره ملوک الطوايف و نيروهاي تجزيه طلب بود. امويان با وجود تنوع نژادي و ديني سرزمين اندلس، نه تنها هيچ برنامه اي براي جلوگيري از برخوردهاي مذهبي ـ قومي نداشتند، بلکه خود با اعمال سياست هاي نژادپرستانه عربي موجبات نارضايي توده هاي عظيمي از رعاياي خود اعم از بربرها، مولدان و مستعربان را فراهم کردند و همين گروه ها همزمان با ضعف دولت اموي، علم استقلال و تجزيه طلبي را برافراشتند و به زودي مملکت اندلس را به چندين پاره تبديل کردند. اين دوره که دوره ملوک الطوايف نام دارد براي مسلمانان بسيار زيان بار شد؛ چرا که قدرت آنان را به تحليل برد و ايشان را درگير منازعات داخلي و تسويه حساب هاي خونين کرد و پاي مسيحيان را نيز به قلمرو مسلمانان گشود. اين در حالي بود که مسيحيان شمال اندلس در اين زمان (سده پنجم هجري) با يکديگر متحد شده بودند و به تدريج مناطق اشغالي مسلمانان را بازپس مي گرفتند. در کنار آن فساد اخلاقي و عدم تقيد به دستورات ديني که از طبقه حاکم شروع و به مردم نيز سرايت کرده بود راه را براي هرگونه اصلاح بسته بود. عالمان دين نيز در قبال چنين بي عدالتي ها تنها نظاره گر بودند و حتي گاه خود توجيه گر وضع موجود مي شدند. طبيعتاً چنين مردم و حاکماني جرأت و توانايي هيچ گونه مقابله اي با دشمنان قدرتمند خود را نداشتند و به سرعت در برابر آنها تسليم مي شدند و يا از نيروهاي بيگانه براي حفظ خود کمک مي گرفتند که آن نيز گرچه موقتاً حال و روز آنها را بهبود مي بخشيد ولي در نهايت به سقوط خود همين دولت شهرها انجاميد. پي نوشت: [۱] . ناجي، «اندلس، جغرافيا»، ۱۰/ ۳۲۳٫ [۲] . فاتحي نژاد، «اندلس، تاريخ»، ۱۰/ ۳۲۶٫ [۳] . همو، ۱۰/ ۳۲۶ ـ ۳۲۷٫ [۴] . همو، ۱۰/ ۳۲۷٫ [۵] . همو، ۱۰/ ۳۲۸ ـ ۳۲۹٫ [۶] . همو، ۱۰/ ۳۲۹ ـ ۳۳۰٫ [۷] . همو، ۳۳۰٫ [۸] . همانجا. [۹] . ناجي، ۱۰/ ۳۲۴٫ [۱۰] . همتي، «چند و چون عقب نشيني مسلمانان ازاسپانيا»، ۱۲۳٫ [۱۱] . همو، ۱۳۲٫ [۱۲] . همو، ۱۱۷ ـ ۱۱۸٫ [۱۳] . همو، ۱۲۴٫ [۱۴] . همو، ۱۱۹٫ [۱۵] . همانجا. [۱۶] . دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ۴/ ۱۹۸۳٫ [۱۷] . همتي، ۱۱۹٫ [۱۸] . همو، ۱۲۱٫ [۱۹] . همو، ۱۲۴ ـ ۱۲۵٫ [۲۰] . همو، ۱۲۰٫ [۲۱] . ناصري طاهري، «نظره حول انهيار دوله المسلمين في الاندلس: جذور و اسباب»، ۹۶٫ [۲۲] . همتي، ۱۳۰ ـ ۱۳۱٫ [۲۳] همو، ۱۳۰٫ [۲۴] . شايان ذکر است که در اين باره از منابع ضعيف و غير مستندي همچون کتاب «غروب آفتاب در اندلس» ـ که براي چندين دهه مأخذ اطلاعات بخش گسترده اي از طبقه ديني ما بوده است ـ استفاده نشد. [۲۵] . موسوي، «نگاهي به فرهنگ و ادبيات عرب در اندلس»، ۱۱۰٫ [۲۶] . همو، ۱۱۱٫ [۲۷] . دورانت، ويل، ۴/ ۱۹۸۴٫ [۲۸] . انـا و الله اصـلـح لـلمعالـي و امشي مشيتي و اتيه تيها و امکن عاشقي من صحن خدي و اعطي قبلتي من يشتهيها [۲۹] . ناصري طاهري، ۹۷٫ [۳۰] . همتي، ۱۳۱ به نقل از اين بسام، ۱/ ۵۹۳، ۲/ ۵۶ ـ ۵۷٫ [۳۱] . همانجا. [۳۲] . آيتي، آندلس يا حکومت مسلمين در اروپا، ه، ۱۳۵٫ [۳۳] . موسوي، ۱۱۰٫ [۳۴] . وات، مونتگمري، اسپانياي اسلامي، ۱۳۴ ـ ۱۳۵٫ [۳۵] . دورانت، ويل، ۴/ ۱۹۸۸٫ [۳۶] . همتي، ۱۲۸٫ [۳۷] . همو، ۱۲۸ ـ ۱۲۹٫ [۳۸] . همو، ۱۲۷٫ [۳۹] . ناصري طاهري، ۹۶٫ [۴۰] . وات، ۱۷۴ ـ ۱۷۵٫ [۴۱] . آيتي، ۱۸۹ ـ ۱۹۸٫ [۴۲] . همتي، ۱۳۱ به نقل از ابن حزم، الردّ علي ابن النغزيله، ۱۷۵٫ [۴۳] . همتي، ۱۲۹ به نقل از ابن حزم، همان، ۱۷۴٫ [۴۴] . همانجا به نقل از ابن العذاري، البيان المغرب في اخبار الاندلس و المغرب، ۳/ ۲۵۴٫ [۴۵] . همو، ۱۳۴٫ [۴۶] . همو، ۱۳۵٫ نويسنده دکتر مصطفي گوهري