نماد آخرین خبر

عبدالمجید معادیخواه: فرقان متنی است که نیاز به رمزگشایی دارد

منبع
اعتماد
بروزرسانی
عبدالمجید معادیخواه: فرقان متنی است که نیاز به رمزگشایی دارد
اعتماد/ متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست استاد شهيد مرتضي مطهري محققي بود که بيش از همه دغدغه خوانش‌هاي به تعبير خودش انحرافي از دين و ديانت را داشت و تا جايي نيز که با انديشه‌هاي غربي مواجه مي‌شد، مي‌کوشيد به رفع شبهات از دين بپردازد و قرائتي عقلاني از دينداري ارايه دهد و با ديدگاه‌هاي به نظر خودش التقاطي مبارزه کند. ايشان در نهايت نيز به تير ترور کور يکي از همين گروه‌ها به شهادت رسيد. گروه فرقان نام شماري از جوانان خام و پرسودا بود که در بستر هياهوي روزهاي نخست انقلاب، با منشي راديکال و روش ارعاب و وحشت به قتل چهره‌هاي اساسي جمهوري اسلامي از جمله شهيد مطهري و شهيد مفتح دست يازيدند. حجت‌الاسلام عبدالمجيد معاديخواه در روزهاي انقلاب اسلامي از همفکران استاد مطهري بود که از سال‌ها پيش در کنار آن شهيد بزرگوار به فعاليت‌هاي تبليغي و رفع شبهات مي‌پرداخت و بعد از شهادت او به همراه اکبر ناطق‌نوري به عنوان يکي از محاکم شرع در بررسي پرونده فرقان مسوول شد. سال ٨٩-١٣٨٨ نشريه يادآور وابسته به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در مجموعه‌اي به بازکاوي انديشه و عمل گروه فرقان پرداخت و در آن طي ده‌ها گفت‌وگو و مطلب که يکي از آنها نيز به عبدالمجيد معاديخواه ارتباط مي‌يافت، به بررسي تاريخچه اين گروه پرداخت. معاديخواه بعدا در نشريه ياد وابسته به بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران شماره‌هاي ٩٧ و ٩٨، کوشيد به برخي از ادعاهاي يادآور پاسخ دهد. بررسي اين دو نشريه قطعا در حوصله اين مجال نيست و فرصتي ديگر مي‌طلبد و اشاره به آن تنها از آن رو صورت گرفت که علاقه‌مندان مي‌توانند جهت بررسي دقيق‌تر به اصل آنها مراجعه کنند. در گفت‌وگوي حاضر تنها به بازخواني نحوه آشنايي معاديخواه با شهيد مطهري مي‌پردازيم و ايشان در بخشي از گفت‌وگو به بيان خاطراتي مهم درباره شوراي انقلاب در بدو انقلاب اسلامي مي‌پردازد و در پايان به نحو مجمل به خاستگاه گروه فرقان و نقش خود در بررسي پرونده آنها اشارات اجمالي مي‌کند که از نظر مي‌گذرد. نخست بفرماييد آشنايي شما با مرحوم مطهري چطور بود؟ فکر مي‌کنم سال‌هاي ١٣٤٥ و ١٣٤٦ بود، يعني نخستين سال‌هايي که من براي تبليغ و برنامه‌هاي مذهبي به تهران مي‌آمدم و بيشتر در منطقه شميران بودم. ماه رمضان بود و شب‌ها مجلسي در مسجد کوچکي به اسم صاحب الامر(عج) در خيابان حکمت برگزار مي‌شد که من در آن سخنراني مي‌کردم. بعدها آقاي کروبي را به اين مسجد آورديم و ايشان اين مسجد را ساختند. بعد از اين مجلس بايد به جلسه لواساني‌هاي مقيم مرکز مي‌رفتم زيرا از مرحوم آقاي لواساني خواسته بودند که کسي را به آن مجلس بياورد و ايشان نيز من را پيشنهاد کرده بودند و بنده نيز آن را پذيرفتم. در مسير رفت و برگشت برنامه‌هاي حسينيه ارشاد را در تابلوي نئوني که کنار حسينيه در جاده شميران زده بودند، مي‌ديدم. در يکي از اين اعلان‌ها عنوان سخنراني شهيد مطهري که «جهان و انسان از ديد علي(ع)» بود، جلب‌توجهم کرد و علاقه داشتم که در اين مجلس شرکت کنم، اما فرصت نشد. بعد از آن ماه رمضان يک روز در مدرسه مروي ايشان را در يکي از اين حجره‌ها ديدم و همين موضوع را بهانه صحبت با ايشان کردم و اين نقطه آغاز آشنايي ما با ايشان بود. بعدا آشنايي ما بيشتر شد. ايشان مقالاتي در مکتب اسلام با موضوع اخلاق جنسي در اسلام و جهان غرب داشت که به ايشان پيشنهاد کردم جداگانه چاپ شود و ايشان هم لطف کرد و آن را به صورت جزوه يا کتابچه‌اي تنظيم کرد که بعد آقاي محمدي اردهالي آن را چاپ کرد. از چه زمان رابطه شما نزديک‌تر شد؟ به تدريج اين رابطه عميق‌تر شد. دوره‌هايي در انجمن اسلامي مهندسين برگزار مي‌شد که من نيز شرکت مي‌کردم. يک بار نيز ايشان حضور پيدا کرد و بعد از جلسه اظهار لطف کردند. اينها همه مربوط به قبل از تبعيد من از سال ١٣٥٢ تا ١٣٥٦ بود که ١٥ روز مانده به سال ١٣٥٢ آغاز شد. در آخرين ماه رمضاني که در مسجد هدايت که سخنران اصلي آن مرحوم آيت‌الله طالقاني بود، بنا بود مرحوم شهيد باهنر در آنجا سخنراني کنند. منبر ايشان ممنوع شد و مرحوم طالقاني به بنده پيشنهاد کرد که در اين جلسه صحبت کنم. من به آقاي طالقاني گفتم که به مسجد همت تجريش قول داده‌ام و ظهر نمي‌شود دو منبر رفت. ايشان محبت کردند و گفتند عده‌اي از کساني که به اين مسجد مي‌آيند، از ادارات مي‌آيند و اتفاقا چون ديرتر به مسجد مي‌آيند، ديرتر هم به سر کار برمي‌گردند و از اين حيث مي‌شود که شما منبر برويد. من در نتيجه قبول کردم، ‌اما در هر صورت رفتن از ميدان تجريش به چهارراه استانبول طول مي‌کشيد. دهه اول به همين شکل گذشت و دهه دوم و دهه سوم هم برنامه به اين طريق بود که ابتدا شهيد مطهري صحبت مي‌کرد و بعد من سخنراني مي‌کردم. بعد از زندان چطور شد؟ من آخر سال ١٣٥٥ آزاد شدم و مرحوم مطهري درس‌هايي در قم گذاشته بودند که يکي درس عمومي بود و يک درس خصوصي که در آن حدود ٢٠ نفر شرکت مي‌کردند و کساني چون آقاي محقق‌داماد و خاتمي حضور داشتند. در اين جلسات شهيد مطهري عمدتا به مساله شبهه‌هاي مارکسيست‌ها مي‌پرداختند و عمدتا نيز به مباحث اقتصادي آنها توجه داشتند. ايشان در اين جلسه متني از نوشته‌هاي مارکسيستي را مي‌خواند و بقيه نيز اظهارنظر مي‌کردند. اين جلسات سيار بود و يک بار هم در منزل ما بود. غير از اين نيز در اين جلسات شرکت مي‌کردم، اما خيلي زود ماجراي فوت حاج آقا مصطفي خميني و برگزاري چهلم ايشان و تبعيد امام رخ داد و من را گرفتند که ديگر نتوانستم در آن جلسات حضور پيدا کنم. وقتي ما را مي‌خواستند از سيرجان به سلماس منتقل کنند، يک شب را به تهران آمديم. در توقف تهران ماموران قانع شدند که يک شب به ما اجازه استراحت بدهند. مرحوم شهيد مطهري از نخستين کساني بود که آن شب به ديدار ما آمدند. اين خاطره بسيار جالبي بود. بعد هم که فضاي سياسي متشنج شد و درگيري‌ها زياد شد. ما را از سلماس به جيرفت تبعيد کردند و در نهايت نيز در قضيه ١٧ شهريور به تهران آمدم. در مسير برگشت با آقاي محمدجواد حجتي‌کرماني و مرحوم رباني املشي و آقاي آقا هادي خامنه‌اي همراه بوديم. اين آخرين زنداني است که به تبعيد برنگشتيم. بعد از زندان فضاي جامعه دگرگون و فعاليت روحانيت نيز بسيار گسترده شده بود. مرحوم آقاي بهشتي و مرحوم شهيد مطهري در اين ميان نقش جدي داشتند. من در جلساتي که برگزار مي‌شد، شرکت مي‌کردم. آيا در بحبوحه و آستانه انقلاب نيز خاطره‌اي از شهيد مطهري داريد؟ بله، اتفاقا در ماجراي ورود امام و بحث ديدار بختيار با امام(ره) در پاريس خاطره مهمي از شهيد مطهري دارم که با بسياري از ديدگاه‌ها متفاوت است. در بحث ديدار بختيار با امام به خاطر دارم که در همان روزهاي منتهي به انقلاب، يک روز عصر در مدرسه رفاه که ستاد استقبال امام در آنجا مستقر بود، حضور داشتم و شاهد بودم که کسي با مرحوم آقاي مطهري تلفني صحبت مي‌کند. من نمي‌دانستم آن سوي خط چه کسي است، اما از قرايني که بعدها شنيدم، متوجه شدم ظاهرا آن فرد آقاي احسان نراقي است که از طرف دولت وقت صحبت مي‌کرد و موضوع صحبت نيز بحث توافق احتمالي ميان دولت وقت و شوراي انقلاب بود. آنچه از اين سوي خط مي‌شنيدم اين بود که آقاي مطهري مي‌گفتند اين حرف شما و پيشنهاد شما اصلا قابل طرح نيست. به نظر مي‌رسيد آن سوي خط مي‌پرسد چه پيشنهادي قابل طرح است و آقاي مطهري مي‌گفت: آن چيزي که قابل طرح است، اين است که آقاي بختيار براي تقديم استعفاي خودش به پاريس برود و مي‌شود اين را در شوراي انقلاب مطرح کرد. اگر اين آشتي رخ مي‌داد، براي دولت بختيار موفقيت مهمي تلقي مي‌شد. اما شهيد مطهري مي‌گفت شرط استعفا مهم است و بيش از اين نمي‌توان چيزي خواست. به يکباره شاهد بودم که شايعه‌اي پخش شد و از پاريس تماس گرفتند و گفتند شما در قضيه بختيار دخالت نکنيد و اجازه دهيد بيايد. بعد از نماز مغرب و عشا حدود ٢٠٠ نفر از علما از سراسر کشور در سالن بسيار بزرگ مدرسه دخترانه علوي حضور پيدا کردند. اين علما در واقع براي استقبال از امام و فراهم کردن بازگشتن ايشان تشکيل شده بود. در اين جلسه گروهي تندرو و راديکال نيز حضور داشتند که مي‌کوشيدند آقاي منتظري را محور قرار دهند و روابط خوبي با شوراي انقلاب نداشتند و شوراي انقلاب را به سازشکاري متهم مي‌کردند. زيرا از راديو اعلام شده بود که بختيار قرار است براي اداي احترام به پاريس برود و بحث استعفا را نگفته بود. در همين جلسه آقاي بهشتي و آقاي مطهري کوشيدند ماجرا را توضيح دهند اما اين تندروها اجازه نمي‌دادند و با اينکه تعدادشان کم بود، اما محوريت آقاي منتظري و همسويي ايشان با آنها باعث مي‌شد که بتوانند حرف‌شان را بزنند. رفاقت آقاي مطهري و آقاي منتظري بسيار صميمانه بود و هر دو جايگاه مهمي در شوراي انقلاب داشتند. اما در هر صورت تندروها هم بودند. اين قضيه تا جايي ادامه پيدا کرد که شهيد بهشتي که بسيار سخت عصباني مي‌شد، ناراحت شد و تصميم گرفت جلسه را ترک کند. سر اين قضيه تندروها ساکت شدند و مرحوم بهشتي از شهيد مطهري خواست که قضيه را توضيح دهد و شهيد مطهري نيز داستان را همان‌طور که گفتم توضيح داد و گفت که موضع شوراي انقلاب اين است که حداقل آقاي بختيار براي تقديم استعفا به پاريس برود، منتها از پاريس تماس گرفتند که شما دخالت نکنيد و شوراي انقلاب نيز موضعش اين است که با تصميمات پاريس مخالفت نکند. منظور از پاريس خود امام بود و معناي اين سخن شهيد مطهري اين بود که خود امام اين موضع را اتخاذ کرده‌اند. بعد از اين توضيح تندروها ساکت شدند، اما قانع نشدند. در اين ميان مرحوم منتظري جلسه را ترک کردند (شايد بخشي از توضيحات شهيد مطهري را نشنيدند) و وقتي برگشتند، گفتند که همين حالا با بختيار تماس گرفته‌ام و گفته‌ام تا استعفا ندهي، امام تو را نمي‌پذيرد. اين براي شوراي انقلاب بسيار تلخ بود، زيرا شوراي انقلاب نهاد رسمي انقلاب بود و امام آنها را تعيين کرده بود. يعني از پاريس در وهله اول گفته شده بود که شرط استعفا مطرح نيست؟ بله و گفته بودند که شوراي انقلاب در اين قضيه دخالت نکند. پس بعدا چه شد که نظر پاريس عوض شد؟ اينجا جايي است که در اين قضيه به خصوص مساله به نفع دولت بختيار مي‌شود. البته روايت من با روايت مرحوم منتظري متفاوت است. در هر صورت آقاي بهشتي گفتند که ماجرا به اين صورت است و اگر اکثريت مخالف است، راي بگيريم و ديدگاه‌مان را به پاريس منعکس کنيم. اما در قيام و قعود راجع به اين قضيه، ‌کسي حاضر نشد با تصميم پاريس مخالفت کند، غير از ١٢،١١ نفر. زيرا همه مي‌گفتند که تصميم پاريس، ‌تصميم خود امام است و در نتيجه در راي‌گيري به نفع شوراي انقلاب شد و طرفداران آقاي منتظري در اقليت قرار گرفتند. در همين بين گفته شد که امام مصاحبه کرده‌اند و گفته‌اند تا بختيار استعفا نکند، او را به حضور نمي‌پذيريم. زيرا آقاي منتظري يک تلفن هم به پاريس کرده بودند. به هر حال اين حادثه بسيار تلخي براي شوراي انقلاب بود. من هيچ‌وقت آقاي بهشتي را به آن عصبانيت نديده بودم. اگر کسي بداند که مساله نقض پيمان تا چه اندازه در اسلام منفي تلقي شده، متوجه دليل عصبانيت شهيد بهشتي مي‌شود. از نظر اعتبار بين‌المللي نيز قرارداد بسيار اهميت دارد. شوراي انقلاب نيز نهادي بود که امام تعيين کرده بود و چنين نهادي نخستين قرارداد را با دولت وقت امضا کرده بود و به فاصله دو سه ساعت اين قرارداد نقض شد. به همين علت بختيار خودش را در موضع قدرت احساس و اعلام کرد که من اجازه ورود به امام نمي‌دهم. بالاخره نقض قرارداد خودش مهم است. يعني شما مي‌گوييد تلفن مرحوم منتظري باعث تغيير راي پاريس شد؟ حالا هر چيز، ما چون در پاريس نبوديم، نمي‌توانيم با قطعيت در اين مورد نظر بدهيم. کساني که در پاريس بودند، از مرحوم صادق طباطبايي تا مرحوم شهيد عراقي تا... ديگران روايت‌هاي ديگري دارند و آنها نيز پنج، شش روايت دارند. من حتي از آقاي موسوي‌خوئيني‌ها که در پاريس حضور داشت، پرسيدم روايت ديگران را قبول نداشت. هنوز هم راجع به اين موضع کار جامعي نکرده است. اما در هر صورت آن شب، شب بسيار تلخي بود و بعد از آن اکثر آقايان نيز به اقامتگاه خودشان رفتند. نيمه شب و حدود ساعت يک يا دو بامداد بود که شهيد بهشتي تماسي از مدرسه رفاه به پاريس گرفتند و با مرحوم حاج احمدآقا صحبت کردند و بسيار عصباني بودند و گفتند اين چه رويه‌اي است؟ ما البته نمي‌دانستيم که از آن سو چه مي‌گويند و پيدا بود که شهيد بهشتي قانع نمي‌شد و تا پشت گردن ايشان از عصبانيت سرخ شده بود. اما بعدا معلوم شد که آن تلفني که عصر گرفته بودند و گفته بودند شما کاري نداشته باشيد، خيلي حرف امام نبود. اما اينکه چه کسي مقصر است را خدا مي‌داند. بعد جلسه‌اي تشکيل شد و از آن ٢٠٠ نفر، ٣٠ نفر بيشتر نمانده بودند و بقيه به اقامتگاه‌هاي‌شان رفته بودند. در اين جلسه آقاي مطهري هم نبود و آقاي بهشتي آن را اداره مي‌کرد و صورت مساله را آقاي بهشتي مطرح کردند و گفتند که ما تا امروز وقتي به تظاهرات مي‌رفتيم، به مردم مي‌گفتيم که اگر دولت بختيار با آمدن امام موافقت نکند، ما حرف آخر را مي‌زنيم. اين را هر روز مي‌گفتيم. فردا ديگر اين حرف را نمي‌توانيم بزنيم و بنابراين بايد کار ديگري کنيم که قضيه تحصن در مسجد دانشگاه تهران مطرح شد که پيشنهاد‌دهنده اصلي من بودم. اگر موافق باشيد بازگرديم به قضيه شهيد مطهري و ترور ايشان توسط گروه فرقان. شما همان‌طور که تا اينجا اشاره شد، رابطه نزديکي با شهيد مطهري داشتيد و بعد از قضيه ترور و شهادت ايشان به عنوان يکي از دو نفر محاکم شرع براي رسيدگي به پرونده فرقان انتخاب شديد. من البته از گروه فرقان شناخت زيادي نداشتم. تبعيد که بودم بعضي دوستان که به ديدارم مي‌آمدند، مي‌گفتند که چنين گروهي تشکيل شده و جزوه‌هايي داشتند. بعضي نيز نسبت به آنها سمپاتي داشتند اما ما مي‌خوانديم و مي‌خنديديم. نگاهي نيز که به گروه داشتيم اين بود که اين گروه افراطي است و حرف‌هاي خيلي محکمي ندارد. مرحوم شهيد مطهري نيز حساسيت فوق‌العاده‌اي نسبت به آنها داشت و در يکي از کتاب‌هايش (يکي از چاپ‌هاي علل گرايش به ماديگري) نيز رسما به اين موضوع اشاره کرده بود و آن را مطرح کرده بود. حتي اينکه يکي دو تا از اشتباهات خنده‌آور آنها را آورده بود. فرقاني‌ها تز اسلام منهاي روحانيت را مطرح مي‌کردند و اکبر گودرزي جواني تندرو و افراطي بود که با تکيه بر اين ايده‌هاي خام، گروهي از جوانان را دور خودش جمع کرده بود. به قول امروزي‌ها گروه فرقان متني است که نياز به رمزگشايي دارد و رمزگشايي ايشان کار ساده‌اي نيست، زيرا يک متن هم نيست. درست است که چيزي به عنوان مرکزيت داشتند، اما هيچ سنخيتي ميان افراد اين مرکزيت هم نبود. من قبلا در يکي از شماره‌هاي ياد (٩٧ و ٩٨) در پاسخ به نشريه يادآور (٦ و ٧ و ٨) در اين‌باره صحبت کرده‌ام. قضيه حاکم شرع بودن شما در اين قضيه چطور است؟ بحث انتخاب نبود. من دورادور مي‌دانستم که ايشان شناسايي شده‌اند و به زودي دستگير مي‌شوند. وقتي که مطلع شدم اين گروه را دستگير کرده‌اند، با عجله به اوين رفتم و مي‌دانستم که در جايي از اوين اين مساله را پيگيري مي‌کنند و نزد آقايي رفتم که در اين کار بيشتر او را مي‌شناختم و مي‌دانستم اين قضيه را پيگيري مي‌کند. مي‌خواستم اين کسي را که شهيد مطهري را ترور کرده ببينم. اسمش چه بود؟ بصيري. به نظر خودم مي‌آيد که خيلي زود به آنجا رفتم اما بعدا که حرف‌ها مطرح مي‌شود، اختلاف‌نظر زياد مي‌شود و معنايش اين است که از شنيدن خبر با اين اتفاق فاصله‌اي بوده است زيرا به هر حال خبر دستگيري رسمي که نبود و ما از کانال‌ها و روابط خبر را شنيده بوديم. به هر حال وقتي رفتم و گفتم مي‌خواهم اين شخص را ببينم گفتند که اعدام شده است. براي من خيلي عجيب بود که به اين سرعت چطور اعدام کرده‌ايد؟ آن فرد گفت بقيه را هم را اعدام مي‌کنيم. آن فرد آقاي نقاشان بود؟ بله، حالا چون اختلافاتي شده نمي‌خواهم زياد حرف بزنم. اما فکر مي‌کردم اين خيلي براي جمهوري اسلامي ضرر دارد که در اين جو کسي نفهمد چه کسي بود و چطور شد و کلي تهمت را متوجه انقلاب کند. به هر حال به من گفتند که اين افراد حرف نمي‌زنند و گفته‌اند که شما کافريد و موضع تندي دارند و کسي نيست که وقت بگذارد. من گفتم خودم مي‌ايستم و از همان جا نگاه مي‌کردم. در افرادي که نگاه مي‌کردم، قيافه عباس عسگري نامي خيلي آشنا به نظرم رسيد. به هر حال برخي قيافه‌ها براي آدم دلپذير است و با او شروع به صحبت کردن کردم و او به من گفت که چنين نيست که بگوييم حرف نمي‌زنيم. فقط شرط داريم يعني اگر من با کسي حرف بزنم، اگر جايي گير کردم، کسي که از من بيشتر مطلع است بيايد و او بگويد چه خبر است. مثلا اگر من نتوانستم جواب بدهم، خود گودرزي بيايد و ببينم که چه مي‌گويد. من گفتم مساله‌اي نيست و شرح مفصل ماجرا را در اين شماره ياد آورده‌ام، ‌زيرا آن چيزهايي را که ياد آورده است نمي‌شد قبول کرد. دليلش را نيز در اين ويژه نامه آورده‌ام. اينجا نمي‌خواهم وارد آن مناقشات شوم. اما به طور کامل در اين دو نشريه هست. در يادآور مساله اين طور مطرح مي‌شود که آقاي نقاشان مي‌گويد دادگاه خوب اداره نشد و من رفتم از قم حکم آقايان ناطق و من (معاديخواه) را گرفتم. من گفته‌ام که زماني که دادگاه برگزار شد، اين آقا تهران بوده و قم نبوده است. اين را آورده‌ام. يعني اختلاف‌نظرها از اين قبيل است. اين اختلاف‌نظرها ناشي از تفاوت ديدگاه‌ها، حافظه‌ها و... است. به همين خاطر تاريخ شفاهي به روش‌شناسي دقيق نيازمند است. شما با خود گودرزي ديداري نداشتيد؟ من از گودرزي خوشم نمي‌آمد. مخصوصا که همه بلاهايي که سر اينها آمده مقصر را او مي‌دانستم و رابطه‌ام با او منفي بود. به همين خاطر هم گفته‌ام که اگر امروز بود، من به دليل اين رابطه عاطفي خاص، هرگز در محاکمه او شرکت نمي‌کردم زيرا کسي که در چنين حدي است نبايد قاضي شود. البته در واقع هم قاضي نبودم اما بالاخره حضور داشتم. آقاي ناطق هم گويا حضور داشت. بله، او بيشتر نقش داشت. آقاي ناطق در دادگاه گودرزي نقش جدي‌تر داشت. من بيشتر عباس عسگري را به خاطر دارم. اينکه ايشان گفته‌اند با عباس عسگري هم محل بوديم، من اصلا او را پيش از آن نمي‌شناختم و براي نخستين بار در اوين ديدم. اما در برخوردهايش صداقتي ديدم که هنوز هم معتقدم... عسگري هم اعدام شد. بله، اما به نظرم من تعداد اعدام‌هاي اينها کمتر از تعداد عمليات شان بود زيرا ممکن است يک نفر در چند عمليات شرکت بکند. بالاخره مجموعا تصورم اين است که اگر تعدادي که اينها از جمهوري اسلامي قرباني گرفتند با تعداد اعدام‌ها مقايسه شود، شايد اعدام‌ها کمتر هم باشد. اين از جاهايي است که با تمام نقص‌هايي که مي‌تواند به دليل شرايط وجود داشته باشد اما به نظرم مي‌شود به آن افتخار کرد يعني مجموعا جوري رفتار شد که با اين افراد کار شد و اينها اکثرا واقعا توبه کردند. البته بعدا چيزي در اوين به اسم تواب‌سازي به وجود آمد که با اين جريان متفاوت است. اين يک کپي ناقص و داستان ديگري بود. الان متاسفانه قيل و قال‌هايي پيدا شده که آدم دوست ندارد واردش شود. در پايان مي‌خواستم بفرماييد که به نظر شما پديده فرقان چطور به وجود آمد؟ البته در اين مورد بايد تحقيق کرد و حرف زد اما تصور بنده اين است که پديده فرقان حاصل يک افراط و تفريطي است که از يک جهت به گفتمان‌سازي‌هايي که مربوط به سازمان مجاهدين خلق است، مربوط مي‌شود يعني نوعي ايده‌آل‌پردازي‌هاي آنچناني که واقعيت هم نداشت. خود ما هم در مقطعي در اين زمينه نقش داشتيم و براي من مشکلي نيست که بگويم در اين قضيه بوديم و تقصير داشتيم که کاريزماسازي از سازمان مجاهدين که بعدا شد منافقين کرديم. در کاريزماسازي از اينها ما مقيد نبوديم که متقن و دقيق حرف بزنيم، تعابيري مثل ابوذر زمان و زهد و... در مورد ايشان به کار مي‌برديم و هر فضيلتي را براي اينها مي‌تراشيديم و هرچه مي‌شنيديم با آب و تاب مي‌گفتيم. اين در واقع در جامعه بازتاب‌هايي داشت و يک‌سري ارزش‌هايي را در جامعه درست کرد و الگوهايي ولو خيالي ايجاد کرد مثل اينکه افرادي قهرمان هستند و شکنجه مي‌شوند و حرف نمي‌زنند و.... اين در واقع در تقابل قرار گرفت با يک رفتارهايي که افرادي در لباس روحانيت ديده مي‌شد يا براي‌شان نقل مي‌شد. به خصوص در داستاني که بخشي از روحانيت سنتي با دکتر شريعتي در افتادند. به خصوص در يک مقطعي خلئي ايجاد شد. چون کار گروه‌هاي مسلح با پنهان کاري بود و همه به آنها دسترسي نداشتند. در واقع خلئي در جامعه ايجاد شده بود که آن خلأ را حسينيه ارشاد و دکتر شريعتي پر مي‌کردند. تصويري هم که دکتر شريعتي از ابوذر و چهره‌هاي مطلوب خودش ارايه مي‌کرد، اندکي نزديک بود به آن ايده‌آل‌ها. در نتيجه عشقي در نسل جوان نسبت به امر خيالي ايجاد شده بود و همه مي‌خواستند قهرمان شوند. بعد از فاجعه ارتداد سازمان مجاهدين که اعلام موضع مارکسيستي کردند يعني کساني که تا پيش از اين ابوذر و سلمان زمان شناخته مي‌شدند، ناگهان خلأ دومي در جامعه ايجاد شد که گروه فرقان خيال کرد که مي‌تواند اين خلأ را پر کند چون رهبرشان فردي اسکيزوفرنيک بود و خودش را آفريدگار همه آن ارزش‌هاي خيالي مي‌دانست و يک ضديت شديدي هم با روحانيت داشت. شايد با او برخورد شديدي شده بود. وقتي مجاهدين دچار انشعاب شدند، او فکر کرد مي‌تواند اين خلأ را پر کند و اين مصادف شد با فضاي باز و پيروزي انقلاب. در آن موقع نيز همه جوان‌هاي احساساتي دنبال اين مي‌گشتند جايي پيدا کنند و به آرزوهاي‌شان برسند. بقيه جاها دربند و سربند داشت، جايي که آغوشش را براي اين جوانان بي‌بضاعت باز کند، فرقان بود و هفت تير دست‌شان مي‌داد و براي‌شان عمليات تعريف مي‌کرد و حرف‌هايي سر هم مي‌کرد. در واقع فرقان در چنين خلأهايي پيدا شد و از اين حيث خيلي شبيه خوارج در تاريخ اسلام است. البته شبيه‌سازي کلا کار درستي نيست و بيش از آنکه آدم را به واقعيت برساند، غلط‌انداز است.