نماد آخرین خبر

تاریخ ایرانی منتشر کرد: ارمنیان و انقلاب مشروطه ایران

منبع
تاريخ ايراني
بروزرسانی
تاریخ ایرانی منتشر کرد: ارمنیان و انقلاب مشروطه ایران
تاريخ ايراني/ متن پيش رو در تاريخ ايراني منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست ارامنه در طول تاريخ معاصر ايران مهم‌ترين اقليت ديني و قومي بوده‌ و در تحولات حساس کشور به‌ويژه مشروطيت نقشي انکارناپذير داشته‌اند. اين نقش البته منحصر به مشروطه نيست بلکه در بسياري حوادث قبل و بعد از مشروطه نيز مي‌توان رد پاي ارمنيان را مشاهده کرد. بعد از جنبش عظيم سياسي و اجتماعي مشروطه، ارامنه به گونه‌اي با تحولات ايران درگير شدند که حذف نام آنان و فهرست طولاني فعاليت‌هاي سياسي‌شان از تحولات اجتماعي کشور غيرممکن است. اين امر به دليل شرايط مساعدي است که ايران در اختيار ارامنه قرار داد، به قول لوئيس نعلبنديان، ايران در قرن نوزدهم «کعبۀ انقلابيون» ارمني بود.[2] نام ارمنيان از سويي با حوادث فتح تهران توسط اردوي مشروطه‌خواهان گره خورده و از طرف ديگر نام برخي از آنان در فهرست رهبران احزاب سياسي ايران معاصر ماندگار شده است. به روايت زاره مارکاريان و بر اساس اسناد موجود دربارۀ فعاليت‌هاي سياسي ارامنه در وين، نخستين تشکيلات ارمني در ايران توسط ۵ تن از روشنفکران اين اقليت در پنجم ژانويۀ سال ۱۸۹۱ در شهر تبريز سازماندهي شد که به گمان او اين تشکيلات اهداف مارکسيستي داشت؛[3] حتي در اوايل قرن بيستم ارمنياني مثل آوتيس ميکائيليان (سلطان‌زاده) را مي‌شناسيم که تحليل‌هاي درخشاني در مورد کودتاي سوم اسفندماه ۱۲۹۹ داشت[4] و چون تحليل‌هاي سياسي و اجتماعي او با مواضع رسمي دولت وقت شوروي به رهبري استالين متناقض بود، راه اردوگاه سيبري را در پيش گرفت و بالاخره هم به سال ۱۹۳۸ اعدام شد. ارامنه از ساکنان قديمي کشور ايران جدا نبوده‌اند و جزء لاينفک تحولات اجتماعي ايران به‌طور‌ کلي و تاريخ معاصر آن به طور خاص به شمار مي‌روند، به همين دليل نام آنان از صفحۀ تاريخ ايران نازدودني است. ارامنه امروز جزئي از هويت ملي ايرانيان‌اند. آنان همواره با ايرانيان در کمال صلح و صفا زيسته‌اند؛ حتي زماني که عثماني‌ها ارامنه را مورد تعقيب و کشتار قرار ‌دادند، ايرانيان جانب ارامنه را ‌گرفتند[5] و در برابر تهاجمات بي‌وقفۀ عثماني عليه ارامنه، تنها کساني بودند که به داد اين اقليت رسيدند.[6] اگرچه موضوع روابط ايرانيان و ارمنيان در همۀ ابعاد مي‌تواند موضوعي براي اجراي طرح‌هاي خيلي مهم و سازنده باشد، اما نقش اقليت ارمني ايران و نيز ارامنۀ مقيم قفقاز در کتاب‌هاي رسمي تاريخ مشروطه، فراموش و يا به اجمال برگزار شده است. منظور از کتاب‌هاي رسمي تاريخ، کتاب‌هايي است که توسط نويسندگاني خاص به سفارش دولت‌هاي وقت نوشته شده‌اند، اين عده به طور عمده در مورد فعاليت‌هاي گروه‌هاي انقلابي ارمني که در تحولات مشروطۀ ايران بسيار مؤثر بوده‌اند يا سکوت پيشه کرده‌[7] يا آن را وارونه به نمايش گذاشته‌اند و يا در مورد نقش آنان در تحولات معاصر ايران اغراق کرده‌اند. بدون ترديد سهم کساني مثل خسرو شاکري[8] در نشان دادن نقش سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني در تحولات معاصر ايران بيش از هر فرد ديگري برجسته است و در نقطۀ مقابل هم گرچه تلاش‌هاي افرادي مثل اسماعيل رائين[9] در نشان دادن نقش ارمنياني مثل يپرم‌خان در تحولات دورۀ مشروطه غيرقابل‌انکار است، اما به‌هيچ‌وجه نشان‌دهندۀ اهميت و ابعاد موضوع نيست. به‌طور ‌کلي ارامنه در چند موضوع اساسي مشروطيت ايران درگير بوده‌اند؛ بلافاصله بايد بگوييم که منظور اين نيست که کليۀ ارمنيان درگير در تحولات تاريخي اين دوره وحدت رويه و يا وحدت مسلک و ايدئولوژي داشته‌اند، بالعکس اختلافات بين آنان در زمينۀ نوع برخورد با مشروطيت ايران بسيار متفاوت و بعضاً فوق‌العاده متضاد بوده است. در مقدمه بايد گفت جنبشي که از آن به مشروطيت ايران ياد مي‌شود و از سال‌هاي ۱۳۲۴ تا ۱۳۳۰ هجري قمري مطابق با ۱۲۸۵ تا ۱۲۹۰ هجري شمسي يعني از صدور فرمان مشروطه توسط مظفرالدين‌ شاه قاجار تا اولتيماتوم روسيه را در بر مي‌گيرد، به ۲ دورۀ مهم و اساسي تقسيم مي‌شود: دورۀ نخست از سال ۱۳۲۴ قمري آغاز و با تعطيلي مجلس اول توسط محمدعلي‌ شاه در ۲۳ جمادي‌الاولي سال ۱۳۲۶ هجري قمري مطابق با دوم تيرماه ۱۲۸۷ شمسي به پايان مي‌رسد. در اين دوره اولاً بحث نظري در مورد مشروطه وجود نداشت و مي‌توان گفت با وصف استقرار مشروطه، اين نظام سياسي براي توده‌هاي نخبگان ايراني ناشناخته باقي ماند. ثانياً در دورۀ نخست مشروطه، دعواي مهم بر سر استبداد و آزادي بود و صفوف نخبگان سياسي به دو دسته کلي تقسيم مي‌شد: کساني که مخالف سلطنت مطلقه بودند و از مشروطيت سلطنت دفاع مي‌کردند و گروهي ديگر که همچنان از سلطنت استبدادي مرسوم دفاع مي‌کردند. نخستين فرد از مشروطه‌خواهان که در دفاع از مشروطه و اثبات سنخيت آن با فقه شيعه مطلب نوشت، حاج سيد نصرالله تقوي اخوي بود.[10] او ديدگاه‌هاي خود را در اين زمينه در روزنامۀ تربيت که امتياز آن متعلق به محمدحسين فروغي پدر محمدعلي فروغي بود، مطرح کرد و بعداً آن را به صورت مستقل منتشر نمود؛ اما واقعيت امر اين است که در اين مقطع اکثريت روحانيون و حتي روشنفکران در باب مشروطه رسالۀ مستقلي منتشر نکردند؛ اما روشنفکران در اين دوره روزنامه‌هاي فراواني منتشر کردند که سه مورد از مهم‌ترين آن‌ها مساوات، صوراسرافيل و روح‌القدس بود. متأسفانه اين روزنامه‌ها نه‌تنها اذهان عمومي را در مورد مشروطه و الزامات آن هشيار نکردند[11] بلکه در بحران‌سازي‌هاي بي‌مورد نقش اساسي ايفا نمودند و در مقولۀ جدايي ملت از دولت[12] که در ايران سابقه‌اي به اندازۀ تاريخ اين کشور دارد، نقش بسيار مخربي ايفا کردند. اگر اين روزنامه‌ها را ورق بزنيم، به‌جز مواردي نادر، غير از فحاشي و هتاکي چيزي عايدمان نخواهد شد و جاي خالي بحث نظري در مورد مشروطه را هميشه خالي خواهيم يافت.[13] همين بحران در نظر، راه را براي بحران‌هاي عملي باز گذاشت و تا مقاطع بعدي نيز مشروطه‌خواهان را رها نکرد. دورۀ نخست با تعطيلي مجلس اول به دست محمد‌علي ‌شاه به پايان رسيد و موجي از سرکوب ايران را فراگرفت. روشنفکران ايراني يا راه مهاجرت به اروپا را در پيش گرفتند و يا اينکه به سفارتخانۀ بريتانيا در تهران پناهنده شدند. گروهي از آنان در قلهک واقع در شمال تهران پناهنده شدند. ارامنه از اين دوره تا اولتيماتوم روسيه در ذي‌حجۀ سال ۱۳۲۹ هجري قمري در تحولات مشروطيت ايران نقش‌هاي زيادي را بر عهده گرفتند. آن‌ها در دورۀ اول تحولات مزبور دخالت تعيين‌کننده‌اي نداشتند؛ اما از دورۀ فترت بين مشروطيت اول و دوم[14] به بعد اين وضع تحول يافت و انواع انجمن‌هاي ولايتي در اين دوره تأسيس شدند، از بين آنان انجمن رشت تنها انجمن ولايتي بود که يک ارمني سوسيال‌دموکرات به نام هارطون گالوستيان در زمرۀ رهبرانش به شمار مي‌رفت.[15] ارتباط ارامنه با تحولات مشروطۀ ايران در اين دورۀ تاريخي از دو سو صورت مي‌گرفت: قفقاز و اروپا، از اين دو راه انديشه‌هاي سوسيال‌دموکراسي بيش از ديگر جريان‌هاي فکري و سياسي در کشور ترويج مي‌شد. با اين وصف از طريق روشنفکران ارمني مقيم اروپا انديشه‌هاي مشروطه‌خواهي برخاسته از ليبراليسم اروپايي هم مورد توجه واقع مي‌شد؛ بنابراين ارامنه‌اي که درگير تحولات ايران در اين دوره بودند مثل خود ايرانيان دو جناح عمدۀ چپ و راست را تشکيل مي‌دادند. در دورۀ دوم مشروطه چه در اروپا و چه در خود ايران، ارامنۀ مقيم ايران و قفقاز هر دو در سمت‌و‌سوي حوادث تأثير فراوان گذاشتند، احزاب سياسي شکل گرفتند و تلاش‌هايي براي تدوين ايدئولوژي مشروطه با دو گرايش سکولار و مذهبي شکل گرفت. به عبارت بهتر در اين دوره دعواي اساسي نه استبداد و آزادي بلکه نزاع بين خود مشروطه‌خواهان در مورد نحوۀ اجراي مشروطه و حدود وظايف و دخالت روحانيان در مسائل سياسي بود، همان‌طور که خواهيم ديد ارامنه در تأسيس اين احزاب نقش مؤثري داشتند. مقدمات اين امر از همان حوادث دورۀ فترت شکل گرفت، وقتي در تبريز ستارخان براي حمايت از مشروطه به تکاپو افتاد، دو ارمني به نام‌هاي تيگران‌ تر هاکوپيان و آرشاوير چلنگريان از قيام او دفاع کردند. هاکوپيان در تبريز اقامت داشت و چلنگريان در آلمان زندگي مي‌کرد و مقالاتي در نشريۀ نوي زايت[16] در مورد مشروطۀ ايران منتشر مي‌نمود. اينان سوسيال‌دموکرات بودند و از موضعي چپ‌گرايانه به‌شدت از جنبش تبريز حمايت مي‌کردند. همزمان فردي به نام دکتر الکساندر اتابگيان (۱۹۴۰-۱۸۶۸) رهبري تشکلي از آنارشيست‌هاي ارمني را در شهر رشت بر عهده داشت که به تقليد از الگوي آنارشيست‌هاي روسيه تأسيس شده بود، او مردي تحصيل‌کرده و داراي مدرک دکتري طب بود که تحصيلات خود را در ژنو و ليون به خاتمه رسانيده بود. بعد از اتمام تحصيلات، اتابگيان به ايران آمد و از سال‌هاي ۱۸۹۶ تا ۱۹۱۷ در محلۀ سبزه‌ميدان رشت اقامت گزيد. وي حتي درمانگاهي هم در رشت تأسيس کرد.[17] اتابگيان با آنارشيست‌هاي اروپايي نيز ارتباط داشت. با وجود اين تنها فعاليت او برگزاري ميتينگي در رشت بود که بعدازظهر روز ۲۶ اکتبر ۱۹۰۹ در اعتراض به تيرباران مسيو فرر يکي از رهبران آنارشيست‌هاي اسپانيا توسط دولت آن کشور برگزار شد. روزنامۀ ايران نو گزارش داد که به ياد اين فرد، گروه اتابگيان در رأس جمع کثيري از مردم عادي سرود مارسيز خواندند.[18] ايرانيان مشروطه‌خواه از همين راه‌ها با مجامع تشکيل‌دهندۀ انترناسيونال دوم سوسياليست ارتباط برقرار ‌کردند. سوسيال‌دموکرات‌هاي بريتانيا، آلمان، فرانسه و بروکسل از راه گزارش‌هاي رسيده به انترناسيونال سوسياليست از تحولات داخلي ايران مطلع ‌شدند، با وجود اين بدون ترديد اين حزب سوسيال‌دموکرات روسيه بود که در درک شرايط ايران و همسويي با تحولاتي که منجر به سقوط تمام‌عيار استبداد در ايران شد، تلاش فراواني نمود. لنين که در آن ايام در دفتر انترناسيونال دوم در اروپا کار مي‌کرد، از طريق سرگو ارژنيکيدزه، انقلابي گرجي، از حوادث داخلي ايران مطلع مي‌شد، ارژنيکيدزه همان کسي است که به روايتي نخستين مراکز سوسيال‌دموکراسي را در رشت و تهران پايه‌گذاري کرد؛ اما در واقع فعال‌ترين اقليت مرتبط با مشروطۀ ايران همان ارامنه بودند. به قول ارژنيکيدزه در نامه‌اي خطاب به لنين که در چهارم ژوئن ۱۹۱۰ نوشته شد، روزنامۀ گولوس سوسيال‌دموکرات ارگان منشويک‌ها توسط ارامنه به وي داده مي‌شد. به دليل نفوذ منشويک‌ها در بين انقلابيون ايران، در اين نامه از لنين خواسته شده بود که دستور دهد تا همفکرانش نشريات بلشويکي را براي او ارسال نمايند.[19] فعاليت ارامنه منحصر به مورد ياد شده نبود بلکه ايسکرا ارگان حزب سوسيال‌دموکرات روسيه هم با کوشش آن‌ها از راه تبريز به باکو ارسال مي‌شد. سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني هنچاک در اين فعاليت‌ها نقش مهمي را بر عهده داشتند. حزب هنچاک در سال ۱۸۸۷ با تلاش فرزندان ثروتمندان ارامنه در ژنو راه‌اندازي شد.[20] سازمان‌دهندگان اصلي آن آوتيس نظربگيان و مريم وردانيان بودند که قرار بود با هم ازدواج کنند. اين سازمان گرچه تشکيلاتي مارکسيستي بود اما تحت ‌تأثير ناردونيک‌هاي[21] روسيه قرار داشت. روش آن‌ها عمليات نظامي و هدف اصلي‌شان تأسيس دولت مستقل ارمني از راه اتحاد ارامنۀ عثماني و روسيه بود، با اين وصف همچنان بر اساس شعارهاي سوسياليستي فعاليت مي‌کردند. در همين دوره لنين با برخي از مشروطه‌خواهان ايراني به‌ويژه علي‌اکبر دهخدا، معاضد‌السلطنۀ پيرنيا و ميرزا کريم‌خان رشتي ملاقات کرد و باز هم در همين دوره بود که لنين سلسله ‌مقالاتي را در مورد مشروطۀ ايران نوشت و در مطبوعات اروپا و نشريۀ ايسکرا[22] منتشر کرد.[23] داشناک، حزب ارمني ديگري بود که با تحولات ايران عصر مشروطه ارتباط داشت. اين حزب برخلاف حزب هنچاک که مرامي سوسياليستي داشت، حزبي ملي‌گرا به شمار مي‌آمد. فدراسيون ارامنه انقلابي، مشهور به داشناکسوتيون، در سال ۱۸۹۰، بعد از حزب هنچاک تأسيس شد و محل تشکيل آن تفليس مرکز گرجستان بود. بنيان‌گذاران اين حزب سه ارمني انقلابي به نام‌هاي کريستوفر ميکائيليان، رستم زوريان و سيمون زاواريان بودند. شعار اوليۀ آنان نه ارمنستان مستقل، بلکه رهايي از ستم عثماني بود. هم در حزب داشناک و هم در ميان سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني هنچاک، تعداد زيادي از ايرانيان ارمني نيز حضور داشتند. به نظر خسرو شاکري اين گروه حتي با سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني مقيم تبريز نيز اختلاف‌نظر داشتند، هدف اصلي سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني مقيم تبريز، تأسيس سوسياليسم در ايراني دموکراتيک بود که بر اساس واقعيات زندگي خود ايرانيان شکل مي‌گرفت.[24] فعاليت اين گروه در سال ۱۹۰۵ مصادف با مقدمات جنبش مشروطه‌خواهي ايران آغاز شده بود. اگر اين روايت درست باشد پس بنيان‌گذار سوسيال‌دموکراسي ايران نه سرگو ارژنيکيدزه گرجي بلشويک، بلکه ارامنه‌اي بودند که با جريان معتدل سوسيال‌دموکراسي اروپا و منشويک‌ها مرتبط بودند. مثلاً ارامنه سوسيال‌دموکرات مقيم تبريز، با سوسيال‌دموکرات‌هاي آلمان و روسيه از جمله کارل کائوتسکي و گئورکي پلخانف ارتباط داشتند[25] و شاکري نامه‌هاي آنان را به اين رهبران منتشر کرده است که به آن‌ها خواهيم پرداخت. اکثر اينان ارامنۀ ايراني‌تبار بودند. واسو خاچاطوريان از ارامنۀ قفقاز و آرشاوير چلنگريان ارمني ايراني مشهورترين رهبران اين گروه به شمار مي‌آمدند. چلنگريان با نشريۀ نوي زايت در آلمان همکاري مي‌کرد و نخستين مقاله‌اش در ارتباط با انقلاب ايران را در ماه مه سال ۱۹۱۰ در همين روزنامه منتشر ساخت.[26] مقالات چلنگريان در نوي زايت باعث جلب‌ توجه سوسياليست‌هاي اروپايي به تحولات ايران شد و موجب گرديد تا اين افراد تحرکات استعماري روسيه و انگلستان در ايران را مورد مطالعه قرار دهند. سابقۀ فعاليت داشناک‌ها و همکاري آنان با مشروطيت ايران حتي زودتر از ايامي بود که سوسيال‌دموکرات‌ها علناً با اين جنبش همراهي کردند. مثلاً در اواخر سال ۱۹۰۶ ارامنۀ چند ايالت ايران در تبريز جلسه‌اي تشکيل دادند که در آن يپرم‌خان رهبر داشناک‌هاي گيلان نيز در آن حضور داشت. مصوبات همين جلسه بود که باعث شد در سال ۱۹۰۷ هنگامي که کنگرۀ چهارم داشناک‌ها در وين برپا شده بود قطعنامه‌اي دال بر حمايت کامل ارامنه از مشروطۀ ايران تصويب شود.[27] در ادامۀ همين فعاليت‌ها روز سي‌ام دسامبر سال ۱۹۰۷ (هشتم دي‌ماه ۱۲۸۶) يکي از اعضاي برجستۀ کميتۀ مرکزي حزب داشناک به نام استپان زوريان که پيش‌تر به عنوان معلم مدتي را در تبريز گذرانيده بود، به تهران آمد و به مدت شش روز با برخي نمايندگان مجلس اول ايران گفت‌وگو کرد. وي که از نام مستعار رستم قراخانيان استفاده مي‌کرد از مشروطه‌خواهان ‌خواست که در برابر استبداد شاه مقابله کنند و حمايت ارامنه را از مقاومت آنان اعلام داشت. او همچنين در مورد راه‌هاي مقابله با قرارداد ۱۹۰۷ و تجاوزات مرزي عثماني عليه ايران مباحثي انجام داد.[28] در اين دوره دولت ايران به دفاع از ارامنه عليه عثماني‌ها موضع‌گيري مي‌کرد. وقتي مشروطۀ اول با تعطيلي مجلس اول از هم پاشيد، ارامنه به دو دسته تقسيم شدند: حزب داشناک در اينکه آيا بايد از مقاومت تبريز علناً حمايت کرد يا خير دچار ترديد شد. اينان مي‌گفتند که اگر شاه به پيروزي قطعي عليه مشروطه‌خواهان دست يابد با همکاري عوامل استبداد ارامنه را قتل‌عام خواهد کرد؛ اما جواناني از ارامنه که به سوسيال‌دموکراسي تعلق خاطر داشتند از جنبش تبريز حمايت کردند و همين امر باعث شد که بالاخره داشناک‌ها نيز در اکتبر ۱۹۰۸ رسماً از اين قيام دفاع نمايند. شخص زوريان در شيمي تخصص داشت و به همين دليل در توليد مواد انفجاري متبحر بود، او و ساير داشناک‌هاي داوطلب در جنگ‌هاي تبريز به کمک ستارخان شتافتند.[29] حزب هنچاک نيز که مرام سوسيال‌دموکراسي داشت به نيروهاي ستارخان در تبريز ملحق شد. نمايندۀ اين حزب در تحولات اين دوره رافائل موسسيان بود. او از جانب حزب به تفليس رفت و در آنجا اسلحه و نيروي داوطلب گردآوري کرد. در نوزدهم نوامبر سال ۱۹۰۸ بين سوسيال‌دموکرات‌هاي ايران و حزب هنچاک پيمان مودت منعقد شد. آن‌ها تعهد کردند که متحداً براي برقراري مجدد مشروطه تلاش ورزند. در رشت گريگور يقيکيان نظريه‌پرداز حزب هنچاک با ميرزا کريم‌خان رشتي و برادرانش همکاري مي‌کرد. يپرم که در زمرۀ رهبران نظامي کميتۀ ستار رشت بود، با استپان زوريان در تبريز ارتباط داشت. بين سوسيال‌دموکرات‌ها و داشناک‌ها در مورد جهت‌گيري مشروطۀ ايران البته اختلاف‌نظر و رقابتي آشکار وجود داشت. اين اختلافات منجر به آن شد که در انزلي کميتۀ برق توسط برخي سوسيال‌دموکرات‌هاي ارمني تشکيل شود که از برنامه‌هاي سوسيال رولوسيونرهاي روسيه تبعيت مي‌کرد و هم ارامنه و هم مسلمانان در آن عضويت داشتند.[30] با تعطيلي مشروطۀ اول عده‌اي از مشروطه‌خواهان ايراني به سوئيس رفتند که مهم‌ترين آنان علي‌اکبرخان دهخدا بود. او پيش‌تر با روزنامۀ صوراسرافيل همکاري داشت و در آنجا چهار شمارۀ ديگر از اين روزنامه را منتشر کرد. گروهي نيز در استانبول انجمن سعادت استانبول را تشکيل دادند و با مشروطه‌خواهان ايراني مقيم لندن و پاريس ارتباط يافتند. آن‌ها در عثماني نيز با روحانيون بزرگ محشور بودند و پاي آنان را به حوادث اين دوره باز کردند. نخستين رساله‌هاي سياسي که تلاش داشتند مشروطه را بر اساس فقه شيعه تفسير کنند، به اشارۀ مراجع مقيم نجف يعني آخوند ملاکاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني در همين دوره نوشته شدند؛ دو نمونه از برجسته‌ترين آن‌ها تنبيه‌الامه و تنزيه‌الملۀ نائيني[31] و ديگري اللئالي‌المربوطه في وجوب‌المشروطه[32] شيخ اسماعيل غروي محلاتي است. پس از تعطيل‌ شدن مجلس اول، مشروطه‌خواهان ايران عمدتاً در لندن و پاريس گردهم مي‌آمدند، در لندن مستر لينچ دارندۀ امتياز مشهور کشتيراني بر رود کارون، ادوارد براون محقق سرشناس که در آن ايام در دانشگاه کمبريج تحقيق و تدريس مي‌کرد و لرد لمينگتن از نمايندگان يهودي مجلس اعيان بريتانيا، با مشروطه‌خواهان ايراني همکاري مي‌کردند. در پاريس نيز مادام ديولافوا از مشروطه‌خواهان ايراني دفاع مي‌کرد.[33] هم در لندن و هم در پاريس انجمن‌هايي به حمايت از مشروطۀ ايران شکل گرفت، مهم‌ترين اين انجمن‌ها در لندن کميتۀ ايران[34] بود که بعدها به انجمن ايران تغيير نام داد. انجمن مستقر در پاريس فرانکو پرسان نام داشت. در پاريس محفل بزرگي از مشروطه‌خواهان ايراني شکل گرفت که از حمايت مادام ديولافوا برخوردار بود. مهم‌ترين چهرۀ اين مشروطه‌خواهان ميرزا کريم‌خان رشتي بود که به خانداني ثروتمند و مقيم گيلان مشهور به آل امشه تعلق داشت. نام ارامنه در تحولات مشروطه درست در اين دوره بيش از پيش بر سر زبان‌ها افتاد. برجسته‌ترين آن‌ها يپرم‌خان بود. يپرم‌خان با محفل ايرانيان مقيم فرانسه مرتبط بود. در واقع فعاليت‌هاي سياسي يپرم بيش و پيش از همه از پاريس و در ارتباط با مشروطۀ ايران شکل گرفت. يپرم شخصيتي نظامي داشت و غايت آرمانش رهايي ارامنۀ مقيم عثماني از تسلط دستگاه خلافت بود. نخستين موضع‌گيري او در تحولات مشروطۀ ايران وقتي آشکار شد که در پاريس مجلسي براي دفاع از مبارزات مشروطه‌خواهي ايران و نيز حمايت از مبارزات ساير ملل شرق شکل گرفت. در اين مجلس برخي از نمايندگان ايران حول محور مذهب به عنوان فصل‌الخطاب مبارزات مردم ايران تأکيد مي‌کردند؛ اما يپرم در اين جلسه به پاخاست و گفت که در ايران مسلمانان در کنار ارامنه و ساير اقليت‌هاي ديني مورد هجوم واقع مي‌شوند و نمي‌توان مبارزات مردم ايران را ماهيتاً و صرفاً مذهبي عنوان کرد، زيرا در اين مبارزات کساني ديگر هم مشارکت دارند که از نظر مذهبي با اکثريت مردم ايران اختلاف دارند. از سوي ديگر عنوان شد که مبارزات مردم ايران بيشتر سياسي است تا مذهبي، به عبارت بهتر آنچه همۀ مردم ايران را به خيزش و جنبش واداشته است مسائل سياسي است که غايت آن آزادي و برابري مردم در مقابل قانون است و لاغير. او توصيه کرد که جنبش ملت ايران بايد از حالت بومي خود خارج شود و ابعادي جهان‌شمول بگيرد، از نظر او براي اين منظور راهي جز بي‌طرفي مذهبي وجود نداشت. او خاطرنشان کرد که شعارهاي اتحاد اسلام را بايد به کناري نهاد و ايراني اگر مي‌خواهد رها شود بايد خود دست‌به‌کار شود و چشم اميد به جايي نداشته باشد.[35] همين ديدگاه بعدها از سوي يوسف ميرزايانس نمايندۀ ارامنه در مجلس اعلام شد. او در يکي از جلسات مجلس گفت: امور سياسي کشور بايد بدون توجه به مذهب و جنسيت در اختيار اتباع ايران باشد. به عبارتي او روي محور جدايي دين و دولت و نيز برقراري حقوق مدني براي زنان تلاش مي‌کرد.[36] يپرم‌خان در اين برهه نه ‌تنها امکانات حزب خود را در اختيار مشروطه‌طلبان ايراني قرار داد، بلکه همگام با يکي ديگر از ارامنه به نام الکساندر آقايان در طراحي و برنامه‌ريزي سقوط محمد‌علي‌ شاه نقش اساسي داشت. آقايان نخستين ارمني ايراني بود که در سوئيس تحصيل حقوق کرد و در اين زمينه تا اخذ مدرک دکتري هم پيش رفت. او هم بعد از تعطيلي مشروطۀ اول به پاريس رفته بود و با انجمن فرانکو پرسان همکاري داشت. فرانکو پرسان در واقع حلقۀ واسط مسلمانان، مسيحيان، يهوديان و زرتشتياني بود که همه و همه براي احياي مشروطۀ ايران تلاش مي‌کردند. اين حلقه از سويي از طريق انجمن سعادت استانبول با مراجع شيعۀ مقيم نجف مرتبط بود[37] و از سوي ديگر با پارسيان مقيم هند که رياست آنان را سر دينشاه ايراني[38] عهده‌دار بود و نيز با برخي از روشنفکران جوان در داخل ايران ارتباط داشت. از طرف ديگر اين انجمن با يهوديان ايراني و فرانسوي و نيز با ارامنه ارتباطي مستمر و مداوم برقرار کرده بود. اينان از پارسيان هند مي‌خواستند که بخشي از سرمايه‌هاي عظيم خود را براي رشد اقتصادي کشور در ايران به کار گيرند،[39] از طريق ارتباط با يهوديان نخستين آليانس‌هاي اسرائيلي را در ايران شکل دادند،[40] با نجف ارتباطي انکارناپذير برقرار کردند و مهم‌تر از همه اينکه با کليۀ ملل قفقاز مرتبط بودند. برجسته‌ترين نمايندۀ ترک‌هاي قفقاز که با اين محفل مرتبط بود محمدامين رسول‌زاده، روشنفکر ايراني‌الاصل مقيم باکو با گرايشات منشويکي بود.[41] او اندکي بعد با اردوي مشروطه‌خواهان به تهران آمد و سردبير روزنامۀ ايران نو شد. اين روزنامه‌ ارگان اقليت پارلماني بود، اقليتي که اساساً در مجلس دوم ريشه داشت و بعداً حزب دموکرات را تشکيل داد. از برجسته‌ترين نمايندگان گرجي‌ها که در نهايت با محفل پاريس مرتبط بودند دو تن را بايد نام برد: وليکوف و سرگو ارژونيکيدزه. مشروطه‌خواهان ايراني از طريق ارژونيکيدزه با لنين و کميتۀ سوسيال‌‌دموکرات‌هاي قفقاز مرتبط بودند.[42] در آستانۀ حمله به تهران براي عزل محمد‌علي‌ شاه حتي ميرزا کريم‌خان رشتي در گنجه با ارژنيکيدزه و شخص استالين نيز ملاقات کرد؛[43] اما با همۀ اين اوصاف بدون ترديد نقش هيچ‌کدام از آنان با ارامنه قابل قياس نبود. رابط مشروطه‌خواهان ايراني که در کميتۀ ستار جمع شده بودند با سوسيال‌دموکرات‌هاي قفقاز؛ گريگور يقيکيان ارمني انقلابي بود که اين گروه را به استالين پيوند مي‌داد. در آن دوره استالين رهبر کميتۀ ايالتي سوسيال‌دموکرات‌هاي قفقاز بود.[44] توضيح اينکه ميرزا کريم‌خان رشتي در شوال ۱۳۲۷ هجري قمري و اندکي قبل از حملۀ مشروطه‌خواهان به تهران، از پاريس وارد باکو شد. او مأموريت داشت اسلحۀ مورد نياز مشروطه‌خواهان را براي حمله به تهران مهيا کند؛ بنابراين در قفقاز با گروه‌هاي انقلابي آنجا ارتباط برقرار کرد و محموله‌هاي اسلحه را از راه انزلي و رشت به داخل ايران ‌فرستاد. يکي از منابع مالي او براي تأمين اسلحه، تجارتخانۀ برادران طومانيانس بود.[45] اين برادران، ارمني و ساکن آستاراي قفقاز بودند. تجارتخانۀ طومانيانس شصت درصد صادرات ايران را به روسيه در دست داشت. گفتيم الکساندر آقايان از ارامنه‌اي بود که با کميتۀ مشروطه‌خواهان ايراني مقيم پاريس همکاري مي‌کرد، او پيش‌تر در قزوين سکونت داشت و در همان‌جا با يپرم‌خان آشنا شده بود. اين دو در دوره‌اي با هم در يک خانه زندگي مي‌کردند و از همان‌جا بود که هر دو بالاخره راهي اروپا شدند. آقايان در سال ۱۹۰۹ و در آستانۀ فتح تهران، به باکو آمد. وي مي‌خواست وارد ايران شود اما مسافرتش در قفقاز با اشکال مواجه بود؛ زيرا مأمورين روسيۀ تزاري براي کشف مراکز انقلابي در منطقه حالت فوق‌العاده به وجود آورده بودند. به همين دليل يکي از برادران طومانيانس براي اينکه آقايان در طول راه با مشکلي مواجه نشود، نامه‌اي به وي داد که نشان مي‌داد نمايندۀ تجارتخانۀ او در آستاراي ايران است. به اين ترتيب وي با هويتي جعلي وارد آستارا شد، بلافاصله به انزلي رفت و از آنجا به رشت و سپس به قزوين عزيمت کرد.[46] نخستين تشکيلات منظم براي استقرار مجدد مشروطه در ايران، در رشت شکل گرفت. اين تشکيلات کميتۀ ستار نام داشت. علت اينکه کميته را به آن نام بنيان نهادند اين بود که بعد از تعطيلي مشروطه اول، آذربايجان تنها جايي بود که آرام نگرفت و تبريز هميشه کانون زدوخورد مأمورين دولت مرکزي و مشروطه‌خواهان بود. با اينکه بين مشروطه‌خواهان آذربايجان اختلاف‌نظرهاي فراوان وجود داشت، اما برجسته‌ترين نمايندۀ مشروطه‌خواهان اين منطقه يعني ستارخان، بدون توجه به اين اختلافات سرگرم مبارزۀ خود عليه دستگاه محمدعلي ‌شاه بود. مشروطه‌خواهان گيلان تحت هدايت ميرزا کريم‌خان رشتي کميتۀ ستار را به افتخار ستارخان و تمجيد از مبارزات او شکل دادند. مهم‌ترين تشکيلات و در واقع بازوي اجرايي کميتۀ ياد شده، کميسيون جنگ به رياست الکساندر آقايان بود. يپرم‌خان نيز چهرۀ برجستۀ اين کميسيون بود. اگرچه در عزل محمد‌علي ‌شاه بين ايرانيان و مهاجران قفقازي وحدت نظر وجود داشت؛ اما اختلاف نيز کم نبود. يکي از اين اختلافات بين پانوف، انقلابي بلغاري و از اعضاي حزب سوسيال‌دموکرات کارگري روسيه (منشويک) و يپرم‌خان بروز کرد. پانوف با روزنامۀ ليبرال رچ[47] ارگان حزب مشروطه‌خواه روسيه که توسط شاهزاده ميليوکوف منتشر مي‌شد همکاري مي‌کرد. او در مقطعي توانسته بود به اسناد دخالت روس‌ها _ يعني دخالت رسمي دولت روسيه و نه فقط کلنل لياخوف _ در براندازي مشروطۀ ايران دسترسي پيدا کند و در اين باب مقالاتي بنويسد. دولت روسيه دخالت خود را در کودتا عليه مشروطۀ ايران تکذيب کرد. پانوف در سال ۱۹۰۹ در گيلان بود و واسطۀ تماس انقلابيون ايران با کميتۀ سوسيال‌دموکرات‌هاي روسيه شد. وقتي شورش گيلان روي داد محمدولي‌‌خان سپهدار تنکابني به رهبري اسمي جنبش دست يافت، اين باعث شد که اختلافات يپرم و پانوف بيشتر شود؛ زيرا پانوف برخلاف يپرم با سپهدار سر ناسازگاري داشت و به همين دليل ناچار شد به مازندران برود. او حتي بعد از اين ماجرا و قبل از فتح تهران در قزوين به اردوي ‌مشروطه‌خواهان پيوست، اما اختلافات با يپرم باعث شد که وي اين گروه را ترک کند.[48] در کميسيون جنگ گروهي به نام دستۀ برقي وجود داشت که اکثر اعضاي آن از قفقاز آمده بودند و مهم‌ترين آنان نيز ارامنه بودند. دستۀ برقي متشکل از ۶۴ تن بود که عبارت بودند از ۱۴ تن مسلمان، يک روسي آلماني‌الاصل که نامش در منابع نيامده است و ۴۹ ارمني.[49] آمار ديگري نيز توسط آرسن گوايدر مورخ ارمني ذکر شده است که بد نيست به آن نيز اشاره کنيم. طبق اظهار نظر گوايدر نيروي حمله‌کننده به تهران شامل گروه‌هاي زير بود: گروه ۲۳ نفري سوسيال‌دموکرات‌هاي گرجي، گروه ۲۱ نفري هنچاکيست‌ها به رهبري پطرس ملک آندرسيان،[50] گروه ۵۰ نفري سوسيال‌دموکرات‌ها که توسط غلامحسين‌خان (حسين کي استوان بعدي)[51] اداره مي‌شدند، گروه ۷۰ نفري داشناک‌ها به رهبري يپرم، گروه ۴۵ نفري مجاهديني که کميتۀ ستار سازماندهي کرده بود، ۴۶ نفر از مجاهدين کميتۀ برق و گروهي از تاتارهاي قفقاز.[52] ورود کميتۀ جنگ تا شهر قزوين چندان مشکلي نداشت اما خروج آنان از شهر بسيار دشوار بود. علت اين بود که اگر اردوي فوق آشکارا به سوي تهران حرکت مي‌کرد، اين تحرک از طريق سيم تلگراف مي‌توانست به تهران مخابره شود و قبل از اينکه فرصت کوچکترين عملي پيش ‌آيد عمليات لو مي‌رفت. به همين دليل يپرم نيروهاي خود را شبانه و از راه الموت _ محلي در نزديکي‌هاي قزوين _ به حرکت درآورد و قبل از اينکه کوچکترين حادثه‌اي رخ دهد نيروهاي او وارد کرج شدند. در اين زمان اداره‌هاي راهداري بين کرج و قزوين در دست برادران باقروف بود. برادران باقروف اصلاً گيلاني و مقيم رشت بودند، اينان خانواده‌اي ثروتمند بودند که با مشروطۀ ايران همکاري مي‌کردند.[53] يپرم از طريق خط تلفن آن‌ها با مشروطه‌خواهان مقيم تهران ارتباط برقرار مي‌کرد و اخبار تحرکات خود را گزارش مي‌داد.[54] برادران باقروف پنج تن بودند و مشهور به سادات خمسه، اسامي آنان عبارت بود از: سيد اسدالله، سيد نصرالله، سيد رضا، سيد محمود و آقا ميرعلي‌نقي. آن‌ها در تهران داراي مؤسسه‌اي انتشاراتي به نام مطبعۀ برادران باقروف بودند و يکي از مهم‌ترين انتشاراتشان چاپ کتاب آبي يا همان اسناد وزارت خارجۀ انگلستان در مورد مسائل مشروطۀ ايران بود.[55] بعد از اينکه تهران به تصرف مشروطه‌خواهان درآمد و شاه به سفارت روسيه پناهنده شد، هيات‌مديره‌اي به سبک انقلاب فرانسه تأسيس شد که وظيفۀ ادارۀ کشور تا هنگام استقرار نظم و آرامش را عهده‌دار بود. در اين هيات‌مديره يوسف ميرزايانس، نمايندۀ بعدي ارامنه در مجلس دوم نيز عضويت داشت. يکي از اقدامات اين هيات‌مديره عزل محمدعلي‌شاه از سلطنت و انتصاب فرزند خردسال او به سلطنت بود.[56] يپرم‌خان نيز ادارۀ پليس تهران را که قاعدتاً حافظ امنيت و آرامش پايتخت بود، بر عهده گرفت. با اين وصف ارامنه فقط در مسائل سياسي دخالت مستقيم نداشتند بلکه در بسياري از مسائل حقوقي و فرهنگي نيز پيشگام بودند، يکي از اين موارد مبحث آزادي زنان بود. بعد از آغاز دورۀ دوم مشروطه که آزادي‌هاي سياسي بازگشته بود، مقررات شرعي از سوي برخي افراد چندان جدي گرفته نمي‌شد. برخي زنان که خوش‌نام نبودند، آشکارا در خيابان‌هاي اصلي شهر پرسه مي‌زدند، مهم‌ترين اين خيابان‌ها لاله‌زار بود. اين بهانه‌اي شد که دولت به پليس تهران دستور دهد مانع رفت‌و‌آمد همۀ زنان در خيابان‌ها بعد از غروب آفتاب شود. اين دستورالعمل باعث شد که بحران‌هاي فراواني شکل گيرد. مردي ارمني به نام استپانيان که پزشکي مشروطه‌خواه بود به اين دستور اعتراض کرد. او به مجلس شکايت برد و نوشت که زنان جرات بيرون آمدن از خانه‌هاي خود را ندارند و تصور مي‌کنند که مجلس دستور داده است آنان از خانه‌هاي خود بيرون نيايند. او موازين مشروطه را يادآوري کرد و اين محظورات را مغاير روح مشروطه دانست و نوشت: چرا پليس بدون اذن مجلس به اقدامات خلاف مشروطه دست مي‌زند،[57] به ياد آوريم که رئيس پليس تهران در اين زمان يپرم‌خان بود که هم‌کيش استپانيان به شمار مي‌آمد. از سوي ديگر همسر يپرم‌خان، آناهيد داويديان نام داشت و از فعالان حقوق زنان در دورۀ مشروطه بود. بعد از فتح تهران هنگامي که يپرم رئيس پليس تهران شده بود، يکي از افرادي بود که زنان را متشکل کرد و عليه استقراض خارجي شروع به فعاليت نمود.[58] در هنگام حملۀ اردوي يپرم‌خان به تهران نيز دختر سيزده‌ ساله‌اش، آسيفيک، يکي از همراهان اردو بود.[59] بعد از فتح تهران زنان ارمني به طور خاص در بسياري از فعاليت‌هاي اجتماعي حضوري بسيار پررنگ داشتند. يک انجمن زنان وابسته به حزب سوسيال‌دموکرات هنچاک نمايشنامه‌هايي را به زبان ارمني براي مردم اجرا مي‌کرد. نويسندۀ بسياري از اين نمايشنامه‌ها شخص گريگور يقيکيان، سوسيال‌دموکرات مشهور بود، همسر وي آستوريک يقيکيان که از نخستين خوانندگان و بازيگران اپرا در ايران بود، اين نمايشنامه‌ها را روي صحنه اجرا مي‌کرد.[60] بائيانوف ارمني انقلابي قفقاز، نيز که در يکي از انجمن‌هاي مشروطه‌خواه ايران فعال بود، با برخي از زنان طبقات اشرافي ايران در مورد مشروطه و نسبت آن با حقوق زنان بحث مي‌نمود.[61] گفتيم که با مساعي انقلابيون قفقاز به‌ويژه ارامنه بود که براي نخستين ‌بار در تبريز حزب سوسيال‌دموکرات ايران تشکيل شد، اما به‌زودي در مورد برنامه‌هاي مبارزاتي آنان اختلافاتي بروز کرد، يکي از اين اختلافات در مورد بحث سرمايه‌گذاري خارجي در ايران بود که باعث شد نيروهاي اين حزب عملاً به دو دسته تقسيم شوند: عده‌اي از آنان از سرمايه‌گذاري خارجي به عنوان پيش‌شرط شکل‌گيري طبقۀ کارگر ايران حمايت کردند و بر اين باور بودند که در اين صورت است که حزب سوسيال‌دموکرات ايران مي‌تواند برنامه‌اي سوسياليستي براي آيندۀ کشور ارائه نمايد و عده‌اي ديگر با اين ديدگاه به مخالفت برخاستند. از سوي ديگر نوع برخورد با مشروطۀ ايران خود به معضلي تبديل شده بود. به اين شکل که عده‌اي معتقد بودند بايد نهضت را راديکال کرد و اين کار را از راه اتحاد دهقانان و کارگران عملي نمود؛ اما عده‌اي ديگر بر اين باور بودند که بايد از مشروطه با ماهيت ليبرالي آن حمايت کرد و از آن به عنوان سکويي براي فعاليت‌هاي سوسياليستي بهره برد. سرانجام يکي از ارامنۀ عضو در اين تشکيلات نوظهور يعني آرشاوير چلنگريان در ۱۹ ژوئيۀ سال ۱۹۰۹ نامه‌اي به کارل کائوتسکي رهبر حزب سوسيال‌دموکرات آلمان نوشت، اين اختلافات را توضيح داد و از او راهنمايي خواست.[62] کائوتسکي با سرمايه‌گذاري خارجي در ايران به‌مثابۀ موتور محرک و عامل شکل‌گيري سرمايه‌داري در اين کشور مخالفت کرد و آن را مخالف انتظارات آتي سوسيال‌دموکرات‌هاي ايراني دانست؛ از ديد او نفس سرمايه‌گذاري خارجي به‌خودي‌خود عامل تشکل طبقۀ کارگر و رواج انديشه‌هاي سوسيال‌دموکراسي نبود. وي همچنين نوشت: سوسيال‌دموکرات‌هاي ايران بهتر است از مشروطه حمايت کنند و آن را پايه‌اي براي استقرار دموکراسي قرار دهند و بعد از آن در تعميق اهداف انقلاب بکوشند و سوسياليسم را هدف نهايي خود نمايند. گرچه بين سوسيال‌دموکرات‌هاي مقيم تبريز در باب اين دستورالعمل نيز مخالفت‌هايي صورت گرفت؛ اما همين نامه خود باعث وحدت نسبي نيروهايي شد که از همان آغاز راه با هم اختلاف پيدا کرده بودند.[63] نامۀ کائوتسکي باعث از ميان رفتن کامل اختلافات نشد؛ از يکسو آرشاوير چلنگريان مواضعي راديکال اتخاذ کرد و از سوي ديگر ورام پيلوسيان. پيلوسيان بعدها در تشکيل حزب دموکرات ايران فرد مؤثري شد و در مورد تشکيلات حزب مزبور، سيد حسن تقي‌زاده با او مشورت‌هايي کرد. بالاتر اينکه ارگان حزب دموکرات يعني ايران نو با حمايت مالي فردي ارمني به نام ژوزف بازيل راه‌اندازي شد که مردي بسيار متمول بود.[64] بازيل نمايندۀ ديلي ميل[65] در ايران بود. مدير روزنامه ضياء‌الدين شبستري بود و سردبيرش محمدامين رسول‌زاده. در اهميت موضوع بايد گفت که روزنامۀ ديلي ميل به آرتور هارمسورث مشهور به نورثکليف تعلق داشت؛ مردي که بعداً روزنامۀ تايمز لندن را خريداري کرد. از نظر چلنگريان ايران داشت مقدمات جامعۀ صنعتي را تجربه مي‌کرد و معتقد بود نبايد گذاشت کارگران آلت فعل بورژوازي شوند؛ يعني بايد کارگران را به سوي يک انقلاب اصيل سوسياليستي هدايت کرد و نه يک انقلاب صرف دموکراتيک و بورژوايي. هدف او آگاهي‌بخشي به کارگران ايراني به منظور مبارزه‌اي سوسياليستي بود. گروه ديگر بر اين باور بودند که شرايط ايران براي انقلابي سوسياليستي مهيا نيست، زيرا طبقۀ پرولتاريا که موتور محرکۀ اين انقلاب است، هنوز در اين کشور شکل نگرفته است. آنان معتقد بودند بايد از تبليغ سوسيال‌دموکراسي به طور موقت دست کشيد و از انقلابي دموکراتيک که باعث رهايي نيروهاي اجتماعي به طور عام و نهايتاً تعميق اهداف انقلاب مي‌شود حمايت کرد.[66] اکثريت سوسيال‌دموکرات‌هاي ايراني و ارمني طرفدار تز چلنگريان بودند. متعاقب اين اختلافات بار ديگر چلنگريان از سوي اکثريت و تيگران تر هاکوپيان که در ژنو اقامت داشت، از سوي اقليت نامه‌اي براي سرگئي پلخانف فرستادند. واسو خاچاطوريان، منشي جلسۀ سوسيال‌دموکرات‌هاي ايراني نيز از سوي اکثريت نامه‌اي براي پلخانف فرستاد و از او تقاضا کرد که ديدگاه‌هاي آنان را هم براي بلشويک‌ها و هم منشويک‌هاي روسيه توضيح دهد.[67] هاکوپيان در نامه خود خطاب به پلخانف يادآوري کرد که سوسياليست‌هاي ايران اندک‌اند و عمدتاً در تبريز تمرکز دارند. او آنان را روشنفکراني دانست که تحصيلات خود را در روسيه گذرانيده‌اند و تحت ‌تأثير سوسياليسم بين‌الملل و انقلاب سال ۱۹۰۵ روسيه تفکرات بورژوايي خود را رها کرده‌اند. او توضيح داد که عده‌اي از سوسياليست‌هاي ايراني اين مسلک را چيزي وارداتي مي‌بينند و نه محصول اجتناب‌ناپذير واقعيت زندگي انسان‌هاي ساکن در اين مرزوبوم؛ زيرا در ايران برخلاف اروپا نه چيزي به نام پرولتاريا وجود دارد و نه بورژوازي.[68] اين اختلافات تا واپسين روزهاي عمر مشروطه ادامه يافت؛[69] اما ديدگاه مسلط در مشروطۀ ايران ديدگاه سوسيال‌دموکرات‌ها نبود، بلکه آنچه جريان داشت درست نقطۀ مقابل آن تفکرات بود. اين وضعيت خود را در مناقشات تراژيک پارک اتابک نشان داد که ضمن آن مجاهدين طرفدار ستارخان خلع سلاح شدند و تعداد زيادي از آنان به قتل رسيدند. بدون ترديد ماجراي پارک اتابک که در آن مجاهدين همراه ستارخان خلع سلاح شدند و خود او نيز مجروح گرديد از صحنه‌هاي غمبار مشروطۀ ايران و نشان‌دهندۀ تحليل نادرست از شرايط تاريخي کشور در آن مقطع زماني است. در اين دوره يپرم‌خان مثل ديگر اعضاي حزب داشناک به سمت حزب دموکرات[70] متمايل بود، گردانندگان اين حزب هرچه بودند به طور قطع و يقين چپ‌گرا نبودند. در دوره‌اي که دموکرات‌ها خود کابينه تشکيل داده بودند دفع نيروهاي ستارخان را سرلوحۀ کار قرار دادند. ماجراي دخالت يپرم به عنوان متحد دموکرات‌ها در سرکوب مجاهدين طرفدار ستارخان به دستور دولت دموکرات حسن‌خان مستوفي‌الممالک مشهور است و نيازي به بازگويي ندارد؛ اما چيزي که شايد در همان زمان تازگي داشت تحليل چلنگريان از مجاهدين به عنوان لمپن پرولتاريا بود. او در همان زمان نوشت: گروه‌هاي مسلح فعال در مشروطه ايران عمدتاً کساني‌ هستند که جايگاه طبقاتي مشخصي در سلسله‌ مراتب اجتماعي ندارند، از نظر او اين عده گردان‌هاي مسلحي را تشکيل داده بودند، عليه ارتجاع مي‌جنگيدند و در ازاي اين جنگ مواجبي دريافت مي‌کردند. به باور چلنگريان اين عده که هم از انجمن‌هاي مشروطه‌خواه پول مي‌گرفتند و هم اموال نيروهاي ضدمشروطه را مصادره مي‌کردند، بعد از فتح تهران حضوري زيانبار در تحولات سياسي يافتند و بايد دفع مي‌شدند، به اين دليل که آنان هيچ آرمان اجتماعي نداشتند و صرفاً براي منافع شخصي خود ستيز مي‌کردند. خلع سلاح آن دسته از مجاهديني که از سوي حزب اعتدالي _ حزب ميانه‌رو که مواضعش مخالف حزب دموکرات بود _ حمايت مي‌شدند، بايد در دستور کار قرار مي‌گرفت و به ‌جاي آن به قول او نيروي نظامي دموکراتيک در خدمت حکومت ملي تشکيل مي‌شد.[71] بر اساس اين تحليل بود که نيروي عمدۀ مشروطه‌خواهان هدر رفت، دفع ستارخان و اردويش فقط به اين دليل نبود که آنان به لمپن پرولتاريا تعلق داشتند؛ بلکه بيشتر به اين دليل بود که حزب دموکرات آنان را در خدمت حزب رقيب مي‌ديد و دفع آن را واجب مي‌شمرد. سوسيال‌دموکرات‌ها که ظاهراً عمق اختلافات شخصي و حزبي ايران را مورد توجه قرار نداده بودند، گروه طرفدار ستارخان را لمپن ناميدند. اين عامل يعني دفع اردوي مجاهدين باعث شد که در هنگامۀ هجوم روس‌ها به ايران مقاومت جدي در برابر ارتش مهاجم صورت نگيرد.[72] هنگامي که روس‌ها براي اشغال ايران به حرکت درآمدند، احزاب ايراني مثل اعتدالي، دموکرات و اتفاق و ترقي همراه با داشناک‌ها تصميم گرفتند عليه ارتش مهاجم مقاومت کنند. اين نيرو متشکل از دو هزار تن بختياري، سيصد ارمني تحت فرمان يپرم و هزار و صد ژاندارم خزانه‌داري تحت امر مورگان شوستر مستشار ماليۀ ايران بود؛ اما شوستر توصيه کرد که به ‌جاي جنگ سياست مقاومت منفي از سوي مردم در پيش گرفته شود، زيرا به گفتۀ او نيروي اندک مشروطه‌خواهان نمي‌توانست در برابر نيروي عظيم روس‌ها مقاومت کند.[73] بالاخره هم روس‌ها، ايران را به اشغال خود درآوردند و مشروطه را بار ديگر به تعطيلي کشانيدند. با اين وصف هم داشناک‌ها و هم ارمنيان عضو حزب هنچاک از نهضت مقاومت ايران به‌ شدت حمايت کردند و صداي مردم ايران را به بيرون از مرزها رساندند؛ حتي پيش از اين به سال ۱۹۱۰ وقتي که کنگرۀ انترناسيونال دوم در شهر کپنهاگ تشکيل شده بود. در اين کنگره اوضاع ايران توسط تريا گرجي منشويک[74] و يک داشناک ارمني تشريح شد. گرچه نمايندگان گرجي و ارمني هرکدام تلاش کردند نقش خود را در تحولات گيلان، آذربايجان و تهران پررنگ‌تر کنند اما اين مهم نيست، مهم اين بود که کنگره از احزاب سوسياليست اروپا خواست تا به هر شکل ممکن عليه اقدامات تزار وارد کار شوند.[75] در سال ۱۹۱۲، زماني که روس‌ها به ايران حمله کردند همۀ مبارزان اعم از ايراني و غيرايراني را از دم تيغ گذرانيدند. در اوت ۱۹۱۲ بسياري از مشروطه‌خواهان تبريز اعدام شدند، يکي از آنان بدروس آندراسيان بود.[76] آخرين اقدام يپرم در مقام رئيس نظميۀ تهران قبل از تعطيل مجدد مشروطه، وادار ساختن نمايندگان به پذيرش اولتيماتوم روسيه بود که طبق آن بايد شوستر از ايران اخراج مي‌شد و دولت ايران غرامت لشکرکشي روس‌ها به ايران را نيز مي‌پرداخت. اندکي بعد يپرم‌خان نيز در يک درگيري داخلي در يکي از نواحي ايران به قتل رسيد. با اين وصف نقش تعيين‌کنندۀ ارامنه در تحولات سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ايران براي سال‌هاي متمادي بعدي نيز چشمگير بود. نتيجه ارامنه به‌طور‌ کلي از چند طريق با جنبش مشروطۀ ايران مرتبط بودند: نخستين و مهم‌ترين اين روابط از راه جنبش سوسيال‌دموکراسي به وقوع پيوست. سهم ارامنه در اين جنبش نيز از دو راه ميسر شد: يکي از طريق مشارکت در تشکيل حزب سوسيال‌دموکرات ايران در تبريز و رشت و ديگري از طريق حزب سوسيال‌دموکرات ارمني هنچاک. در اين احزاب هم ارامنۀ قفقاز مشارکت داشتند و هم ارامنۀ ايراني. برخي از همين افراد در راه‌اندازي روزنامۀ ايران نو و نيز در تشکيل حزب دموکرات ايران مؤثر بودند. آنان روابط سوسيال‌دموکرات ايران را با محافل بين‌الملل سوسياليست برقرار کردند و صداي مردم ايران را به گوش اروپاييان رساندند. راه دوم ارتباط ارامنه با مشروطۀ ايران از طريق حزب داشناک بود که اين مهم نيز از راه مشارکت فعال يکي از رهبران آنان يعني يپرم‌خان عملي شد. يپرم‌خان از عوامل فتح تهران در سال ۱۹۰۹ بود که منجر به عزل محمدعلي‌شاه، شاه مستبد ايران از اريکۀ سلطنت شد. ارامنه در تکوين مباحث نظري مربوط به ايدئولوژي‌هايي مثل سوسياليسم بسيار مؤثر بودند. بدون ترديد سهم هاکوپيان در بسط مباحث نظري بين روشنفکران ايراني تعيين‌کننده بود. از سويي ارامنه در موضوعاتي مثل حقوق زنان و بحث جدايي حوزه‌هاي دين و سياست از يکديگر، در زمرۀ پيشگامان بودند. ارامنه گروه‌هايي متشکل و نه لزوماً همسو بودند که در استقرار مجدد مشروطۀ ايران بسيار فعال بودند. روابط گستردۀ اينان با مرزهاي خارج کشور باعث شد که انقلاب ايران از محدودۀ جغرافيايي اين کشور فراتر رود و صداي آن به گوش اروپاييان برسد. تلاش عمده در اين جهت از آن آرشاوير چلنگريان بود که مباحث مربوط به انقلاب ايران را در روزنامۀ آلماني نيوزايت منتشر کرد. ارامنه درعين‌حال حلقۀ واسط جناحي از مشروطه‌خواهان ايراني با سوسيال‌دموکرات‌هاي قفقاز و حتي حزب سوسيال‌دموکرات روسيه بودند. به اين شکل انقلاب ايران از سويي با بلشويک‌ها و از سوي ديگر با منشويک‌ها مرتبط بود، مشروطه‌خواهان ايران از طريق ارامنه هم با لنين و استالين و هم با کائوتسکي و پلخانف مرتبط بودند. علاوه بر اين ارامنه در بسياري از تحولات اجتماعي و فرهنگي ايران بسيار تأثيرگذار بودند، به همين دليل است که در صدر اين مقاله آورديم که نام آنان از صفحات تاريخ معاصر ايران نازدودني است. *دکتر حسين آباديان پي‌نوشت‌ها: [2]. هما ناطق، پيامدهاي سياسي و اقتصادي تنظيمات عثماني، بخارا، ش 5، فروردين‌ماه _ ارديبهشت‌ماه 1378، ص 282. [3]. حميد احمدي، تجربۀ تازه‌اي در تاريخ شفاهي سه نسل مبارزان جنبش چپ، نقطه، ش 7، بهار 1376، ص 19. [4]. بنگريد به: آوتيس ميکائيليان (سلطان‌زاده)، پايه‌هاي اجتماعي اقتصادي سلطنت رضاشاه پهلوي، سوسياليسم و انقلاب، دورۀ اوّل، شماره 4، شهريورماه 1362. توضيح اينکه اصل مقاله به زبان فرانسه نوشته شده بود و در اين سال براي نخستين‌بار ترجمه شد. [5]. هما ناطق، پيامدهاي سياسي و اقتصادي تنظيمات عثماني، ص 281. [6]. به نقل از نشريۀ ارمني دروشاک، در پيشين ص 282. [7]. مثلاً در روايت رسمي از تأسيس حزب دموکرات ايران دورۀ مشروطه نقش ارامنه به کلي فراموش شده است، براي بررسي اين روايت رسمي بنگريد به: علي غروي نوري، حزب دموکرات ايران در دورۀ دوم مجلس شوراي ملي، بي ‌‌نا، تهران، 1352. [8]. ازجمله بنگريد به: آوتيس سلطان‌زاده، نظريه‌پرداز فراموش‌شدۀ انقلاب (زندگي و آثار)، انتشارات پادزهر، چاپ خارج کشور، 1364، نيز: Cosroe Chaqueri (ed): The Armenians of Iran, Harward University Press, 1998, pp. 77-118.وCosroe Chaqueri: The Russo-Caucasian Origins of the Iranian Left, Curzon, London, 2001, pp. 147-172. [9]. کتاب رائين با اين مشخصات منتشر شده است: يپرم‌خان سردار، انتشارات زرين، تهران، 1351. [10]. اين رساله براي نخستين‌بار در شمارۀ 421 به بعد روزنامۀ تربيت منتشر شد و نام آن «فوايد مجلس شوراي ملي يا سؤال و جواب در فوايد مجلس شوراي ملي» بود که بعدها هاشم محيط مافي آن را منتشر کرد. بنگريد به: مقدمات مشروطيت، به کوشش جواد جان‌فدا و مجيد تفرشي، انتشارات فردوسي، تهران، 1363. چاپ ديگري از اين نوشته با اين مشخصات در دسترس است: دکتر غلامحسين زرگري‌نژاد: رسائل مشروطيت، جلد نخست، تهران، انتشارات کوير، 1374، صص 272-261. [11]. عملکرد برخي جرايد بعدها در دورۀ دوم مشروطه نيز مشاجراتي را به دنبال داشت، براي مشاهدۀ‌ نمونه‌اي از واکنش‌ها در برابر مطبوعات اين دوره در مجلس بنگريد به: مذاکرات مجلس شوراي ملي، دورۀ دوم، شنبه 21 شعبان 1328 و پنج‌شنبه 16 جمادي‌الاولي 1328. [12]. براي بحثي نظري در اين باب بنگريد به: محمدعلي همايون کاتوزيان، تضاد دولت و ملت، نظريۀ تاريخ و سياست در ايران، ترجمۀ عليرضا طيب، نشر ني، تهران، 1380. [13]. براي نمونه سيد محمدرضا مساوات مدير روزنامۀ مساوات براي اثبات اينکه شاه حرامزاده است امضا جمع مي‌کرد و طومار مي‌نوشت! کسروي نوشت اگر کسي در مشروطه وجود داشت که بايد به تاوان کارهايش به نام مشروطه به قتل مي‌رسيد همين سيد محمدرضا مساوات بود. احمد کسروي، تاريخ مشروطۀ ايران، انتشارت اميرکبير، تهران، 1359، ص 572. براي مشاهدۀ نمونه‌اي از مقالات مساوات بنگريد به: مساوات، ش 21، يکشنبه 24 ربيع‌الاول 1326، 26 آوريل 1908، مقالۀ «شاه در چه حال است.» [14]. منظور ما از مشروطيت دوم دوره‌اي است که با فتح تهران در شوال 1327 هجري قمري شروع شد و با اولتيماتوم روسيه و با حملۀ محرم سال 1330 هجري قمري روس‌ها به ايران خاتمه يافت. [15]. ژانت آفاري، انقلاب مشروطۀ ايران 1911-1906، ترجمۀ رضا رضايي، نشر بيستون، تهران، 1379، ص 110، اين اطلاعات بر اساس دست‌نوشتۀ مهدي احمد نمايندۀ سابق مجلس تحت عنوان «انديشۀ دموکراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت در رشت» ارائه شده‌اند. [16] در زبان آلماني به معني زمان نو است. .Neu Ziet [17]. علي فروحي، فرامرز طالبي، ارمنيان گيلان، نشر گيلکان، رشت، بي‌ تا، ص 261. [18]. ايران نو، سال اول، ش 5، سيزده شوال 1327. [19]. عبدالحسين آگاهي، دوران اوليۀ نفوذ انديشه‌هاي مارکسيستي در ايران، دنيا، ش 4، زمستان 1341، ص47. [20]. L. Nalbandian: The Armenian Revolutionary Movement, Berkeley, 1963, chap. 5. در مورد فعاليت‌هاي هنچاکيست‌هاي ارمني نگا. ک: [21]. نارود به زبان روسي يعني خلق و نارودنيک يعني طرفدار خلق. نارودنيک‌ها از عمليات مسلحانه براي براندازي تزار روسيه استفاده مي‌کردند. [22]. ايسکرا به زبان روسي يعني آذرخش. [23]. براي آشنايي با مواضع لنين در مورد تحولات ايران عصر مشروطه بنگريد به: V. I. Lenin: Collected Works, Vol. 15, Progress Publications, Moscow, 1973; Bellicose Militarism and the Anti- Militarist Tactics of Social Democracy, p. 191, & Inflammable Material in World Politics, pp. 182-188, and Events in the Balkans and in Persia. [24]. خسرو شاکري، ارامنۀ ايراني و پيدايش سوسياليسم در ايران، در: محمدحسين خسروپناه (به کوشش): نقش ارامنه در سوسيال‌دموکراسي ايران 1911-1905، نشر شيرازه، تهران، 1382، ص30، پاورقي. [25]. نخستين نامه گروه سوسيال‌دموکرات‌هاي تبريز به پلخانف در 15 سپتامبر 1905 نوشته شده است و نويسندۀ آن ژوزف کارخانيان است. بنگريد به: نقش ارامنه در سوسيال‌دموکراسي ايران، ص 77. [26]. ترجمۀ مقاله در اين منبع چاپ شده است: خسرو شاکري و پرويز دستمالچي، اسناد جنبش کارگري، سوسيال‌دموکراسي و کمونيستي ايران، ج 19، انتشارات پادزهر و مزدک، 1358. چلنگريان در اين مقاله نوشته است که نخستين ضربه عليه حکومت قاجار که منجر به صدور فرمان قانون اساسي شد توسط روحانيان زده شد. [27]. آندره آموريان، حماسۀ يپرم، انتشارات جاويدان، تهران، 1355، ص 28. [28]. همان صص 31-32. [29]. همان ص 42. [30]. يپرم د. گانتسا کتسي، از انزلي تا تهران، يادداشت‌هاي خصوصي يپرم‌خان مجاهد ارمني، انتشارات بابک، تهران، 1355، صص 25-24. [31]. اين رساله به سال 1360 توسط شرکت سهامي انتشار با مقدمه و توضيحات سيد محمود طالقاني در تهران منتشر شد. اصل رساله مربوط به سال 1327 قمري است. [32]. اين رساله نيز به سال 1327 قمري در بوشهر چاپ شد. براي دسترسي به آن بنگريد به: رسائل مشروطيت، صص 550-487. [33]. در اين مورد بنگريد به روزنامۀ مجلس، سال چهارم، ش 109، پنج‌شنبه 2 رجب 1329، 29 ژوئن 1909، «از پاريس؛ اتحاديۀ ايران و فرانسه.» [34]. براي آشنايي اجمالي با فعاليت‌هاي اين کميته بنگريد به: نامه‌هاي ادوارد براون به تقي‌زاده، به کوشش عباس زرياب خويي _ ايرج افشار، انتشارات کتاب‌هاي جيبي، تهران، 1354. [35]. دکتر مهدي ملک‌زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، کتاب پنجم، انتشارات ابن‌سينا، تهران، 1331، صص 1017-1015. [36]. بنگريد به مذاکرات مجلس شوراي ملي، دورۀ دوم، بيست‌و‌هشتم ذي‌قعده 1328. [37]. واسطۀ اين ارتباط سيد اسدالله خرقاني بود، بنگريد به دکتر مهدي ملک‌زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، کتاب پنجم، انتشارات ابن‌سينا، تهران، 1331، ص 847. [38]. نام انجمني که سر دينشاه در رأس آن قرار داشت انجمن اکابر پارسيان هندوستان بود. اين انجمن در برداشتن جزيه از زرتشتيان ايران نقش بسيار اساسي ايفا کرد. اين حادثه البته در دورۀ ناصرالدين‌شاه اتفاق افتاد. [39]. مجلس، سال چهارم، ش 16، سه‌شنبه 29 رمضان 1328، 4 اکتبر 1910، «مجمع زردشتيان در لندن.» [40]. بنيان‌گذار مدارس آليانس اسرائيلي مردي بود به نام مسيو ويزيوز، نخستين اين مدارس در دورۀ مظفرالدين‌شاه شکل گرفت. [41]. براي تحليلي در مورد زندگي رسول‌زاده بنگريد به فريدون آدميت، فکر دموکراسي اجتماعي در نهضت مشروطيت ايران، انتشارات پيام، تهران، 1354. [42]. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، کتاب پنجم، ص 990. [43]. گيلان در جنبش مشروطيت، ص 115. [44]. همان منبع، همان صفحه. [45]. منبع ديگر تهيۀ پول براي ارسال اسلحه به ايران زين‌العابدين تقي‌اف سرمايه‌دار مشهور مقيم باکو بود. [46]. خواندني‌ها، سال 21، ش 87، 31 تيرماه 1340، صص 21-18، «خاطرات دکتر آقايان.» [47]. Rach. [48]. علي فروحي، ارامنۀ گيلان و نهضت مشروطيت، آينده، سال 19، شماره‌هاي 9-7 (در يک جلد)، ص 704. [49]. خواندني‌ها، خاطرات دکتر آقايان، ش 90، سه‌شنبه 10 امرداد ماه 1340، ص 19. [50]. وي بعداً زماني که روس‌ها در سال 1912 ايران را به اشغال خود درآوردند، توسط قواي مهاجم اعدام شد. در مورد او بنگريد به: احمد کسروي، تاريخ هجده‌سالۀ آذربايجان، انتشارات اميرکبير، تهران، صص 361-356. وي در هنگامۀ مشروطۀ ايران روزنامۀ زنگ را در تبريز منتشر مي‌کرد. [51]. او همان کسي است که بعدها کتاب سياست موازنۀ منفي را که مشتمل بر مذاکرات مربوط به نفت در مجلس چهاردهم بود، منتشر کرد. [52]. نقش ارامنه در سوسيال‌دموکراسي ايران، صص 68-67، به نقل از: Arsen Guidor: The Hunchakist Party and the Revolutionary Movement in Persia (1908-1911). [53] مهدي شريف کاشاني، واقعات اتفاقيه در روزگار، به کوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، نشر تاريخ ايران، تهران، 1363، صص 346-345. [54] خواندني‌ها، خاطرات دکتر آقايان، شماره 89، شنبه 7 امرداد ماه 1340، ص 14. [55] در مورد برادران باقروف به اين منبع مراجعه شود: عزيزالله سليماني اردکاني، مصابيح هدايت، ج 5، لجنۀ ملي آثار امري، تهران، 106 بديع (1328 ش)، صص 501-476. [56] تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، کتاب ششم، ص 1237. [57] ايران نو، ش 35، 6 مه 1911 مطابق با 16 ارديبهشت‌ماه 1290، ص 4، «نامه به دفتر.» [58] ژانت آفاري، انقلاب مشروطيت ايران، ص 246. [59]. عبدالحسين ناهيد، زنان ايران در جنبش مشروطه، بي ‌نا، تهران، 1360، ص 67. [60]. جمشيد ملکپور، ادبيات نمايشي در ايران، ج 2، انتشارات توس، تهران، 1362، ص 48. [61]. خاطرات تاج‌السلطنه، به کوشش منصوره اتحاديه و سيروس سعدونديان، نشر تاريخ ايران، تهران، 1362، صص 102-101. [62]. اصل نامه در اين منبع منتشر شده است: خسرو شاکري، اسناد تاريخي جنبش کارگري، سوسيال‌دموکراسي و کمونيستي ايران، ج 6، انتشارات مزدک، فلورانس، 1976. [63]John Riddle: Lenin's Struggle for a Revolutionary International: Documents 1907-1916, Monad Press, New York, 1984, pp6o-63. [64]. محمد صدر هاشمي، تاريخ جرايد و مجلات ايران، ج 1، چاپ اصفهان، 1327، ص 74. [65]. Daily Mail [66]. اسناد تاريخي جنبش کارگري و سوسيال‌دموکراسي و کمونيستي ايران، ج 6، صص 36- 35. [67]. اسناد جنبش کارگري، ج 6، ص 43، در اين نامه براي پلخانف توضيح داده شده است که انقلاب ايران در آغاز به وسيلۀ روحانيون شروع شد. [68]. همان. [69]. يکي از فعالان اين دوره والاس ميگلادزه انقلابي منشويک گرجي بود که با نام مستعار تريا همراه با عده‌اي ديگر در ايران و خارج از کشور فعاليت مي‌کرد. تريا گزارشي از مشروطۀ ايران تهيه کرد و در اختيار انترناسيونال دوم قرار داد. اين جلسه در تاريخ 28 اوت تا 3 سپتامبر 1910 در کپنهاگ تشکيل شد. قطعنامۀ انترناسيونال دوم در مورد ايران در روزنامۀ تمدن، ش 3، مورخه 28 شوال 1328 چاپ شده است و ترجمۀ فارسي گزارش تريا در جلد شش اسناد جنبش کارگري، سوسيال‌دموکراسي و کمونيستي ايران انتشار يافته است. [70]. در تأسيس حزب دموکرات نظريه‌پردازاني مثل ورام پيلوسيان و تيگران تر هاکوپيان بسيار مؤثر بودند، واقعيت امر اين است که نظريه‌پردازان اين حزب همه قفقازي بودند حال چه اين قفقازي‌ها محمدامين رسول‌زاده باشند و يا ارامنۀ دخيل در مشروطيت ايران. در مورد نقش ارامنه در تأسيس حزب دموکرات ايران بنگريد به: ايرج افشار، اوراق تازه‌ياب مشروطيت و نقش تقي‌زاده، انتشارات جاويدان، تهران، 1359، صص 238 به بعد. [71] Chalangarian: Iran after the Revolution, in: Neu Ziet, 1910-1911, No.1, pp.186-192. [72]. هاکوپيان بعد از اين جريانات سلسله ‌مقالاتي تئوريک در مورد برخي مسائل مابه‌الابتلاء ايران نوشت و در ايران نو منتشر ساخت. مثلاً وقتي از هر سو عده‌اي ترور مي‌شدند و برخي اين ترورها را کار حزب دموکرات دانستند، وي با نام مستعار ت. درويش مقالاتي نوشت و يادآوري کرد کساني که به نقش نيروهاي مولد و مناسبات توليدي در تحولات اجتماعي باور دارند نمي‌توانند از ترور افراد حمايت نمايند. او با استناد به آثار مارکس توضيح داد اين فورماسيون‌هاي اقتصادي _ اجتماعي‌اند که در تحولات مؤثرند و نه شخصيت‌ها. اين ديدگاه‌ها حتي با نظرات پلخانف که در مورد اهميت نقش شخصيت‌ها در تاريخ کتابي نوشته بود و شخص او تئوريسين افرادي مثل همين هاکوپيان به شمار مي‌رفت تعارض داشت. بنگريد به سلسله ‌مقالاتي با عنوان ترور در ايران نو، ش 49، 16 ذي‌حجۀ سال 1328، ش 51، 19 ذي‌حجۀ 1328، ش 57، 26 ذي‌حجه 1328 و شماره‌هاي بعدي اين روزنامه. اخيراً اين مقالات همراه با مقالاتي ديگر تيگران تر هاکوپيان در نقش ارامنه در سوسيال‌دموکراسي ايران، ص 203 به بعد چاپ شده است. [73]. William Morgan Shuster: The Strangling of Persia, Century, New York, 1912, p.190. [74]. او مقاله‌اي هم راجع به مشروطيت ايران نوشته است، نگاه کنيد به: ميخائيل پاولويچ و. س. ايرانسکي و تريا: انقلاب مشروطيت ايران و ريشه‌هاي اجتماعي و اقتصادي آن، ترجمۀ م. هوشيار، انتشارات رودکي، تهران، 1357. تريا منشويک بود و پاولويچ بلشويک، پاولويچ بعد از پيروزي انقلاب روسيه مشاور لنين در امور کشورهاي خاوري شد. [75]. G. D. H. Cole: The Second International: 1889-1914, Vol. 3, McMillan Co. London, 1956, P. 86. [76]. احمد کسروي، تاريخ هجده‌سالۀ آذربايجان، ج 1، انتشارات اميرکبير، تهران، 1357، 336-335.