وطن امروز/ « از بازتعريف مفاهيم تا بازبيني در اصول » عنوان يادداشت امروز روزنامه وطن امروز به قلم دکتر عليرضا داوودي است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
نومحافظهکاري که با نماي اعتدالگرايي در ايران نمايان شده، محصول پيوند 2 گروهي است که پس از خرداد 76 بهواسطه سرمستي افسارگسيخته پيروزان انتخابات در مقابل يکديگر قرار گرفته بودند؛ انفکاکي که نه براساس انديشه متفاوت که بيشتر به واسطه قدرتطلبي، منفعتجويي و انحصارطلبي بيشتر اين دو گروه بود و مرزهاي دقيقي نداشت. محصول اين انفکاک شروع هجمه شديد تبليغاتي «اصلاحطلبان» به رقيبي بود که در ادبيات خود با نام «محافظهکاران» شناسايي ميشدند. آنچه از خرداد 76 تا خرداد 92 رخ داد مجموعه اتفاقاتي بود که گام به گام اين دو گروه را به هم نزديکتر و در نهايت زمينه اتحاد حداقلي را فراهم کرد.
محافظهکاران و اصلاحطلبان 2 دوره از رياست جمهوري نظام جمهوري اسلامي را در اختيار داشتند که در هر کدام ميتوان يک شکست بزرگ را شناسايي کرد که هر شکست چرخش مهمي در جهتگيري سياسي و اقبال عمومي مردم ايجاد کرد تا جايي که هر دو به مرز ورشکستگي کامل و حذف از صحنههاي سياسي و اجتماعي رسيدند و در نهايت قلب از تپش ايستاده آنها با شوک ناشي از پيوندي کمفروغ و انشقاقي گسترده در اردوگاه رقيب، تپيدن را در دولت کنوني با شعار جديد اعتدال آغاز کرد.
دولت سازندگي که به دنبال ترميم ويرانههاي حاصل از جنگ و ايجاد جامعهاي بهرهمند از رفاه اقتصادي نسبي بود، در پايان راه شکست بزرگي در اين زمينه را تجربه کرد و علاوه بر اقتصاد فلج و ناتوان، براي عرصه اجتماع نيز چيزي جز «قدرتطلبي اليگارشيک»، «سرکوب مخالفان» و «از بين بردن سرمايه اجتماعي» در پي نداشت و اينگونه شکست اقتدارطلبي به وسيله شعارهاي آزاديمحور و ادعاهاي توسعه سياسي رقم خورد. اصلاحات نيز بهرغم طلوع حيرتانگيز خود نتوانست مسيري را براي حفظ اعتماد مردم طي کند اما مهمترين شکست اين گروه نه در عرصه داخلي که در بعد بينالمللي و از منظر غرور ملي بود که بارها و بارها توسط ابرقدرتهاي پوشالي جهان شکسته شد. تلاش بيثمر اصلاحات در تنشزدايي و همکاري با نهادها و قدرتهاي بينالمللي نتيجهاي جز تهديدها و تحقيرهاي روزافزون مستکبران عالم در پي نداشت که در نهايت ملت ايران را به سمتي سوق داد تا به دنبال بازسازي تصوير قدرتمند خود در جهان، حفظ و تحميل استقلال ملي بر استکبار جهاني و افزايش قدرت ملي در عرصه منطقهاي و جهاني باشند. نتيجه اين شکست، عبور از اصلاحات و طلوع دوران اصولگرايي بود.
طلوع اصولگرايي براي نومحافظهکاران کنوني، ابتدا چيزي جز هيجانات زودگذر ملي و سياستهاي پوپوليستي عدهاي تازه به دوران رسيده نمينمود که ميتوان نشانههاي آن را به وفور در دوران انتخابات 84 (بويژه برخي برنامههاي تبليغاتي آن ايام) و پس از آن مشاهده کرد اما گذر زمان و سياستهاي دولت نهم که هم برنامههاي اقتصادي بزرگي را اجرا کرده بود و هم در عرصه بينالمللي بر غرور و اقتدار ايران افزوده بود و در تمام زمينهها استقلال و عزت ايران را افزايش داده بود باعث شد شکستخوردگان براي مقابله با رقيب مشترک ائتلاف منفعتمحور خود را سامان دهند. آنچه در انتخابات 88 و فتنه پس از آن گذشت اوج مقابله 2 تفکر سنتي(اصلاحات- محافظهکاران) با اصولگرايي بود که محصول آن عيان شدن فاصله تحليلي اين دو گروه با واقعيات جامعه بود. اين آغازي بود براي يک تغيير استراتژيک که منجر به ظهور «نومحافظهکاري» شد و با استفاده از تشتت اصولگرايان در انتخابات رياست جمهوري 92، قدرت را جا به جا کرد.
نومحافظهکاران براي تمام ابعاد اداره کشور نيازمند بازبيني و تغيير در اسلوب گذشته بودند که در نوشتار حاضر به بررسي يک بعد مهم آن يعني سياست خارجي خواهيم پرداخت.
سياست خارجي نومحافظهکاران
براي درک سياست خارجي نومحافظهکاران و ويژگيهاي آن بايد ابتدا اندکي به ريشههاي آن پرداخت و از مقدمات حصول آن سخن گفت که بازگشت آن به دوران دولت اصلاحات و شکست سياست خارجي اين دولت بازميگردد.
واقعه 11 سپتامبر 2001/20 شهريور 80 در دوران جلوس جمهوريخواهان تندرو در کاخ سفيد فرصتي بود براي تحقق بلندپروازيهاي ايالات متحده در تکميل پازل نظم نوين جهاني که بوش پدر آغاز کرد و بوش پسر در سوداي تحقق نهايي آن حرکت ميکرد. حمله به افغانستان در سايه حمايتهاي جهاني و حمله خودسرانه به عراق براي ماشين جنگي ايالات متحده شبيه بازيهاي رايانهاي بود و سرمستي حاصل از آن رفتار گستاخانه ايالات متحده در برابر ايران و تهديدهاي مکرر و مداوم را در پي داشت. بوش پسر که با القاعده و صدام تسويهحساب کرده بود هدف نهايي و ميوه تلاشهاي خود را در سرکوب ايران انقلابي و تبديل آن به يک بازيگر مطيع و آرام ميديد اما براي آن نياز به يک دليل محکم داشت تا بتواند جهان را در برابر ايران متحد کرده و بند بر دست و پاي آن افکند که اين امر با جنجال رسانهاي حول محور برنامه هستهاي ايران آغاز شد. هدف اصلي وادار کردن ايران به پذيرش بازيگري در درون و مبتني بر رژيمهاي غربمحور و دست کشيدن از اقدامات انقلابي بود که بر اين اساس ايالات متحده در نقش پليس بد با اعمال فشار سخت و روزافزون، ايران را بدان سو سوق ميداد و از طرف ديگر تروئيکاي اروپايي در نقش پليس خوب، ايران را به مسير پذيرش نظم نوين و عدم مقابله با آن تشويق ميکرد. ضعف سياست خارجي دولت اصلاحات در اين زمان که مرعوب فضاسازيهاي غربي شده بود و گام به گام نسبت به اقدامات آنان عقبنشيني ميکرد، در نهايت اين باور را ايجاد کرد که جمهوري اسلامي ايران در موضع ضعف و ترس قرار گرفته و به دليل وحشت از هيمنه لشکرکشيهاي غرب حاضر است براي حفظ خود از اصول اساسياش عقبنشيني کند که نماد ننگين اين ضعف و زبوني، نامه برخي افراد دولت اصلاحات به رژيم ايالات متحده و پذيرش تعهدات خفتباري بود که موجب شد بيش از پيش غرب اميدوار به فتح ايران شود. اين مساله پيشروي قدم به قدم غرب در برابر ايران و افزايش زيادهخواهيها و نقض تعهدات و تحقير غرور ملي ايرانيان را در پي داشت و منجر به ظهور دولتي انقلابي و آرمانخواه در ايران شد که با استفاده از اصول انقلابي و «تاکتيک هجوم به جاي دفاع» توانست نقشههاي غرب را در منطقه به چالش بکشد و قدرت ايران را فزوني بخشد. ترس از اين قدرت فزاينده بود که منجر به بروز فتنه 88 با همکاري عوامل و وادادگان داخلي و خارجي شد تا با ايجاد شکاف در صفوف محکم جامعه از قدرت ايران بکاهد و حرکت بالنده ايران را متوقف کند. تحريمهاي سخت و شديد در کنار استفاده از تمام ابزارهاي بينالمللي براي نابودي اين اقتدار تاثيرات فراوان ولي موقتي بر ايران گذاشت و ترس از تداوم اين دولت انقلابي منجر شد ايالات متحده مسير حرکت خود را به سمت ايجاد يک جريان همکاري با ايران براي حل بحرانها تغيير دهد. بهترين گزينه ميانهروها و جرياناتي بودند که از مدتها قبل در اين مسير حرکت ميکردند اما با بيوفايي غرب مغضوب ملت شده بودند. استفاده نومحافظهکاران از اين مساله و تبليغات گسترده در مسير حل و فصل ديپلماتيک مسائل و ارائه دورنمايي رويايي از نتيجه مذاکرات، بازگشتشان به سرير قدرت را نتيجه داد و اکنون زمان آن بود که هر دو طرف (نومحافظهکاران و ايالات متحده) ميوه حل و فصل ديپلماتيک مسائل را براي خود کنند.
با درک ريشههاي ظهور اين نوع نگرش ميتوان گفت نومحافظهکاري بر 2 اصل سياست خارجي خود را استوار کرده است.
الف - باور به رژيمهاي بينالمللي و نهادهاي جهاني
بازي در محدوده رژيمهاي بينالمللي در واقع پذيرش قانونمنديهاي نظام جهاني است که براساس منافع غربي و براي استمرار آن شکل گرفته است. رژيمهاي بينالمللي در عرصههاي مختلف روابط بينالملل به عنوان مکانيسمهاي همکاري بين دولتها مطرح هستند که ايجاد اعتماد و امنيت ميکنند و به ثبات نظام بينالملل ياري ميرسانند. به عبارت ديگر، بايد گفت مهمترين نقش رژيمهاي بينالمللي در ايجاد همکاري بين دولتهاست. يعني رژيمها به عنوان يک سازوکار و مکانيسم، چرخ همکاري بين دولتها را به حرکت درميآورند. رژيمها باعث ميشود آن عامل عدم اطمينان و نامعلومي که در نظام بينالملل وجود دارد، کاهش پيدا کند، چرا که در واقع رژيمهاي بينالمللي آن اطلاعات را در نظام بينالملل ارائه ميدهند که باعث ميشوند دولتها منافع خود را بازنگري کنند. رژيمهاي بينالمللي پس از ايجاد همکاري به نظم و ثبات سيستم کمک ميکنند. به اذعان انديشمندان حوزه روابط بينالملل رژيمهاي بينالمللي برآمده از خواست و تمايلات اوليه هژمون جهاني هستند.
رفتار دولت در تمام دوران مذاکرات هستهاي و توافقنامه محصول آن سراسر نتيجه اين نگرش است و در تمام اجزاي آن باور به رژيمهاي بينالمللي و نهادهاي جهاني به صورت عيان و غيرقابل انکار مشاهده ميشود.
ب- بازيگري درون چارچوبهاي عقلانيت ابزاري خروج از آرمانخواهي انقلابي
بازيگري درون چارچوب رژيمهاي بينالمللي و براساس قانونمنديهاي آن نيازمند عبور از آرمانها و پذيرش عقلانيت ابزاري و مادي به عنوان تنها عامل تحرک و عمل است. رفتار انقلابي و خلاف جريان استکباري ايران در موضوعات منطقه و جهاني قابليت ورود به جريانات جهاني و ادغام در آن را ندارد و به همين دليل دولت که تمام سرمايه اجتماعي خود را بر سياست خارجي و پيروزيهاي آن متمرکز کرده است و حتي آب آشاميدني مردم را در گرو تغيير و جهتگيري صحيح آن تعريف ميکند نيازمند تغيير در اين انگاره و ترويج عقلانيت ابزاري به عنوان روش درست انديشه و عمل است اما تحرک بر اساس اين دو اصل، نيازمند زمينهسازيها و مقدماتي خاص است.
اين دو اصل در سياست خارجي يک نظام انقلابي و آرمانمحور، پذيرش و کارآيي ندارد به همين دليل در گام اول بايد 2 تغيير اساسي در اين نظام ايجاد شود تا زمينههاي اجراي 2 اصل مورد نظر حاصل شود.
1- خروج سياست خارجي از عرصه عمومي و تبديل آن به يک امر تخصصي (خانهنشيني تودهها)
پيش از اين دوران، رفتار خارجي ايران بويژه در مساله هستهاي صورتي ملي داشت و به عنوان يک عزت ملي صورتبندي ميشد که تماماً مورد حمايت و تاکيد مردم قرار ميگرفت. صنعت هستهاي به عنوان عامل ترقي و تحرک شناسانده ميشد و مردم به عنوان پشتوانه ادامه مسير هميشه در صحنههاي مختلف حضور داشتند. خاموش کردن اين نگرش مردممحور براي سياست خارجي نومحافظهکاران ضروري بود و به همين دليل با تبليغات هوشمندانه و هدفدار، صنعت هستهاي در اذهان مردم مقابل اقتصاد کشور قرار داده شد و ايجاد دوگانگي ميان چرخش اقتصاد در برابر چرخش سانتريفيوژها و لزوم اولويت دادن به اقتصاد صرف به عنوان اصل اوليه و اساسي حل معضلات کشور تبليغ شد و تمام نشانههاي صنعت هستهاي آرام آرام از عرصههاي عمومي حذف شد همانند تغيير طراحي اسکناس يا بيتوجهي به نمادهاي هستهاي. اين تبليغات در کنار اظهارنظرهاي ضدمردمي برخي چهرههاي علمي و دانشگاهي در زمينه هستهاي که ورود به اين عرصه را صرفا ويژه متخصصان و سياستمداران، نه ملت ايران عنوان ميکردند، زمينههاي لازم را ايجاد کرد تا انفکاک مطلوب نومحافظهکاران حاصل شود.
2- بازتعريف مباني اوليه و باورها
نوع نگاه جامعه ايران به قدرت و استقلال يکي از موانع مهم بر سر خواستههاي نومحافظهکاران بود. تا زماني که استقلال کشور و قدرت، به معناي عدم پذيرش تحميل نظام زورمداران بود و آمادگي نظامي براي پاسخ به هر گونه مخاصمه به عنوان بخشي از قدرت تعريف ميشد امکان ورود و بازيگري در رژيمهاي بينالمللي و نهادهاي جهاني- آنگونه که نومحافظهکاران ميپسنديدند- وجود نداشت به همين دليل حرکت دوم در راستاي بازتعريف اين مفاهيم و تغيير باور اجتماعي نسبت به اين مفاهيم شکل گرفت. تاکيد بر جنبههاي اقتصادي و رفاه به عنوان ملاک واحد قدرت يک جامعه و حذف عوامل نظامي از تعاريف قدرت و حتي مخالفت و ناديده انگاشتن دستاوردهاي آن عملا مسيري بود که به منظور تغيير ديدگاه جامعه ايران تدوين و اجرا شده بود.
باور ديگر که نياز بود تغيير کند، نوع نگاه و باور ايران نسبت به ايالات متحده و سران آن بود که در جامعه ايراني به عنوان شيطان بزرگ و دشمن اصلي شناخته ميشوند. نومحافظهکاران که براي رسيدن به وعدههاي انتخاباتي و اجراي سياست خارجي مطلوب خود ناچار از مذاکره و همکاري با ايالات متحده بودند راهي جز تغيير ديدگاه عمومي نسبت به اين مساله را در پيش خود نميديدند که محصول آن تلاش رسانهاي در بزک کردن ايالات متحده بود؛ رفتاري که بارها مورد اعتراض صريح حضرت آيتاللهالعظمي خامنهاي رهبر حکيم انقلاب اسلامي قرار گرفت. گمانهزنيهاي پيرامون ديدار رؤساي جمهور 2 کشور، برقراري تماس تلفني، ديدارها و قدم زدنهاي دوستانه وزراي خارجه و ديدارها و دست دادنهاي اتفاقي(!) مقامات 2 کشور، همه و همه بخشي از يک تلاش در راستاي تغيير اين ديدگاه قديمي بود.
محصول اين اقدامات، آمادهسازي زمينههاي ادغام در نظام جهاني به عنوان يک بازيگر عقلاني و ترسيم آرمانها مبتني بر ظرفيتهاي ارائهشده در رژيمهاي بينالمللي بود.
با کانال تلگرامي آخرين خبر همراه شويد telegram.me/akharinkhabar