نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

معنای منافع ملی را از "عبدالمطلب" بیاموزیم

منبع
عصر ايران
بروزرسانی
معنای منافع ملی را از "عبدالمطلب" بیاموزیم
عصر ايران/متن پيش رو در عصر ايران منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست ابرهه از اين درخواست متعجّب شد و گفت: در ابتداى ملاقات تو را انسان بزرگوار و باشخصيّتى يافتم، امّا با اين درخواست در نظر من کوچک شدى. زيرا تصوّر کردم از من خواهى خواست که از تخريب کعبه خوددارى کنم! ماجراي لشکر کشي ابرهه به مکه و عزم او براي تخريب کعبه و عاقبت عبرت آموز آن، نکته هاي جذاب و آموزنده اي دارد که از آن غفلت شده است. ابتدا اصل داستان را به نقل روايت آيت الله العظمي ناصر مکارم شيرازي بخوانيد: « همان گونه که در داستان اصحاب الاخدود اشاره شد ذونواس پادشاه ستمگر يمن که يهودى شده بود مردم را اجبار به پذيرش آيين يهود مى کرد و به همين منظور به نجران آمد و گودال هايى از آتش آماده ساخت، و هر کس در برابرش مقاومت مى کرد را روانه آتش مى کرد. يک نفر از مسيحيان به روم نزد قيصر رفت و ماجرا را گزارش داد و قيصر به نجاشى پادشاه حبشه دستور سرکوبى ذونواس را صادر کرد. نجاشى لشکرى به فرماندهى اريات به نجران اعزام کرد که ابرهه يکى از فرماندهان رده پايين آن لشکر بود. لشکريان نجاشى بر ذونواس حمله کرده و او را کشته و لشکريانش را شکست داده و بر نجران حاکم شدند و آيين مسيحيّت جايگزين آيين يهوديت شد. ابرهه که فردى جسور بود و داعيه سلطنت داشت با کمک عدّه اى از لشکريان، اريات را کشت و اعلان حکومت کرد. خبر به نجاشى رسيد. بسيار ناراحت شد و تصميم گرفت لشکرى براى سرکوبى ابرهه به نجران بفرستد. ابرهه موهاى خود را تراشيد و آن را به همراه مقدارى از خاک نجران براى نجاشى فرستاد. يعنى من سرسپرده و همچون خاک تسليم تو هستم. نجاشى وقتى ديد ابرهه تسليم اوست او را رها کرد و وى سلطان يمن شد. ابرهه به منظور اين که خدمت چشم گيرى به آيين مسيحيت کند کليساى بزرگ و مهمّى ساخت و مبلّغين فراوانى به اطراف فرستاد تا مردم را به آيين مسيحيت دعوت کنند و کليساى مذکور را ترويج نمايند. وى کم کم به اين فکر افتاد که کعبه را تعطيل نموده و همه مردم را به سمت کليساى خود جذب نمايد. عرب هاى حجاز از اين تصميم ابرهه بسيار ناراحت شدند; زيرا آبرو و شرف خود را در گروى کعبه مى ديدند، به همين جهت، توسّط عدّه اى کليساى مورد نظر را آتش زدند تا ابرهه از تصميم خود منصرف گردد. امّا پادشاه يمن بسيار عصبانى شد و بر تصميمش استوارتر شد. او با اين کار سه هدف را دنبال مى کرد: 1. انتقام 2. انتقال مرکزيّت سياست جزيرة العرب از مکّه به يمن 3. جلب و جذب درآمدهاى سرشار اقتصادى ناشى از سفر زوّار خانه خدا به مکّه مکرّمه. بدين منظور لشکر عظيمى تشکيل داد و هر کس که مى توانست را با خود همراه کرد و چند عدد (يک يا هشت يا ده عدد) فيل نيز همراه خود آورد تا به وسيله آنها ساکنان مکّه و حجاز که فيل نديده بودند را به وحشت بيندازند و به اصطلاح امروزى ها جنگ روانى ايجاد کند. آنها به سمت مکّه حرکت کردند تا به نزديکى مکّه رسيدند. در نزديکى مکّه گله شترى را مشاهده کردند که بالغ بر 200 شتر بود آنها را براى تغذيه لشگريان مصادره کردند. سپس ابرهه شخصى را به شهر مکّه فرستاد تا بزرگ شهر و رئيس مردم مکّه را با خود بياورد. او به همراه عبدالمطلّب بازگشت. عبدالمطلّب مردى درشت اندام، نورانى، باابهت، شجاع و سخنور بود. هنگامى که ابرهه او را ديد تحت تأثير جذبه و ابهت وى قرار گرفت و از تخت فرود آمد و بر زمين نشست و عبدالمطلّب را در کنار خود نشاند و خطاب به وى گفت: آيا تو بزرگ مکّه اى؟ فرمود: چنين مى گويند. گفت: قصد ما ويران کردن کعبه است امّا کارى با مردم مکّه نداريم و نمى خواهيم خون آنها را بريزيم. به مردم بگو از شهر خارج شوند تا آسيبى نبينند. سپس اضافه کرد: آيا حاجت و درخواستى ندارى؟ فرمود: لشکريانت شتران مرا مصادره کرده اند، دستور بده آنها را به من بازگردانند. [در برخي روايت ها آمده است که اموال مصادره شده مردم را نيز مطالبه کرد تا بدان ها بازگرداند.] ابرهه از اين درخواست متعجّب شد و گفت: در ابتداى ملاقات تو را انسان بزرگوار و باشخصيّتى يافتم، امّا با اين درخواست در نظر من کوچک شدى. زيرا تصوّر کردم از من خواهى خواست که از تخريب کعبه خوددارى کنم! عبدالمطلّب در پاسخ سخنان ابرهه سخنى گفت که او را تکان داد. فرمود: «أَنَا رَبُّ الاِبِلِ وَلِهَذَا البَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ; من صاحب شترانم، و کعبه صاحبى دارد که آن را حفظ مى کند». سپس شترانش را تحويل گرفت و به مکّه بازگشت و به مردم گفت: ما توان مقابله با لشکريان انبوه ابرهه را نداريم; آنها انسان هايى خشن و درصدد انتقام هستند. همه به کوه هاى اطراف پناه ببريد. سپس خود به کنار کعبه رفت و دست به دعا برداشت. » (سايت آيت الله العظمي مکارم شيرازي) بقيه داستان را نيز مي دانيد: سپاه پرندگان به بر لشکر ابرهه هجوم آوردند و آنها را تار و مار ساختند. اغلب ما، بخش پاياني اين ماجرا را مي دانيم و کمتر کسي از گفت و گوي درس آموز حضرت عبدالمطلب و ابرهه خبر دارد. دقت کنيد: بزرگ مکه، پرده دار کعبه و کسي که تاريخ او را به نام جد آخرين پيامبر الهي مي شناسد، تعريف دقيقي از منافع ملي دارد. او مي داند که مردم شهر او بدون شتران و اموالي که ابرهه مصادره کرده است، در فقر و مضيقه خواهند بود. بنابر اين به دعوت گفت و گوي ابرهه -که عزم نابودي خانه خدا کرده است- پاسخ مثبت مي دهد و در همان مذاکره موفق مي شود اموالي که ابرهه غصب کرده بود را پس بگيرد. جالب اينجاست که مي گويد من صاحب شترانم نه صاحب خانه خدا. حال آن که ابرهه از او انتظار برخورد شعاري و حماسي داشت مانند آن که اگر قدم از قدم برداريد تمام قوم و قبيله ام تا پاي جان خواهند ايستاد و... ولي او فقط درباره منافع شهر و قوم خود مذاکره کرد و به درستي استدلال نمود که خداوند خود نگهدار خانه خويش است؛ اين يادآور همان سخني است که بعدها خداوند بر نوه او محمد مصطفي(ص) نيز وحي کرد: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ. عبدالمطلب بسيار هوشمندانه عمل کرد چه آن که مي ديد اگر هم قرار باشد مردم شهرش در برابر مهاجمان دوام بياورند و بجنگند مي بايست توان مادي داشته باشند، يعني همان تواني که دشمن به يغما برده بود. در عين حال از معنويت و ياد خدا نيز غافل نشد و دعايي کرد که استجابت اش بعدها سوره اي در آخرين کتاب الهي شد: أَلَمْ تَرَ کَيْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... . ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره