اوانجلیستها چگونه ترامپ را به باتلاق بردند؟

فرهيختگان/ متن پيش رو در فرهيختگان منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
سيدمهدي طالبي/ چند هفته مانده به انتخابات رياستجمهوري در آمريکا، دونالد ترامپ، رئيسجمهور آمريکا نياز به ارائه دستاوردهاي داخلي و بينالمللي دارد. او در دو هفته اخير تلاش کرد از پرونده ايران و توافق هستهاي، يک برگ برنده در سياست خارجي روي ميز مناظرات انتخاباتي با جو بايدن دموکرات بگذارد، اما دو شکست بيسابقه در دوهفته اخير در شوراي امنيت، واشنگتن را اميدوار به تنها روزنه اميدش يعني بهسرانجام رساندن روابط اعراب و رژيمصهيونيستي کرده است. پس از عاديسازي روابط چندينساله امارات و رژيمصهيونيستي، دونالد ترامپ، مايک پمپئو وزير امور خارجهاش را موظف کرده تا از امروز (دوشنبه) به سرزمينهاي اشغالي، امارات، قطر، عمان، بحرين و سودان سفر کند. بهنظر ميرسد ماموريت جديد پمپئو متقاعد کردن اين کشورها براي احياي روابط با رژيمصهيونيستي است تا از اين رهگذر، ترامپ با يک دستاورد حداقلي، وارد مناظرات انتخابات رياستجمهوري شود.
اين ناکامي بينالمللي، متاثر از مجموعهاي از عوامل است، اما شايد يکي از محورهاي آن، سردرگمي مقامات کشورها از شخصيت فردي بود که بدون سابقه سياسي، عاليترين مقام ايالاتمتحده آمريکا شده بود. ترامپ در شيوه مديريت خود به هيچ اصول منسجم و مشخصي پايبند نبود، اما تلاش ميکرد يک ويژگي را هميشه حفظ کند و آن «غيرقابل پيشبيني» بودنش است. او در سياست خارجي خود، چاشني ديوانگي را نيز به اين غيرقابل پيشبيني بودن اضافه کرد تا با استفاده از اين مدل که به آن «استراتژي مرد ديوانه» ميگويند، کشورها را ناچار به دادن امتياز به آمريکا بکند. ترامپ و دولتش در سهسالونيم گذشته با تبديل اين استراتژي به دال مرکزي سياست خارجي آمريکا، پروندههاي بينالمللي را هدايت کردند تا بيشترين منافع را در راستاي شعار «اول آمريکا» به جيب بزنند، اما بهجاي منافع، آنها با چندين پرونده بدون حاصل و يک زمين سوخته مواجه شدند. رئيسجمهور آمريکا با شعار انتخاباتي اول آمريکا، سياستهاي يکجانبهگرايانه را در دستورکار خود قرار داد و به تبع آن از معاهدات و پيمانهاي متعدد بينالمللي همچون موافقتنامه آب و هوايي پاريس، يونسکو، نفتا و برجام خارج شد؛ امضايش را از پاي بيانيه سران گروه هفت کشور پس گرفت و حتي ناتو را تهديد به خروج از اين پيمان کرد. ترامپ نهتنها عليه دشمنان و رقبايش که حتي دربرابر متحدين چنددههاي خود تيغ کشيد و آنها را ناچار به بازبيني در سياستهاي پيشين خود کرد. سوال مهم در اين نهفته است که چه ويژگيهايي در دولت ترامپ وجود داشته که توانسته همانند يک بولدوزر به جان دستاوردها و ساختارهاي تصميمساز واشنگتن افتاده و آنها را يکبهيک به ويراني بکشاند. اين ويژگيها بايد به اندازهاي قوي و بزرگ بوده باشند که توانسته باشند ساختارهاي آمريکا در فرآيندهاي مربوط به سياست خارجي را عقب رانده و آنها را به چالش بکشند. فرآيند اتخاذ راهبردها و تاکتيکهاي سياست خارجي در آمريکا متاثر از دو مجموعه دولت حاکم و دولت در سايه هستند. دولت حاکم افراد داراي مسئوليتهاي سياسي مانند وزرا، مشاور امنيت ملي، ديپلماتها، دستياران و نمايندگان کنگره هستند. دولت در سايه نيز داراي بخشهاي مختلفي هستند که اصليترين بخش آن لابيها و «اتاقهاي فکر» هستند. لابيها و اتاقهاي فکر، نقش بزرگي در فرآيند تصميمسازي سياست خارجي آمريکا دارند، بهگونهاي که اگر دولت حاضر در مرحله تصميمگيري اثرگذار باشد، دولت در سايه در مرحله تصميمسازي تاثير ميگذارد. بهعبارت ديگر، تصميمگيري بازيگران رسمي (مسئولان) تا حد زيادي متاثر از تصميمسازي صورتگرفته توسط بازيگران غيررسمي (اتاقهاي فکر) است.
اين ساختار چه در سمت بازيگران رسمي و چه در سمت بازيگران غيررسمي از شبکهاي بزرگ ايجاد شده که اعضاي آن را افرادي با تحصيلات و سابقه بالا تشکيل ميدهند. همانطور که اعضاي اتاقهاي فکر ميتوانند به دولت راه يابند، اعضاي دولت نيز پس از فراغت از کار دولتي ميتوانند مجدد عضو اتاقهاي فکر يا همان پژوهشکدهها شوند. درهمتنيدگي چنين ساختاري توانسته است سيستمي با توانايي و اطلاعات بالا ايجاد کند که ميتواند ضمن دسترسي و دست يافتن به اطلاعات گسترده، آنها را طبقهبندي کرده و بهخوبي ارزيابي کند و بر اساس آنها تصميمات راهبردي را اتخاذ کند. اين ساختار سنتي قدرت بسياري دارد و فارغ از افرادي که در رأس کشور قرار ميگيرند، ميتواند بهدليل نفوذ تاريخي، قدرت سياستورزي و نيز درهمتنيدگي با دولت و نهادهاي آن، شخص يا گروه حاکم را به مسيرهاي موردنظر خود هدايت کند. اما درباره دونالد ترامپ و دولتش اين اتفاق آنگونه که فرض ميشد، رخ نداد و او در عمل، بيشترين فاصله را با تصميمسازيها لحاظ کرد و عملا منافع آمريکا را به چالش کشيد تا بسياري از نقص سيستماتيک سياست خارجي آمريکا سخن بگويند. در کمتر از چهارسال گذشته، يکجانبهگرايي و ديپلماسي ناکام، علاوهبر اينکه اتحادهاي آمريکا را درهم ريخته، دستاوردي نيز بهدنبال نداشته است. بهعنوان نمونه در پرونده هستهاي ايران، ترامپ با همکاري پمپئو و بولتون از برجام خارج شد تا سياست «فشار حداکثري» را اجرايي کند و ازطريق آن به مذاکره مجدد براي برجام برسد. پمپئو هنوز مدعي است که تحريمها درحال دستيابي به «نتايج تاريخي» هستند و ترامپ مدعي است ايران در محاصره ارزي است و قرار است خيلي چيزهاي بد اتفاق بيفتد. اما درعمل چه اتفاقي افتاد؟ ايران بخشي از تعهداتش را کنار گذاشت و از 12 خواستهاي که مايک پمپئو وزير خارجه آمريکا آن را رديف کرده بود، هيچ کدامش را نپذيرفت. حالا آمريکا حتي قادر به مذاکره جديد با ايران نيست، چه برسد به مذاکره درباره توافق جديد! سياست خارجي ترامپ بهقدري آشفته و غيرمنسجم بود که حتي جان بولتون که تلاش زيادي براي حضور در دولت او کرده بود نيز ناچار به خروج از کاخسفيد شد. بولتون سومين مشاور امنيت ملي ترامپ بود که برکنار شد. بولتون با توافق پيشنهادي با طالبان مخالف بود؛ با ارتباط عاشقانه ترامپ با رهبر کرهشمالي و حتي مذاکره با ايران مخالف بود. تذبذب و درگيري فزاينده آمريکا در بحرانهاي مختلف، در عراق، سوريه، افغانستان، اوکراين و بحرانهايي که درواقع بهنوعي آمريکا را يک ابرقدرت نامطمئن به تصوير کشيده است موجب اين شده که جامعه جهاني روي حمايتها با مخالفتهاي آمريکا نتواند دقيقا محاسبه عقلاني انجام دهد. اما چرا آمريکا از يک شريک مطمئن براي بسياري از کشورها، به بازيگري تبديل شده که دائم مواضعش درحال نوسان است؟
4 پايه شکست در سياست خارجي
در دولت ترامپ، ساختار طويل فرآيند تصميمگيري سياست خارجي آمريکا دچار چالشهاي جدياي شده است؛ چالشهايي که با توجه به قدرت ساختار تصميمساز، تعجببرانگيز است. بايد نهادها و گروههايي ديگر قدرتي بيش از قدرت نهادهاي سنتي تصميمساز آمريکايي و درجهت خلاف توليد کرده باشند. دلايل ايجاد قدرت برخلاف ساختارهاي سنتي سياست خارجي آمريکا در دولت ترامپ را ميتوان در 4 مورد عمده دانست که اين موارد الزاما با يکديگر جمع نشدهاند و بعضا با ضربشدن درهم توانستهاند قدرتي مضاعف ايجاد کنند.
1 دليل نخست به شخصيت ترامپ و عدم درک درست وي از سياست خارجي مربوط است. او گرچه در سياست داخلي آمريکا فردي کمتجربه شناخته ميشود اما به هرحال سالها در تامين مالي هزينههاي انتخابات نقش داشته و خود وي با تکيه بر شرايط و تواناييهايش در سال 2016 موفق شده به کاخ سفيد راه يابد. اين موفقيت غيرمنتظره ترامپ در سياست داخلي آمريکا، باعثشده وي به تلقي اشتباهي از خود در سياست خارجي برسد. بهعبارت ديگر، موفقيت وي در سياست داخلي و راهيابي به کاخ سفيد، زمينهاي براي اصرارش بر انجام نقشههايش در سياست خارجي شده است. نقشههايي که البته وي بهصورت خام آنها را تنها در ذهن طراحي کرده است. نمونه آن را ميتوان در توئيت ناگهاني او در روز 19 دسامبر 2018 (28 آذر 1397) ديد. رئيسجمهور آمريکا در اين روز اعلام کرد تصميم گرفته تمامي نيروهاي آمريکايي را از سوريه خارج کند. اين تصميم بدون توجه به نظرات تمامي مراکز رسمي و غيررسمي تصميمساز در عرصه سياست خارجي گرفته شده و تنها منشأ آن، تفکرات ترامپ بود. تنها دو روز بعد «جيمز متيس» وزير دفاع وقت آمريکا در اعتراض به اين تصميم استعفا کرد تا رئيسجمهور با تبعات تصميم ناگهاني و بدون مشورتش آشنا شود. فشارها بر ترامپ باعث شد وي از طرح خروج از سوريه عقبنشيني کرده و با اصرار مقامات و نهادهاي نظامي هزار نيروي خود را براي محافظت از منابع نفتي اشغالي سوريه در اين کشور نگه دارد. او گمان ميکند براساس روابط خوب و خوشوبش با سران کشورها، ميتواند از آنها امتياز بگيرد. «جان بولتون» مشاور امنيت ملي سابق ترامپ که حالا منتقد وي است در کتاب «اتاقي که در آن اتفاق افتاد» که به دوران همراهي وي با ترامپ مربوط است، مينويسد: «ترامپ در اين انديشه بود که ميتواند با ايجاد روابط شخصي با پوتين، روابط با روسيه را ساماندهي کند.» بولتون معتقد است ترامپ قادر به تشخيص روابط شخصي و رسمي نيست. ترامپ در جريان مذاکرات با کرهشمالي نيز فکر ميکرد بدون برداشتن يا کاهش تحريمهاي اين کشور، ميتواند تنها با تکيه بر روابط شخصي با کيمجونگاون، رهبر کرهشمالي وي را وادار به نابودي سلاحهاي هستهاي کند. بايد درنظر داشت قدرت بالاي ترامپ در ساختارشکني تنها بهدليل شخصيت او ايجاد نشده است بلکه ويژگيهاي ديگر دولت او باعثشده فضاي کافي براي مانور ترامپ و انديشههايش در سياست خارجي ايجاد شود.
2 حضور اقوام، رفقا و همکاران سابق تجاري او در دولت، يکي از موارد دخيل در ايجاد اين فضاي مانور است. عدم درک صحيح اطرافيان ترامپ از سياست خارجي، دومين ضلع از مربع فرآيند معيوب در سياست خارجي آمريکاست. ازجمله شاخصترين افراد اين دسته ميتوان از «ايوانکا ترامپ» دختر دونالد ترامپ نام برد که دستيار ويژه رئيسجمهور است. جرد کوشنر، همسر وي نيز مشاور ارشد رئيسجمهور است. جيسون گرينبلات، همکار سابق ترامپ در سازمان اقتصادي ترامپ نيز از سال 2017 تا 2018 نماينده ويژه رئيسجمهور در امور مذاکرات بينالمللي بود و وظيفه داشت همراه با جرد کوشنر طرح «معامله قرن» را اجرا کند. اين درحالي بود که کوشنر در ساختمانسازي و گرينبلات نيز در امور حقوقي و تجارت داراي سابقه بودند. هر سه اين افراد نقشهايي بزرگ در عرصه سياست خارجي ايفا کردهاند بدون آنکه کوچکترين تخصص قابلتوجهي در اين حوزه کسب کرده باشند يا از مشاوراني توانا بهره بگيرند.
3 دليل سوم در اين ميان حضور افراد ايدئولوژيک در بدنه دولت آمريکاست. دو نماينده قدرتمند اين گروه «مايک پنس» معاون رئيسجمهور و «مايک پمپئو» وزير امور خارجه آمريکا هستند. اين دو فرد متعلق به جريان مسيحيان انجيلي مشهور به «اوانجليستها» هستند. اوانجليستها افراطگرايان مسيحي هستند که بهشدت مدافع صهيونيسم بوده و اسلامهراس هستند. اين گروه براساس متون مقدس مسيحي به جنگهاي آخرالزماني باور داشته و ميکوشند شرايط آن را براساس روايات مسيحي به وجود آورند. آنها بازگشت مسيح را مشروط به اين ميدانند که سرزمين فلسطين در دست يهوديان باشد و بر همين اساس است که مدافع سرسخت رژيم صهيونيستي هستند. اين گروه برخلاف رواج چندفرهنگي در غرب مدافع تکفرهنگي موردنظر خود هستند. پمپئو که يک مسيحي تندرو است و ميگويد انجيل هميشه روي ميزش باز است پيشتر درباره جامعه آمريکا گفته است: «آمريکا خدايان ديگري پرستيده و اسمشان را چندفرهنگگرايي گذاشته است. ما انحراف را تاييد کرده و اسمش را سبک زندگي متفاوت گذاشتهايم.» اين گفتهها صراحتا به متصلببودن نگاه او اشاره دارد؛ چيزي شبيه آنچه داعش در موصل و نواحي تحت کنترل خود اعمال ميکرد؛ نابودي تفکرات ديگر در راستاي باقيماندن يک تفکر. وزير امور خارجه آمريکا در جايي ديگر نيز مدعي شده بود «خداوند به شدت درگير روند خاورميانه است». مسيحيان اوانجليست بهجاي حرکت براساس اصول علمي و واقعگرايي بر متون و روايات مسيحي تکيه دارند. به همين دليل درحالي که پژوهشکدههاي علمي چين و روسيه را تهديدات فوري عليه آمريکا ميدانند، واشنگتن با هدايت اوانجليستها مشغول درگيريهاي خاورميانهاي است. برت مککورگ، نماينده سابق آمريکا در ائتلاف ضدداعش که در دوره ترامپ از کار برکنار شد، سال گذشته ميلادي در مقالهاي بهشدت سياست خارجي آمريکا را در خاورميانه مورد انتقاد قرار داد. وي که خود متخصص خاورميانه شناخته ميشود معتقد بود درحاليکه آمريکا براساس راهبرد خود بايد در شرق آسيا تمرکز کند، دولت ترامپ با خروج از برجام و ملتهبکردن خاورميانه درگير اين منطقه شده و چين را رها کرده است.
4 ضلع چهارم در مربع توليد نيروي خلاف جهت در دولت ترامپ، برکناري و بهحاشيه راندن افراد متخصص و جايگزيني آنها با افراد غيرماهر است. رئيسجمهور آمريکا به اذعان بسياري از اعضاي سابق دولت و کارشناسان هيچگونه نظر مخالفي را برنميتابد و تلاش اعضاي دولت وي براي تغيير نظر ترامپ اغلب با تلخکامي او همراه است. اين مساله ميتواند به منزويشدن و حتي اخراج اين افراد بينجامد. همين مساله موجب شده دولت ترامپ بهشدت ناپايدار و شناور باشد. تعداد زيادي از اعضاي اين دولت در مدت زمانهايي بسيار يا استعفا دادهاند يا اخراج شدهاند. آنتوني اسکاراموچي، مدير ارتباطات کاخ سفيد تنها پس از دو هفته از روي کار آمدن ترامپ و همکاري با وي کنارهگيري کرد يا در موردي ديگر کيتي مکفارلند، قائممقام مشاور امنيت ملي رئيسجمهور تنها چهارماه توانست در دولت ترامپ دوام بياورد. رکس تيلرسون، نخستين وزير امور خارجه ترامپ نيز تنها يکسال در مقام خود بود و بهدليل اختلافنظر با ترامپ بهخصوص در زمينه خروج آمريکا از برجام مجبور به استعفا شد. دولت آمريکا بهدليل تعداد بالاي اخراجها و استعفاها بهنوعي تبديل به «محله برو بيا» شده است. بهجز اين مساله، بهکارگيري افراد غيرمتخصص در امور حساس نيز در دولت ترامپ رواج دارد. بزرگترين نمونه حال حاضر آن «کلي کرافت» نماينده آمريکا در سازمانملل متحد است. وي پيش از اين تنها دوسال در دولت ترامپ سفير آمريکا در کانادا بوده است. مسئوليت ديپلماتيکي بيحاشيه و آسان که با حمايت ترامپ برعهده وي گذشته شده بود. کرافت با همين سابقه کوتاه هماکنون در شوراي امنيت سازمانملل وظيفه سختي براي تمديد تحريمهاي تسليحاتي ايران برعهده دارد. او پيش از رايگيري سازمانملل درباره قطعنامه ضدايراني آمريکا در اظهارنظري ناشيانه گفته بود از دست اعضاي شوراي امنيت «کلافه» شده است. او که در سال 2007 به مدت يکسال عضو هيات آمريکا در سازمانملل بوده بهدليل حمايتهاي مالي شوهر ميلياردرش به ستاد انتخاباتي جمهوريخواهان توانست نظر ترامپ را براي حضور در دولتش جلب کند. شخصيت ترامپ، حضور اطرافيان بيتجربهاش در مسئوليتهاي حساس دولت، تفکرات ايدئولوژيک اوانجليستها بهخصوص مايک پمپئو وزير امور خارجه و نيز در آخر ناپايداري افراد متخصص و جايگزيني آنها با افراد غيرماهر باعث شده است نيروي قدرتمند در دولت ترامپ ايجاد کند. اين نيروي قدرتمند فاقد فهم درست از عرصه بينالملل، دستگاه سياست خارجي آمريکا را برخلاف ساختارهاي سنتي و حرفهاي به حرکت درآورده و شکستهايي پيدرپي را براي واشنگتن به ارمغان آورده است. آخرين هماورد اين 4 نيرو در اجراييکردن «مکانيسم ماشه» است. دولت ترامپ بدون توجه به اطلاعيههاي رسمي و حتي اظهارنظر مسئولان مستقيم پرونده ايران در دولت همانند «برايان هوک» مسئول مستعفي پرونده ايران و جان بولتون مشاور سابق امنيت ملي که گفته بود آمريکا بهدليل خروج از برجام نميتواند از مکانيسم ماشه استفاده کند، بهدنبال استفاده از اين مکانيسم بود. تاکنون چين و روسيه بهصورت جداگانه و همچنين بريتانيا فرانسه و آلمان بهصورت مشترک با درخواست آمريکا مخالفت کرده و نامههايي در اين خصوص به رئيس دورهاي شوراي امنيت ارسال کردهاند. خشم مايک پمپئو از اين رفتار اعضاي دائم شوراي امنيت پس از اين مخالفتها در حدي بود که وي مدعي شد نميگذارد چين و روسيه هيچگاه به ايران سلاح بفروشند. وي درباره اروپاييها نيز ادعا کرد آنها طرفدار ايران هستند و ميترسند نظر خود درباره تمديد تحريمهاي تسليحاتي را ابراز کنند. گفتههاي وزير امور خارجه ترامپ نشان ميدهد چهارگانههايي که سياست خارجي آمريکا را واژگونه کردهاند همچنان به رهبري بزرگترين فرد ايدئولوژيک کابينه ترامپ مشغول کار هستند.