نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

الزامات توافق حداکثری با چین

منبع
دنياي اقتصاد
بروزرسانی
الزامات توافق حداکثری با چین

دنياي اقتصاد/ متن پيش رو در دنياي اقتصاد منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست

دکتر بهزاد شاهنده/ چين را بايد بيشتر و بهتر بشناسيم. در اين بحث قصد ما اين است که بازي رقابت آمريکا و چين را که تعيين‌کننده روابط امروزي جهان و متفاوت از شرايط دوران جنگ سرد بين آمريکا و شوروي است، مرور و سايه آن بر نظام بين‌الملل را بررسي کنيم که ما را درنهايت به تحليل روابط ايران با چين در قالب طرح موافقت‌نامه ۲۵ ساله ايران و چين رهنمون کند. بايد تاکيد شود که ما صرفا از يک توافق صحبت مي‌کنيم، نه يک قرارداد.
 
مقدمه
چين را بايد بيشتر و بهتر بشناسيم. در اين بحث قصد ما اين است که بازي رقابت آمريکا و چين را که تعيين‌کننده روابط امروزي جهان و متفاوت از شرايط دوران جنگ سرد بين آمريکا و شوروي است، مرور کرده و سايه آن بر نظام بين‌الملل را بررسي کنيم که ما را در نهايت به تحليل روابط ايران با چين در قالب طرح موافقت‌نامه ۲۵ ساله ايران و چين رهنمون کند. بايد تاکيد شود که ما صرفا از يک توافق صحبت مي‌کنيم، نه يک قرارداد. به جزئيات آن هم نمي‌پردازيم؛ زيرا اين موافقت‌نامه به اندازه کافي در ايران مورد نقد و ارزيابي قرار گرفته است. هدف ما از اين نوشتار ارائه شناختي از کشور مقابل ايران در قرارداد ۲۵ ساله است تا ما را ياري کند روابط خود را با آن کشور بهتر تنظيم کنيم.

نکته اول
حدود دو سال است که ايالات‌متحده آمريکا و جمهوري خلق چين در ورطه‌اي قرار گرفته‌اند که به مرور زمان ابتدا به وخامت روابط دو کشور و سپس اقتصاد جهاني انجاميده است. انتخابات رياست‌جمهوري آمريکا در نوامبر ۲۰۲۰ تنش‌ها را بيشتر کرده و در عمل چين به موضوعي مهم در انتخابات پيش‌رو در آمريکا مبدل شده است؛ به‌طوري‌که دونالد ترامپ رئيس‌جمهوري آمريکا مدعي شده است که چين در تلاش است که وي در انتخابات موعود در مقابل رقيبش جو بايدن، نماينده حزب دموکرات، شکست بخورد. الن ليچمن که از ابتداي دهه ۹۰ ميلادي در تمام انتخابات رياست‌جمهوري آمريکا برنده را به‌صورت دقيق پيش‌بيني کرده است؛ اين بار بايدن را پيروز ميدان مي‌داند. چيني‌ها بر اين باور هستند که شکست ترامپ موجب به‌اصطلاح خريد وقت براي کنترل سياست «چين ستيزي» در آمريکا شود و به چين فرصت تنفس بدهد تا بتواند مناسباتش را با آمريکا حداقل از تنش‌هاي روزافزون دور نگه دارد. همان‌طورکه توضيح خواهيم داد «چين‌ستيزي» در آمريکا فراحزبي شده و تنها فرقي که بين دو حزب برتر اين کشور وجود دارد سرعت فراگيري و به‌قول معروف اولويت پيدا کردن پروسه ديپلماسي دوران رياست‌جمهوري باراک اوباما در دوره جو بايدن خواهد بود. اوباما در مقايسه با ترامپ از چين‌ستيزاني مثل پيتر ناورو، مشاور ويژه ترامپ و گرداننده سياست فشار بر چين که کتاب «مرگ بر چين» را نيز منتشر کرده و نشانه‌اي از کينه‌توزي شديد با چين است... احاطه نشده بود و همان تيم به بايدن مشاوره خواهند داد. حاکم شدن مجدد «چندجانبه‌گرايي» در مقابل «آمريکا اول- يک‌جانبه‌گرايي» که چين در سايه آن رشد اقتصادي خود را به پيش برده است؛ به اين کشور جان تازه‌اي خواهد داد که روند قدرت‌يابي خود را احيا و توانمند کند. چيزي که چين به آن نياز مبرم دارد فضايي است که بتواند مسير قدرت‌يابي خود را احيا و تحکيم کند، مسيري که به‌واسطه ويروس کرونا کند شده است. دولت پکن امسال حتي رشدي در اقتصاد خود را اعلام نکرده است، ولي هر چه باشد خبري از پيش‌بيني ۷ درصدي قبل از کرونا ديگر وجود ندارد.

نکته دوم
دولتمداران فعلي آمريکا که از جناح «راست‌گرايان افراطي– اوانجليست‌ها» هستند سياست چين‌ستيزي را براي سرپوش گذاشتن بر شکست‌هاي ناشي از يکجانبه‌گرايي–«اول آمريکا» شعله‌ور کرده‌اند و توانسته‌اند طبق سنجش‌هاي انجام شده حدود ۵۰درصد آمريکايي‌ها را در انداختن تقصير معضلات کشور بر گردن چين با خود همراه سازند؛ که نمونه بارز آن متهم کردن چين به شيوع بيماري کرونا است.

تاکيد مي‌شود که سياست مخالفت با چين در اوايل دهه اول سده حاضر شکل جدي‌تري به خود گرفت و به‌تدريج بر دامنه آن افزوده شده است؛ به‌طوري‌که اکثر صاحب‌نظران آمريکايي به اين نظر گرايش پيدا کردند که سياست تعامل با چين که به ايجاد فرصت‌هاي اقتصادي براي چين در ۴۰ سال گذشته انجاميده و آن را به درجه‌اي از توسعه رسانده است که به اقتصاد دوم جهان مبدل شود، برعکس انتظارها نه تنها چين را به کنشگري مسوول در نظام بين‌الملل مبدل نساخته، بلکه آن را به رقيبي قدر تبديل کرده است. اکثر قريب به اتفاق محققان غربي و عمدتا آمريکايي نقش تعيين‌کننده و کليدي براي آمريکا در تبديل چين به قدرت امروزي قائل هستند که البته مورد اختلاف ديگر چين‌شناسان و البته محققان چيني است. در همين راستا، عده‌اي اعتقاد دارند که به شکلي همين بهره‌گيري چين از کشورهاي خارجي در کمک بي‌سابقه اتحاد جماهير شوروي در سال‌هاي اوليه دهه پنجاه ميلادي سده بيستم به اجراي «برنامه جامع سياست تکيه به يک طرف» انجاميد که براساس باور آنها بدون اجراي اين برنامه چين نمي‌توانست از يک کشور ورشکسته که ۲۲ سال جنگ داخلي را سپري کرده بود، رهايي يابد و در سال ۱۹۶۴ اولين بمب هسته‌اي را به آزمايش بگذارد.

سياستمداران آمريکايي بر اين اعتقاد هستند که چين از ايجاد فرصت‌هاي فراهم‌شده در دوران اجراي «سياست درهاي باز» در پايان دهه ۱۹۷۰ ميلادي، مقارن با برقراري روابط ديپلماتيک با آمريکا (در ژانويه سال ۱۹۷۹) بهره‌هاي بزرگ برد، ولي بر خلاف اميد آمريکا به کشوري همراه در نظام بين‌الملل مبدل نشده و برعکس، به کشوري مبدل شده که رقيب اول آمريکا شده است، به‌طوري‌که امروزه آن کشور ازسوي آمريکا به‌عنوان خطر اول– دشمن اول شناخته مي‌شود. چين‌ستيزي آنچنان درحال نهادينه شدن است که عملا نمي‌توان يک سياستمدار آمريکايي پيدا کرد که چين را چالش اصلي نداند.

نکته سوم
در انتخابات ۲۰۲۰ آمريکا دو کانديدا يعني دونالد ترامپ و جو بايدن در مسابقه‌اي قرار گرفته‌اند تا نشان دهند کدام‌يک چين‌ستيزتر هستند. در اين راستا، تعدادي بر آن هستند که ثابت کنند که نظريه «دام توسيديد» الگوي رفتاري دو طرف است؛ به اين معني که قدرت تثبيت شده (آمريکا) با قدرت ظهوريافته (چين) به‌واسطه حفظ تسلط و دستيابي به اقتدار جهاني به سمت مخاصمه و در نهايت جنگ مي‌روند. اخيرا چين در نوشتارها ديگر به‌عنوان قدرت درحال ظهور نام برده نمي‌شود، بلکه قدرتي ظهوريافته و خواهان به رسميت شناخته‌شدن مقام و منزلت و يک قدرت بزرگ تلقي مي‌شود. چين ديگر مثل دوره دنگ‌شيائوپينگ (بنيانگذار چين نو) قدرت خود را در بوته‌ها پنهان نمي‌کند که منتظر زمان مناسب براي بهره‌برداري از آن باشد (خريد وقت براي آماده شدن و حضور مقتدرانه در صحنه جهاني). چين خواهان موقعيت کنشگري برابر با آمريکا است، مع‌هذا در جهت تکميل و نهادينه کردن قدرت خود سياست مدارا پيشه کرده است و قصد رويارويي مستقيم با آمريکا را ندارد. ولي اين وضع به آن معني نيست که همواره تسليم آمريکا شود. در چين صحبت‌هاي زيادي در تاکيد بر تنش‌زدايي با آمريکا و پيشنهاد همکاري مرتب به گوش مي‌رسد که نشانه‌اي از تلاش اين کشور در ترميم شرايط تنش است. چين بارها اعلام کرده که روابط با آمريکا کليد کليدها است؛ زيرا که اين آمريکا است که مي‌تواند فناوري و دانش لازم را براي محقق کردن آرزوي چين (روياي چين-روياي شي‌جين‌پينگ) که همانا قرار گرفتن بر قله قدرت جهان است در اختيار چين بگذارد. بنابراين، حفظ روابط با آمريکا حياتي است- چين آب را در روابط آلوده نمي‌کند! (اين موضوعي مهم است که ايران در روابط با چين بايد مورد ملاحظه قرار دهد.)    

 موضوع جالب اين است که به تازگي در برخي از نشريات آمريکايي از شي‌جين‌پينگ به‌عنوان رئيس‌جمهوري چين استفاده نمي‌کنند و از عبارت دبيرکل نام مي‌برند که رهبر توتاليتر(کليت‌گرا) حزب کمونيست چين باشد که به نظر بار منفي دارد! نسل پنجم رهبري در چين به زعامت شي‌جين‌پينگ بر موضوع چين مقتدر تکيه دارد و تلاش وافري در رفع کمبودهاي سخت‌افزاري و بيش از آن نرم‌افزاري مد نظر دارند که رقابت با آمريکا را تشديد مي‌کند. انتقادات واشنگتن با استناد بر گفته مشهور ريچارد نيکسون، سي‌و‌هفتمين رئيس‌جمهوري آمريکا- کسي که تنش‌زدايي با چين را در ابتداي دهه هفتاد ميلادي جاري ساخت، استوار است (البته با تعديلاتي از لحاظ سياست‌مداران دو حزب جمهوري‌خواه و دموکرات)– ترس وي از تبديل شدن حزب کمونيست چين (پس از قدرتمند شدن چين) به يک «فرانکشتاين»(هيولا) بود- اذعان بر اين امر بوده است که آمريکا خود اين هيولا را به وجود آورده است؛ هيولايي که شبيه شوروي نيست و همپاي آمريکا به قدرتي عظيم مبدل شده و اقتصادي بالغ بر سه چهارم آمريکا دارد. چين هم اکنون ۵۰۰ ميليارد دلار با آمريکا مراودات تجاري دارد که ۲۹۰ ميليارد مازاد تجاري آن به نفع چين است؛ مبلغي که آمريکا با وضع تعرفه‌هاي ميلياردي عليه چين هنوز در روابط اقتصادي با چين دارا است. چين به‌عنوان شريک اول اقتصادي و تجاري آمريکا اهرم‌هايي دارد که آمريکا را از جنگ تجاري در موقعيت آسيب‌پذير قرار داده است. تنيدگي اقتصادي دو کشور عملا آمريکا را در نبرد با چين خلع‌سلاح کرده است. چيني‌ها در چهار دهه نوسازي در روابط با آمريکا موضع يار و همراه کوچک را ايفا کرده و بر اين باور بودند که فقط در صورت تبديل به قدرت اقتصادي بزرگ است که مي‌توانند در نظام بين‌الملل عرض‌اندام کنند (برخي از صاحب‌نظران چيني تاکيد دارند که حضور چين در نظام بين‌الملل دامي است براي مهار و نظارت بر چين که اين کشور را در قدرت‌يابي کنترل مي‌کند؛ مانعي در راه رسيدن چين به جايگاهي که مد نظر دارد!)

نکته چهارم
چيني‌ها بر اين عقيده‌اند که روند قدرت‌سازي چند دهه ديگر زمان خواهد برد. (شايد تا ۲۰۵۰). براساس اين سياست و نياز مبرم به همکاري، چين باور دارد که آمريکا تنها کشوري است که مي‌تواند چين را در کمبود قدرت نرم‌افزاري کمک کند. بنابراين، چين برخلاف دولتمردان فعلي آمريکا تمام سعي و کوشش خود را در حفظ روابط به خرج مي‌دهد. اخيرا در کوران جنگ تجاري آمريکا عليه چين، پکن اعلام کرد که با آغوش باز از حضور و سرمايه‌گذاري آمريکا در چين استقبال مي‌کند و بسته‌هاي تشويقي براي آنها در نظر گرفته است (چين در چارچوب فاز اول قرارداد تجاري با آمريکا بسيار کوشا است که به اين کشور فرصت دهد تا از آن طريق روابط خود را تلطيف کند در اين راستا اخيرا ۶/ ۴ ميليون تن متريک از آمريکا سويا وارد کرده است؛ آن هم زماني که به علت رکود اقتصادي ناشي از کرونا توان مالي سابق را ندارد و اغلب درآمدسازي‌هاي آن مثل صادرات با چالش جدي روبه‌رو شده و چين به شکل جدي در پرداخت‌ها مشکل دارد. چيني‌ها در روابط با جهان نگرشي بلند مدت دارند و بسيار صبور هستند. آنها تاريخ جهان را يک روند تلقي مي‌کنند که به همراه خود بحران‌هايي دارد که پيش‌زمينه فرصت‌ها هستند. چيني‌ها معتقدند که فرصت‌ها از بحران‌ها سرچشمه گرفته و ايجاد مي‌شوند و در بحران‌ها است که بايد فرصت‌ها را جست‌وجو کرد. نگاه‌بلند، صبر و حوصله، اعتمادبه‌نفس، تاريخ کهن، درايت و مديريت، اجماع و ميهن‌پرستي از صفاتي هستند که چين را هدايت و مديريت خواهد کرد. چين در اغلب عرصه‌هاي تاريخي کشوري قدرتمند و بلکه قدرت بزرگ بوده است. پکن دوره صدساله ۱۸۴۲تا ۱۹۴۹ (آغاز روند تحميل جنگ ترياک و قراردادهاي نابرابر تا پيروزي انقلاب سوسياليستي در سال ۱۹۴۹؛ صد سال‌خواري وذلت) را بريده‌اي انحرافي و استثنايي در تاريخ چين مي‌داند که با تاريخ با شکوه چين مغايرت داشته است.) چين در دهه بيست قرن نوزدهم ابرقدرتي بزرگ و تعيين‌کننده در ‌آسيا به‌شمار مي‌رفت.

از سوي ديگر، اگر به ستيزه‌جويي آمريکا نگاه کنيم و  آن را بي‌سابقه در روابط چهل ساله با چين تلقي کرده و نقطه عطفي در مناسبات رو به وخامت دو کشور بدانيم، اين احتمال وجود دارد به اين نتيجه برسيم که دو قدرت اول و دوم اقتصادي جهان به نقطه غيرقابل برگشتي در تنش با يکديگر رسيده‌اند و به‌سوي مخاصمه جدي پيش مي‌روند (بدون اينکه تنيدگي دوکشور را مورد ملاحظه قرار بدهيم). وابستگي بسيار زياد بخش کشاورزي آمريکا به چين به‌عنوان بازاري عظيم و غيرقابل جايگزين عملا دست‌هاي آمريکا را در قطع روابط با آن کشور که ترامپ آن را بدون توجه به واقعيت‌هاي مطرح شده، بسته است. ايالات‌مرکزي آمريکا شريان حياتي خود را با تامين سويا و ذرت گره ‌زده اين ايالات ‌مثل‌آيووا در حقيقت پايگاه قدرت ترامپ و جمهوري‌خواهان هستند که به عاملي براي حضور چين در انتخابات آمريکا و يک اهرم فشار قدرتمند تبديل شده است. در مقابل، چين به حفظ رابطه با آمريکا در جهت قدرتمندسازي قدرت نرم‌افزاري نياز حياتي دارد که ملاک قدرت در آينده جهان خواهد بود. در سوي ديگر، چين نه تنها مالکيت ۹۵درصد «مواد معدني کمياب» را در اختيار دارد، بلکه فناوري بهره‌وري-پردازش آن را هم داراست که استفاده از اين کالاهاي کمياب و گرانبها را عملا به‌طور انحصاري در دست خود دارد. حتي اگر در آينده تلاش‌هاي آمريکا در استخراج پرهزينه اين سنگ‌هاي گران‌قيمت به نتيجه برسد (آمريکا سرمايه کلاني را در اين راستا مدنظر داشته است) باز هم براي پردازش آن به چين محتاج است. از اين مواد در صنعت موبايل و هواپيماسازي استفاده مي‌شود و جايگزيني ندارند. علاوه‌براين، چين توليدکننده ۹۵درصد آنتي‌بيوتيک جهان است که نه تنها آمريکا، بلکه جهان را به خود وابسته کرده است.

نکته پنجم
بحثي که بدون ترديد در روابط ايران و چين نقش کليدي ايفا خواهد کرد ارزيابي قدرت فعلي چين است. همان‌طور که گفته شد تلاش چين در حفظ مناسبات با آمريکا است که آينده قدرتمند‌سازي چين را درکوتاه تا ميان‌مدت رقم خواهد زد. به سخن بهتر، در صدد روشن کردن اين حقيقت هستيم که ثابت کنيم چين به‌دليل ملاحظاتي که عنوان شد آن چنان قدرت و آزادي عمل ندارد که بتواند (آن‌طور که برخي انتظار دارند) و البته بخواهد به تعهدات خود در قالب موافقت‌نامه پيشنهادي عمل کند. مساله اين است که چين به‌شدت به‌دنبال دسترسي به قدرت تکنولوژيک (عمدتا نرم‌افزاري) است که هنوز به چند دهه کوشش وافر و همراهي با نظام بين‌الملل موجود نياز دارد تا بتواند کمبودهاي جدي خود را تامين کند. بنابراين، سياست همکاري با آمريکا که از نظر چين تنها کشوري است که مي‌تواند چين را در تبديل به قدرت همپاي آمريکا از لحاظ پيشرفت تکنولوژيک مبدل سازد، در اولويت است. سال ۲۰۳۰ يا ۲۰۵۰ فقط تخمين‌هايي است که براي رسيدن به چين به رتبه ابرقدرتي همسان با آمريکا مطرح مي‌شوند و علمي نيستند، چون به‌شدت به عواملي وابسته هستند که اطمينان کافي به آنها نيست-مثل مهار چين‌ستيزي و نهادينه نشدن آن در سياست بين‌الملل آمريکا. بر همين اساس است که برخي چين را «قدرت غيرکامل» خوانده‌اند. اين امر باعث خواهد شد تا چين به‌رغم «سياست آمرانه شي‌جين‌پينگ» محتاط عمل کند و در مناسبات خود بيشتر جانب احتياط را بگيرد و در ارتباط با طرح جامع همکاري با ايران، همکاري تمام‌عيار با ايران را در راستاي منافع ملي خود تعديل کند. به عبارت ديگر، با توجه به شرايط موجود چين در روابط خود با ايران ملاحظاتي را مد نظر خواهد داشت و در مواردي مثل گذشته از ايران فاصله مطمئن خواهد گرفت و حتي در مواقعي مقابل ايران اتخاذ موضع خواهد کرد.

در اينجا بايد قدرت فعلي چين را ارزيابي کنيم و بدانيم که با چه شريکي دادوستد مي‌کنيم. بايد با چشمان باز روابطمان را براساس واقعيت‌ها بنا کنيم. اين به آن معنا نيست که با چين گسترش روابط نداشته باشيم و از فرصت‌ها استفاده نکنيم، بلکه بايد در روابط با ديگر کشورها و بلوک‌ها هم کوشا باشيم و هم طيف روابطمان را گسترش دهيم. تنوع‌سازي به معني آن نيست که به‌طورمثال با چين روابط خود را تعميق نبخشيم. قدرت‌سازي به‌قول جوزف ناي در کتاب اخيرش تحت عنوان: «اخلاقيات مهم هستند» تاکيد دارد که «ارتباط» کليد اصلي قدرت است و کشورها هرچه بيشتر با جهان مرتبط باشند قدرتمندتر خواهند بود. در دنياي امروزي «انزوا» جايگاهي ندارد و حتي آمريکا را که با دو اقيانوس از ساير مناطق جهان جدا شده است، مصون نگه نمي‌دارد. دنگ شيائوپينگ، معمار چين نو، بر اين باور بود که: «بايد حقيقت را از واقعيت‌ها دريابيم» و حقيقت اين است که با علم به محدوديت‌ها در روابط با کشورها و در راستاي منافع ملي قدم برداريم و تعامل با آنها را با شناخت لازم به‌پيش ببريم. باور امروزي يا بهتر بگوييم ديدگاه متعارف در جهان امروزي بر اين امر استوار است که کشور جمهوري خلق چين به قدرتي بلامنازع در جهان تبديل شده است و بايد خود را با اين حقيقت که چين قدرتي عظيم در آسيا (غول آسيايي) و بلکه در جهان است که همگان بايد با آن قدرت بزرگ مناسبات خود را تنظيم کنند تطبيق دهيم. عده‌اي بر اين نظر هستند که هيچ کاري-موافقت‌نامه، قرارداد و... بين‌المللي- بدون کسب نظر چين انجام نخواهد گرفت... طيف عظيمي قرن بيست‌ويکم را قرن چين مي‌دانند که در آن چين نقش محوري خواهد داشت.

در دهه‌هاي نه چندان دور (دهه هشتاد ميلادي) همين پيش‌بيني در مورد ژاپن مطرح بود؛ به‌طوري‌که دونالد ترامپ بارها عنوان مي‌کرد ژاپن در حال بلعيدن و خفه کردن آمريکا و جهان است، ولي در مدت سه دهه ژاپن فقط تک‌بعدي– اقتصادي- کارکرد و به قدرت بي‌همتايي مبدل نشد. زيرا در ابعاد ديگر قدرت کمبودهاي جدي داشت و هم‌اکنون به درون خود فرو رفته و به تنهايي کشوري تاثيرگذار در نظام بين‌الملل نيست. درخصوص اتحاد جماهير شوروي هم در جنگ سرد توهمي به‌عنوان ابرقدرتي مطرح بود که با فروپاشي آن در سال ۱۹۹۱ اين توهم هم پايان يافت. همين توهم درخصوص اتحاديه اروپا وجود داشت که سرنوشت امروزي آن خود گوياي واقعيت است. بايد اذعان کرد که داستان چين متفاوت از موارد يادشده است و قدرت امروزي آن با دوران اوج آن قدرت‌ها قابل مقايسه نيست. چين هم‌اکنون قدرت اقتصادي دوم جهان است و از معيارهاي اصلي قدرت جهاني بودن برخوردار است؛ جمعيت، وسعت سرزميني، دومين اقتصاد دنيا، دارنده دومين ذخاير مالي جهان، بزرگ‌ترين ارتش، برخورداري از برنامه پيشرفته فضايي، ناوهاي هواپيمابر و ... . چين اعلام کرده است که ظرف چند سال آينده شش ناو هواپيمابر داشته باشد. آمريکا هم‌اکنون داراي دوازده ناو هواپيمابر است؛ ناوهايي‌ که تکنولوژي بسيار پيشرفته به‌خصوص در بعد نرم‌افزاري دارند. داشتن پيشرفته‌ترين قطار سريع‌السير جهان، بزرگ‌ترين مصرف‌کننده انرژي دنيا، بزرگ‌ترين کشور تجاري و ... توانمندي امروزي چين را نمي‌توان کتمان کرد يا کوچک شمرد. چين تنها کشور غيرغربي است که نظام جهاني ليبرال‌ غربي را به چالش گرفته و به قول برخي (که توأم با نژادپرستي آشکار است) چين اولين کشور غيرسفيد پوست است که قدرت بلامنازع غرب-حداقل چند صد ساله آمريکا و اروپا را به‌طور جدي به رقابت تنگاتنگ کشانده است. بنابراين، چين از لحاظ سخت‌افزاري در مقابل قدرت‌هاي بزرگ امروزي به‌ويژه آمريکا آنچنان کمبودي ندارد و از لحاظ اقتصادي با شدت تعقيبي که از چين سراغ داريم تخمين زده مي‌شود که چند تريليون دلار توان کمتر از آمريکا را ظرف يک دهه جبران کند و قدرت سخت‌افزاري خود را با ابرقدرت فعلي جهان برابر سازد. با اين وصف، در جهان امروزي اين نرم‌افزار است که ملاک قدرت مي‌باشد و ميدان‌دار آينده خواهد بود. توانايي‌هاي سخت‌افزاري که چين از آنها برخوردار است و اگر کمبودي هم داشته باشد به سرعت تامين خواهد کرد. تلاش و کوشش چيني‌ها و مديريت و سازماندهي امور به‌طور حتم چين را از لحاظ سخت‌افزاري در آينده نزديک پيشتاز خواهد کرد.

تاکيدي که در اينجا بايد مدنظر قرار دهيم اين است که توانمندي‌هاي سخت‌افزاري که بي‌ترديد معيار سنجش قدرت ملي و بين‌المللي هستند، مهم‌ترين ابزار نيستند؛ بلکه اين قدرت يا نفوذ است که ملاک قدرت است. رابرت دال، استاد فقيد روابط بين‌الملل، در نظر داشت که قدرت (نفوذ) عبارت از اين است که بازيگر «الف» از چنان قدرتي برخوردار باشد که بتواند بازيگر «ب» را مجبور به کاري کند که آن بازيگر مخالف بوده ولي به واسطه قدرت کشور الف به آن کار مبادرت مي‌کند. طرق مختلفي براي تطميع طرف مقابل براي انجام کار مورد دلخواه طرف «الف» وجود دارد که مي‌توان از تشويق، اجبار، شريک‌سازي، پاداش و تهديد به استفاده از زور نام برد.

پرسشي که در ارتباط با چين و قدرت امروزي آن مطرح مي‌شود اين است که بپرسيم: «آيا چين هم در کار و اقدامات ديگران تاثيرگذار است؟» جواب اين است که: آن‌طور که انتظار داريم خير. اين امر البته تا حدودي عمدي است و چين نمي‌خواهد فعلا از قدرتي که دارد بهره گيرد و با مسائل بين‌المللي فعالانه عمل کند. علاوه ‌بر اين، در مواقعي هم توان چنين کارهايي را ندارد؛ چرا که در تعريف استانداردهاي جهاني نقش رهبري نداشته و به‌قولي «کنشگر استانداردساز» نيست. چين در عمل کشوري است «خنثي» که تاکنون تلاش کرده است از چالش‌ها فاصله بگيرد و در مواقع حساس جلودار نباشد. به‌طور مثال، در ارتباط با «برجام» نقش همراه را داشت و حضور قوي نداشت و در اغلب اوقات دنباله‌رو بوده است. در برنامه هسته‌اي ايران نيز مواضع قاطعي نداشت و در شرايط حساس همرنگ جماعت مي‌شده است. دادن راي مثبت به قطعنامه ۱۹۲۹ از مصاديق اين رفتار است. اين قطعنامه خشن‌ترين قطعنامه عليه ايران به‌شمار مي‌رود که طيف عظيمي از تحريم‌ها عليه ايران را به‌دنبال داشت.        

زماني‌که توانمندي‌هاي چين را تجزيه و تحليل مي‌کنيم از بعد کيفي نکاتي در مقابل بعد کمي مطرح مي‌شوند. به سخن بهتر، عدم برخورداري از قدرت کيفي است که چين را از لحاظ «قدرت نرم» به چالش مي‌کشد و باعث مي‌شود نفوذ چين در سطح بين‌المللي مورد سوال قرار گيرد. چيني‌ها ضرب‌المثلي دارند که مي‌گويد: «قوي در خارج، ضعيف در داخل» (واي اينگ– نيه رووان). يعني راجع به يک موضوع اگر از بيرون سايش انجام گيرد، وقتي به درون برويم ضعف‌ها آشکار مي‌شوند. اين وضعيت به‌خصوص در حوزه ديپلماسي چين کاملا مشهود است. چين با داشتن روابط ديپلماتيک با ۱۷۵ کشور، يکي از پنج عضو شوراي امنيت سازمان ملل و طرف بيش از ۳۰۰ معاهده بين‌المللي است. به‌رغم حضور در تمام اجلاس‌هاي سران و مجامع جهاني، رفتارهاي مقامات چين بيشتر جنبه عکس‌العملي و غيرفعال دارند که نشان از محافظه‌کاري نهادينه‌شده در چين دارد و چين را از ايفاي نقش رهبري و هدايت امور بين‌المللي محروم مي‌کند. چين کشوري است که ريسک نمي‌کند (ريسک‌پذير نيست) و صرفا نقشي آرام و بدون وارد شدن در مسائل جدي را انتخاب مي‌کند و بيشتر نظاره‌گر است. البته به‌استثناي مواردي که فعاليت زياد اين کشور در حوزه‌هايي که آنها را به امنيت خود گره زده است؛ مثل حضور روزافزون در درياي جنوب چين (درياي ۳ ميليون و ۵۰۰ کيلومتري) که چين درواقع آن را جزئي از سرزمين‌هاي خود تلقي مي‌کند. چين در منازعاتي که در چارچوب امنيتي آن نيست نقش نظاره‌گر را دارد و در بيرون گود مي‌نشيند و منتظر مي‌شود که کشورهاي درگير خودشان از طريق «راه و روش صلح‌طلبانه» به حل‌وفصل آن بپردازند. در اصل چين حضورش «سمبليک» و عملا عاري از محتواست. چين در عمل از قدرت خود استفاده نمي‌کند و به‌مراتب کمتر از قدرتش در صحنه بين‌المللي حضور دارد. کار اصلي ديپلماسي چين تجارت است که اگر در اعزام چيني‌ها به خارج از کشور توجه کنيم عمدتا نمايندگان بخش‌هاي اقتصادي و تجاري هستند که به‌دنبال سرمايه‌گذاري در حوزه‌هاي مختلف هستند، نه ديپلمات‌ها. امروزه که قدرت نرم‌افزاري عامل تعيين‌کننده قدرت و نفوذ کشورها است چين از کمبود جدي برخوردار است. چين مدلي را براي ديگران ارائه نداده و در جذب کشورها به راه و روش چيني مثلا در بعد اقتصادي موفق نبوده است. به‌طورکلي، چين الگويي خاص را ارائه کرده است که قابل تکرار نيست. براي مثال، از لحاظ توليدات فرهنگي که بي‌ترديد در قدرت هر کشور از لحاظ «نرم‌افزاري» جايگاه و منزلت ويژه‌اي دارد، چين در واقع حضوري در جهان ندارد و در اموري چون هنر، فيلم، ادبيات، موزيک و ... حضور قوي در جهان ندارد.

نکته ششم
از لحاظ اقتصادي هم چين که از آن به‌عنوان دومين اقتصاد جهان نام برده مي‌شود، اين کشور الگوساز نيست. چين از لحاظ کمي سابقه درخشاني دارد، ولي در طيف کيفي ضعيف است. يعني يک کشور پردازش‌کننده و داراي اقتصاد مونتاژي است. اغلب کالاها براي صادرات بوده و از لحاظ توليد فکري ساخته و پرداخته چين نيستند. اين وضعيت درحال تغيير است، ولي چين فعلا در حوزه تکنولوژيک استانداردساز نيست و در بخش‌هاي علوم طبيعي، پزشکي و علوم اجتماعي پيشقراول نيست. کشوري آينده خود را تضمين مي‌کند که در حوزه نوآوري‌ها پيشتاز باشد که درواقع در سرمايه‌گذاري در بخش «تحقيق و توسعه» خلاصه مي‌شود. چين در اين حوزه ضعيف است و درصد به‌مراتب کمتري را براي توسعه اين بخش مبذول داشته است. چين ۸۰‌درصد را در توسعه توليدات مصرف مي‌کند و در بخش «تحقيقات پايه» صرفا ۵ درصد بودجه مي‌کند. از سال ۱۹۰۱ تا ۲۰۲۰ چين از مجموع ۵۹۷ «جايزه نوبل» فقط ۱۲ مورد آن را کسب کرده است-  اين رقم براي ايالات‌متحده در اين بازه زماني ۳۳۹ مورد بوده است. ۸۰ درصد برندگان چيني جايزه نوبل چيني‌هاي مقيم خارج از کشور بوده‌اند. از لحاظ ارجاعات مقالات علمي چيني‌ها در سال گذشته صرفا چهار درصد را به خود اختصاص دادند، درحالي‌که اين سهم براي آمريکا ۵۵ بوده است. از لحاظ اختراعات و داشتن شرکت‌هاي طراز اول نيز از قافله جهاني هستند-به‌عنوان نمونه، پنج شرکت بزرگ در عرصه تکنولوژي: اپل، مايکروسافت، آمازون، فيس‌بوک و گوگل همه آمريکايي هستند که سرمايه در گردش آنها بالغ بر ۴ تريليون دلار است. مطلبي که بايد اضافه کرد اين است که ويژگي چين به‌عنوان کشوري قاره‌اي با ۹ ميليون مترمربع سرزمين و يک ميليارد و ۴۰۰ ميليون جمعيت، در اين کشور هنوز يک ميليارد نفر سوار هواپيما نشده‌اند و ميليون‌ها نفر با تمام تلاش‌ها درآمدي کمتر از ۷/ ۱ دلار در روز دارند که خط فقر مطلق است و هنوز ۳۵ ميليون نفر در غارها زندگي مي‌کنند.

همان‌طور که مي‌دانيم، از ملاک‌هاي اصلي قدرت در جهان امروزي «قدرت ابتکار و نوآوري است» که کشورها را در راه توسعه قرار مي‌دهد. چين از به‌اصطلاح «کمبود نوآوري» رنج مي‌برد که آن را در ورطه «دام طبقه متوسط» قرار داده است. رهايي از اين دام فقط از طريق «ابتکار، نوآوري و خلاقيت» امکان‌پذير است که قبلا ژاپن، سنگاپور، کره‌جنوبي و تايوان خود را در آن مسير قرار داده و پويايي خود را حفظ و توسعه داده‌اند. به‌عبارت ديگر، حالت ايستا و عدم ارتقا به مرحله‌اي بالاتر که اغلب با نوآوري انجام مي‌شود، نابودي و ورشکستگي را به بار مي‌آورد. براي اين کار، بيشتر سرمايه‌گذاري دولت در بخش تحقيق و توسعه لازم است. محوري‌ترين چيزي که لازم است يک نظام آموزشي است که براساس تفکر سازنده استوار باشد. اگر تغيير عنوان شده يعني فراهم کردن شرايط لازم براي نو انديشي انجام نگيرد، چين در«دام طبقه متوسط» گرفتار خواهد شد. اگر بخواهيم اين موضوع را بررسي کنيم فقط کافي است نگاهي به فعاليت شرکت‌هاي فرامليتي چين بيندازيم و دريابيم که اين شرکت‌ها چقدر قدرت رقابت در صحنه بين‌المللي دارند. مثل ساير بخش‌ها در اين حوزه ضعف بيشتري نسبت به قدرت ديده مي‌شود. در ظاهر شرکت‌هاي چيني براساس رتبه جهاني بعد از آمريکا از لحاظ تعداد دوم هستند. اما اين شرکت‌ها فقط نصف درآمد خود را در خارج از کشور به‌دست مي‌آورند؛ طوري که نيمي از سرمايه آنها از منابع داخلي است. آنها بيشتر شرکت‌هاي داخلي هستند تا اينکه فرامليتي باشند. زماني‌که رقابت‌پذيري بين‌المللي چين را بررسي مي‌کنيم متوجه مي‌شويم که تعداد کمي از آنها توانسته‌اند ايجاد برند کنند مثل شرکت‌هاي هوآوي،‌ هايير، هواپيمايي چين، شرکت اتومبيل‌سازي جيلي و موارد ديگر.

ملاحظات فوق قصد کوچک جلوه‌دادن چين را ندارند و بدون‌ترديد نمي‌توان از موفقيت‌هاي عظيم و به شکلي از معجزه چين در ۴۰ سال پيش تجليل نکرد. تاکيد ما بر اين امر است که کمبودهاي چين با شرايط خاص آن سرزمين باعث شده که چين هنوز نتواند قله‌هاي توسعه لازم براي ابرقدرتي جهان را فتح کند. باوجوداين، چين به سرعت درصدد جبران کمبودها است و با احتياط کامل در تعامل با جهان و به‌ويژه آمريکا درصدد اجراي آن است که چين را به‌عنوان شريک محتاط کرده که حتما در موافقت‌نامه ۲۵ ساله ايران و چين بايد مورد ملاحظه قرار گيرد و از ديد واقعيت‌ها به آن نگريست، همه چيز را سبک و سنگين کرد و آينده را براساس آن طراحي کرد و با هر طرفي آن‌طور که واقعيت‌ها مي‌گويند روابط برقرار کرد. شرايط دائم تغييرپذير را با چشم باز ديد و حلاجي کرد. ناظران بايد در تحليل‌هاي خود در نظر داشته باشند که چين با توجه به تغييرات و ارتقا به درجه‌اي از قدرت اقتصادي بايد خود را با حقايق موجود تطبيق دهد. حداقل اينکه نمي‌تواند با قدرت ۴۰ سال گذشته پويايي خود را در مقابل بحران‌هايي که برخي قابل پيش‌بيني و برخي ديگر مثل ويروس کرونا غيرقابل پيش‌بيني بوده‌اند، حفظ کند. نياز مبرم چين به حفظ رشد حداقل ۷ درصدي در سال ۲۰۲۰ در عالي‌ترين حالت به ۵/ ۲ درصد خواهد رسيد و تعداد زيادي از پروژه‌ها را تعطيل و به بيکاري عظيم دامن خواهد زد. راه رسيدن چين به قدرت جهاني الزاما هموار نخواهد بود و اين کشور را مجبور به تغيير روش و ملاحظه‌گرايي در سياست‌هايش خواهد کرد. مشکلات بزرگ داخلي چين؛ از جمله عدم توانايي در تغيير مسير از يک اقتصاد صادراتي به اقتصادي متکي به مصرف داخلي و «نظام اقتصادي دانش‌محور» (کليد موفقيت آينده چين) همگي باعث خواهند شد که چين در روابط خارجي خود از يک «سياست تهاجمي خارجي» و به‌اصطلاح «گرگ‌هاي جنگي» (ذهنيت جنگجويانه در روابط بين‌الملل اين کشور) فاصله بگيرد. اين ملاکي است که ايران در ارتباط با چين بايد مدنظر داشته باشد و توقعات خود را بر واقعيت‌هاي موجود و قابل‌پيش‌بيني استوار کند.

نکته هفتم
علاوه بر مطالبي که به‌طور اجمالي بررسي کرديم، بايد توجه داشته باشيم که چين به‌واسطه بحران کرونا و اثرات ناشي از آن با کمبود منابع مالي در ارتباط با اجراي پروژه‌ها مواجه است. اقتصاد و تجارت داخلي چين در اثر تحولات جديد با چالش روبه‌رو شده است که نمي‌تواند به تعهدات خود پاسخ دهد و بلاترديد در صورت عقد هرقراردادي در تمکين کردن به قول و قرارها مشکل پيدا مي‌کند. ظاهر قضيه اين است که چين منش يک قدرت درحال صعود و ظهور را دارد. چين همزمان با هندوستان بر سر مرز دو کشور وارد منازعه شده، در حوزه درياي جنوب چين بسيار فعال بوده، در هنگ‌کنگ و تايوان مورد چالش قرار گرفته است و با ژاپن بر سر جزاير مورد مناقشه درگير است. اضافه بر مشکلات روزافزون داخلي  در تکاپو است که در حوزه فناوري‌هاي درحال ظهور مثل: هوش مصنوعي، کامپيوتر کوانتومي و نيمه‌هادي‌هاي پيشرفته و ... که آينده قدرت درجهان آينده را شکل مي‌دهند، فعال باشد و در نهايت پيش بردن پروژه بزرگ يک تريليون دلاري «کمربند و راه» که پروژه حيثيتي «شي‌جين‌پينگ» است و درصدد است با مرکزيت چين نهادينه کند.

رسيدن به جايگاه ابرقدرتي هزينه‌هاي گزافي دارد؛ آن هم در کشوري مثل چين که با مشکلات عديده داخلي مثل بيکاري، فقر، نابرابري معيشتي و از اين قبيل مواجه است. در اينجا بايد تاکيد کرد که مشکلات امروزي چين صرفا مربوط به «ويروس کرونا» نيست، اگرچه به برخي معضلات شتاب بخشيده است. رشد اقتصادي چين از رشد دو رقمي اوايل دهه ۲۰۰۰ به ۱/ ۶ درصد در سال ۲۰۱۹ رسيده بود که حتي آن نيز مورد سوال بود و رشد چين را ۷/ ۱ درصد کمتر از آن چيزي که عنوان شده بود اعلام کردند. پروژه «يک کمربند- يک راه» به «ابتکار کمربند و راه» تغيير نام داده و جاي تامل و تاسف است؛ چرا که اين راهبرد از سال ۲۰۱۷ با رکود روبه‌رو است. در اين راستا، حتي بانک‌ها از تامين مالي «ابتکار کمربند و راه» طفره مي‌روند. دولتي را که با مشکلات و بحران مالي– اقتصادي و البته تجاري دست‌و پنجه نرم مي‌کند مجبور به تحمل مشکلات ناشي از آن به‌خصوص در بخش سرمايه‌گذاري کرده‌اند. اين مشکل باعث شده است تعدادي از پروژه‌ها تعطيل شوند يا به تعويق بيفتند. چين هم‌اکنون در بحران مالي قرار دارد و پيشبرد حتي پروژه‌هاي کوچک در قالب «ابتکار و راه» هم با مشکل مواجه شده‌اند. به‌طور مثال، پروژه موافقت‌نامه ترانزيتي با کشور کوچک نپال حتي بدون ساخت يک جاده عملا متوقف شده است. در آفريقا و اروپا نيز همين وضعيت وجود دارد و رکود در برنامه‌هاي چين کاملا مشهود است.

نکته آخر
برآيند مباحث گفته‌شده خيلي روشن است. با تاکيد مي‌توان به اين توصيه رسيد که ايران بايد با چشم باز موافقت‌نامه ۲۵ ساله را بنگرد و با توجه به محدوديت‌هاي بين‌المللي و داخلي، درست تصميم بگيرد. اين به آن معني نيست که با کشور بزرگ چين مراوده نداشته باشيم، بلکه عقل سليم مي‌گويد با شناخت تمامي ابعاد مشکلات موجود، انتظارات خود را بر پايه واقعيت‌ها تنظيم کنيم. به گفته مشهور «دنگ شياپينگ» (معمار چين نو): «حقيقت را از واقعيت‌ها دريابيم» بايد در برنامه‌هاي خود اصل تنوع‌سازي را جاري کنيم و با توجه به قدرت و ضعف ايران وارد تعهداتي شويم که منافع ملي را همه‌جانبه و پويا در اولويت قرار بدهد.

 

 

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره