با دستور هاشمی مسئول دستگیری اعضای فرقان شدیم

شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
محمد سلامتي يکي از چهرههاي کليدي در جريانهاي اسلامي بعد از انقلاب است؛ از تشکيل سازمان مجاهدين انقلاب در دوره اول تا تشکيل دوباره آن در دوره دوم. البته حضور سياسي سلامتي در احزاب خلاصه نميشود و او در سالهاي دهه 60 به عنوان وزير کشاورزى و نماينده مجلس سوم نيز حضوري فعال داشته است، اما در اين گفتوگو به خاطرات عمدتا شنيدهنشده او از سازمان مجاهدين انقلاب ميپردازيم.
روند شکلگيري سازمان اول را توضيح دهيد.
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي نيروهاي سياسي که قبل از انقلاب فعاليتهايي داشتند، بهويژه آنهايي که براي سرنوشت انقلاب احساس نگراني ميکردند در تلاش بودند يکديگر را پيدا کنند و براي حضور در عرصه سياسي با هم ارتباط برقرار کنند. بخشي از آن نيروها عناصر زندانرفته بودند که بعدا جمعشان به امت واحده معروف شد. تقريبا از 25 بهمن 1357 دوستان زندان به دنبال يکديگر رفتند و اين کار به سرعت انجام شد. دوستان زندانرفته دو دسته بودند؛ يک عده آنها که در بند 2-3 زندان قصر قبلا زنداني بودند و عدهاي که در زندان شماره چهار قصر زنداني بودند. ديدگاههاي اين نيروها کاملا مطابق يکديگر نبود. گرچه به لحاظ اصولى همنظر بودند. در بند 2-3 که ما بوديم يک سيستم آموزشي خاصي براي زندانيان مسلمان عرضه ميشد و دوستاني که در زندان شماره چهار بودند، آموزشهاي ديگري داشتند. وقتي ما همديگر را پيدا کرديم قرار شد ديدگاهها را با هم هماهنگ کنيم. به اين منظور سه نفر از دوستان شماره چهار آقايان بهزاد نبوي، صادق نوروزي و علي سخي و نيز دو نفر از کساني که قبلا دربند 2 و 3 بودند؛ يعني آقاي مصطفي قنادها و بنده مسئوليت اين کار را برعهده گرفتيم. بنا بر اين بود که بهتدريج به وحدت نظر برسيم. اين کار انجام شد و در تاريخ 3/1/1358 گروه امت واحده را تشکيل داديم. در اولين جلسه رسمى که در همين روز انجام شد، اعضاي شوراي مرکزي که پنج نفر بودند، انتخاب شدند. آنها عبارت بودند از آقاي بهزاد نبوي، سخنگو و مسئول ارتباط با گروههاي مختلف ديگر. آقاي محسن مخملباف، مسئول امور مالي و بازرسي. آقاي رضا رضوي، مسئول امور نظامي. آقاي صادق نوروزي، مسئول امور ايدئولوژيک، سياسي و تبليغات و اينجانب که مسئوليت عضوگيري، اطلاعات و رابط شهرستانها را برعهده داشتم به اين صورت انسجام تشکيلاتي نيروهاي زندانرفته انجام شد. درعينحال به موازات انجام اين کار، ما سراغ گروههاي ديگري که قبل از انقلاب فعاليت سياسي و نظامي عليه رژيم گذشته داشتند، رفتيم. حدود 12 گروه که احتمال همکاري با آنها ميرفت، شناسايي شدند. براي رسيدن به يک وحدت نظر، جلسات مختلفى برگزار شد که نماينده هرکدام از گروهها در آن شرکت داشت. به اين جمع که به طور موقت تشکيل شده بود، شوراي هماهنگي اطلاق شد. نماينده گروهها در اين شورا ثابت نبود و معمولا تغيير مىکرد. مثلا از گروه امت واحده گاهى آقاي نبوي، گاهى آقاي محمد رحمانى و گاهى آقاي محسن مخملباف شرکت ميکردند. در کنار اين شورا کميتهاي براي بررسي زمينههاي اعتقادي گروهها تشکيل شد. از عيد سال 58 و بعد از تشکيل شوراي مرکزي امت واحده خوشبختانه کارهاي مربوط به تشکيلات جديد نيز بهسرعت راه افتاد؛ يعني گفتوگو با گروهها از طريق شوراي هماهنگي موقت با سرعت انجام شد و در نهايت از آن 12 گروه، هفت گروه اعلام آمادگي کردند که با يکديگر متحد شوند. آن هفت گروه، امت واحده، منصورون، توحيدي صف، توحيدي بدر، فلاح، فلق و موحدين بودند. گروههايي نيز مانند مهدويون، فجر اسلام و ابوذر به تشکيلات جديد نپيوستند. نام اين تشکيلات جديد «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» شد. اين سازمان در 10/1/58 اعلام موجوديت و در 16/1/58 اعلام مواضع کرد. البته بيانيه اعلام موجوديت در 7/1/1358 تنظيم و براي اعلام آماده شده بود اما با توجه به ادامه گفتوگوها با گروههايي مانند مهدويون، فجر اسلام و ابوذر اعلام آن تا 10/1/1358به تعويق افتاد. وقتي که سازمان تشکيل شد، بنا بر اين شد که اين سازمان جديد از اعضاي همين گروههاي هفتگانه عضوگيري کند. اين کار خيلي سريع انجام شد. وقتي که عضوگيري از گروهها پايان يافت، مجمع سازمان را تشکيل داديم. مجمع سازمان متشکل از همه اعضاي سازمان بود. در مجمع هفت نفر بهعنوان اعضاي شوراي مرکزي انتخاب شدند. توصيه شد حتيالامکان از هر گروه يک نفر انتخاب شود، اما در عمل اين کار انجام نشد. از گروه امت واحده دو نفر و از گروه بدر کسي انتخاب نشد اما همه نتيجه انتخاب مجمع را پذيرفته و به رسميت شناختند. اعضاي شوراي مرکزي عبارت بودند از آقايان محمد بروجردي از گروه توحيدي صف، مرتضي الويري از گروه فلاح، محمدباقر ذوالقدر از گروه منصورون، حسن واعظي از گروه فلق، حسين پروين (بعد از مدت کمي آقاي محمود بخشنده) از گروه موحدين، صادق نوروزي از گروه امت واحده و اينجانب از گروه امت واحده. از بين اعضاي شوراي مرکزي من به عنوان مسئول انتخاب شدم. اين مسئوليت و همينطور مسئوليتهاي ديگري که برعهده داشتم تا مرداد 1359 که عهدهدار وزارت کشاورزي شدم، با من بود. در ساختار تشکيلاتي سازمان، ارگان اجرائي، شوراي سياسي، شوراي ايدئولوژي، ارگان روابطعمومي و تدارکات و شاخه نظامي وجود داشت که به ترتيب مسئول ارگان اجرائي، من. مسئول شوراي سياسي، آقاي نوروزي. مسئول شوراي ايدئولوژي، آقاي ذوالقدر. مسئول روابطعمومي و تدارکات، آقاي الويري و مسئول شاخه نظامي، آقاي محمد بروجردي بود. البته شوراي مرکزي بعد از حدود هفت ماه به دلايلي تغيير کرد.
دوستان گروه توحيدي بدر به علت نداشتن نماينده در شوراي مرکزي دلخور بودند؛ بنابراين بنا شد که دوباره انتخابات را انجام دهيم و در ضمن قرار شد شوراي مرکزي به شوراي هماهنگي تبديل شود. تغيير نام شورا در مجمع تصويب شد؛ اما در انتخاب اعضاي شورا، باز هم همان ترکيب قبلي انتخاب شدند. دوستان بدر نيز اين تصويب را پذيرفتند و البته به مرور فرهنگ تشکيلات جديد به جاي فرهنگ تکتک گروهها جا افتاد. حوزه فعاليت اين گروههاي هفتگانه در قبل از انقلاب به اين صورت بود: دوستان گروه توحيدي بدر قبل از انقلاب در شهرري فعاليت سياسي و فرهنگي داشتند. منصورون عمدتا در خوزستان و کمتر در کرمان با مشي مسلحانه عمل ميکردند. موحدين هم در خوزستان و کرمان فعاليت مسلحانه داشتند. گروه فلق از اعضاي انجمنهاي اسلامي خارج از کشور بودند که فعاليت سياسي عليه رژيم شاهنشاهي داشتند. گروه فلاح در محدوده تهران و دماوند فعاليت سياسي و فرهنگي داشتند. حوزه فعاليت گروه صف با مشي مسلحانه نيز اصفهان و تهران بود.
سازمان در اين دوره فعاليت نظامي گستردهاي نيز آغاز کرد، درباره نقش سازمان در مسائل نظامي بگوييد.
سازمان که تشکيل شد فعاليت خود را به صورت نيمهمخفي و نيمهعلني اعلام کرد. نيمهعلني فعاليت سياسي و نيمهمخفي فعاليتهاي نظامي و امنيتي بود. نيمهمخفي به اين دليل بود که سازمان احساس ميکرد بايد يک بازوي قوي براي نظام نوپا و ضربهپذير جديد باشد. چون نگراني از اين بود که ضدانقلاب احتمالا مسلط شود و قدرت را به دست بگيرد. اين موضوع آنقدر براي ما جدي تلقي ميشد که بنا را بر اين گذاشتيم که اگر اتفاقي افتاد و ارتباطاتمان قطع شد، چگونه بتوانيم ارتباط برقرار کنيم و فعاليت را ادامه دهيم؛ بنابراين محل قرار و اسمهاي مستعار براي افراد تعيين شد. فعاليت نيمهمخفي و نظامي سازمان کارهاي مهمي در آن موقع انجام داد. اوايل انقلاب علاوه بر اينکه در بسياري از شهرهاي بزرگ کموبيش درگيريهاي مختلفي در جريان بود، در شرق کشور (سيستانوبلوچستان) توسط گروههايي مثل خلق بلوچ و ستاره سرخ و... در غرب کشور از سوي گروههايي مثل دموکرات، کومله، فدائيان خلق، در شمال از سوي خلق ترکمن و در شمال غرب از سوي خلق مسلمان و در جنوب کشور توسط خلق عرب مشکلات زيادي به وجود آمده بود. يکي از اين مشکلات که مهمترين آنها نيز بود، در کردستان بود. گروههاي مختلفي مثل کومله، حزب دموکرات کردستان و چريکهاي فدائيان خلق با شعار خودمختاري و بعضا با هدف تجزيهطلبي و استقلال مبارزه مسلحانه را در پيش گرفتند. آنها از شرايط ضعف نظامي در منطقه سوءاستفاده کرده و هرکدام کنترل يک يا چند شهر را به دست گرفتند. در سنندج نيز هرکدام از محلهها و حتي خيابانها تحت کنترل يکي از اين گروهها بود. گاهي نيز عليه همديگر اسلحه ميکشيدند تا محدوده سلطه خود را افزايش دهند. وضعيت بسيار ناامني حاکم بود. کالاهاي ضروري براي مردم و نيز ماشينآلات عمراني را که به منطقه فرستاده ميشد، مصادره ميکردند. ارتش نيز توان مقابله با آنها را نداشت. تمام سعي دولت نيز اين بود که آرامش را صرفا با راهکارهاي سياسي به وجود بياورد. به همين علت سه نفر از اعضاي هيئت دولت (آقايان صباغيان، وزير کشور، فروهر، وزير کار و سحابي، رئيس سازمان برنامهوبودجه) را به آنجا فرستاد تا مذاکره کنند. اما هر بار که اين افراد ميرفتند و مذاکره ميکردند، ضدانقلاب جريتر ميشد و از موضع بالاتر برخورد ميکرد؛ بنابراين موضوع از اين طريق حل نشد. ما به عنوان سازمان احساس مسئوليت کرديم و به آقاي هاشميرفسنجاني زماني که وزير کشور شد، پيشنهاد کرديم مسئوليت آنجا را به ما بدهند. با شناختي که از سازمان داشتند، اين مسئوليت به ما سپرده شد. پس از برعهدهگرفتن اين مسئوليت توسط سازمان، کميتهاي پنجنفره براي انجام اين کار در سازمان تشکيل شد که «کميته بررسى و حل مسائل کردستان» ناميده شد. اعضاى اين کميته عبارت بودند از آقايان محمد بروجردى، حسين زيبايى (نجات)، ابوالفضل قديانى، محمود ياسينى و بنده. مسئوليت اين کميته نيز برعهده من گذاشته شد. اين کميته براى حل مسئله کردستان يک طرح هفتمادهاى تهيه کرد. اين طرح شامل ضرورت يک کانالهکردن تمام امور مربوط به کردستان، همکارى و هماهنگى با شخصيتهاى ذينفوذ براى مقابله با ضدانقلاب، جلب همکارى جريانها و تشکلهاى معتقد به نظام، سازماندهى نيروهاى بومى براى مبارزه با ضدانقلاب، انتصاب عناصر انقلابى معتقد به نظام، اقدام به کار فرهنگى گسترده و اقدام عاجل به کارهاي عمرانى. اين طرح را به آقاي هاشمي ارائه داديم با اين قيد که همه آنچه به کردستان مربوط ميشود بايد از طريق اين کميته انجام شود. آقاي هاشمي اين طرح را پسنديد. ظاهرا بعدا در شوراي انقلاب آن را مطرح کرده بودند. طرح را به آيتالله خامنهاي هم ارائه داديم. ايشان گفتند طرح بسيار خوبي است و من بارها بر همين محورها تأکيد داشتهام و همين موارد را تذکر دادهام. اين طرح به آقاي موسوياردبيلي نيز داده شد. ايشان ابتدا آن را نپسنديد اما يک هفته بعد با من تماس گرفتند و گفتند اين طرح را مجدد مطالعه و دقت کردم، متوجه شدم بهترين طرح است؛ بنابراين وقتي احتمالا در شوراي انقلاب مطرح شد از سوي شخصيتهاي مختلف تأييد شد. ظاهرا به نظر امام نيز رسيده بود. براساس اين طرح، ما در کردستان يک تشکيلات نظامي به نام «سازمان پيشمرگان کرد مسلمان» راه انداختيم. لازم بود در بُعد نظامي بين سپاه، ارتش و پيشمرگان هماهنگي و وحدت عمل به وجود آيد. به اين جهت در ملاقاتي که من با آيتالله خامنهاي داشتم، پيشنهاد کميته را مبني بر اينکه براي هماهنگيها لازم است محمد بروجردي، فرمانده سپاه در غرب کشور شود و آقاي صيادشيرازي نيز فرمانده ارتش در اين منطقه شود. آيتالله خامنهاي که در آن مقطع زماني معاونت وزارت دفاع و نيز سرپرستي سپاه را برعهده داشتند، هر دو پيشنهاد را با نظر مثبت پيگيري و به انجام رساندند. آقاي هاشميرفسنجاني نيز فرد پيشنهادي ما را جايگزين استاندار کرد و به تبع آن فرمانداران پيشنهادي ما منصوب شدند. تعداد پيشمرگان که به 500 نفر رسيد، براي تجهيزات و سلاحهاي مورد نياز آنها و همچنين تکميل تجهيزات مورد نياز سپاه، شهيد محمد بروجردي فهرست بلندبالايي به من داد که آنها را تهيه کنم. براي اين منظور ملاقاتي با آيتالله خامنهاي داشتم و درخواست تأمين آنها را داشتم و ايشان ارجاع دادند به شهيد چمران. من پرسيدم ايشان اين سلاحها و تجهيزات را ميدهد؟ گفتند حالا مراجعه کنيد ببينيم چه ميشود. در ملاقاتي که با شهيد چمران داشتم توضيح دادم که در ارتباط با مسئله کردستان چه کارهايي کردهايم و اينکه «سازمان پيشمرگان کرد مسلمان» را تشکيل دادهايم و هماکنون حدود 500 نفر عضو دارد که ميخواهيم آنها را مسلح کنيم. فهرست سلاحها و تجهيزات مورد تقاضا را هم ارائه دادم، شهيد چمران گفت فرماندهان ارتش حاضر نميشوند اين سلاحها را بدهند. شما نيروهايتان را در اختيار ارتش بگذاريد تا از طريق ارتش عمل کنند. من ناراحت شدم و گفتم ارتش در غرب ضعيف است و درست عمل نکرده (اشاره به رويارويي ارتش و حزب دموکرات در دره قاسملو که ارتشيها تسليم شدند و سلاحهايشان را تحويل ضدانقلاب دادند)، ما اين تشکيلات را به اين علت راه انداختيم که آنها به وظيفهشان عمل نکردهاند. اين ملاقات نتيجهاي در بر نداشت. مجدد با آيتالله خامنهاي ملاقات داشتم. اينبار من را به آقاي رفيقدوست که مسئوليت تدارکات سپاه را برعهده داشت ارجاع دادند. در ملاقاتي که با رفيقدوست داشتم، ايشان اعلام آمادگي کرد که فهرست مزبور را تأمين کند و گفت اينها را ميدهم ولي رسيد ميگيرم. گفتم تحويل محمد بروجردي بدهيد و از خود او رسيد بگيريد. خوشبختانه سلاحها را تحويل گرفتيم و پيشمرگان مسلح شدند و سپاه نيز تقويت شد؛ در نتيجه اين آمادگي به وجود آمد که ميتوانيم به ضدانقلاب حمله کنيم. اين آمادگي در اوايل بهمن 58 بود و عمليات برنامهريزي شد. قبل از حمله بايد در تهران با آيتالله خامنهاي هماهنگ ميکرديم. روز پنجم يا ششم بهمن سال 1358 يعني يک روز قبل از حمله، با آيتالله خامنهاي تلفني تماس گرفتم و گفتم که فردا به کامياران حمله ميکنيم. ايشان گفتند: «ميدانم ولي اين کار را نکنيد». پرسيدم چرا؟ گفتند: «بههميندليل که من ميدانم». ايشان اضافه کردند که حالا بياييد تا صحبت کنيم. من نگران شدم که نکند عمليات لو رفته باشد. فوري به محمد بروجردي تلفن کردم و گفتم عمليات را انجام ندهيد و خودت هم بيا تهران. محمد بروجردي شبانه راهي تهران شد. صبح به اتفاق به ملاقات آيتالله خامنهاي رفتيم. ايشان درباره توقف عمليات گفتند: «يکي از فرماندهان سپاه (آقاي سعيد جعفري که بعدا در کردستان شهيد شد) آمده پيش من و معتقد است هنوز زود است و نبايد حمله صورت گيرد. اين درست نيست که بين فرماندهان درباره عمليات اختلاف نظر باشد». محمد بروجردي توضيحاتي داد و در نهايت قرار شد عمليات چند روز عقب بيفتد. سرانجام در 10 بهمن 1358 اين حمله صورت گرفت. ابتدا بسيار موفقيتآميز بود، اما دفعتا نيروها به يک کمين ضدانقلاب گرفتار شدند. بر اثر اين کمين چند نفر شهيد شدند، شهدايي مثل محمد فدايي، حميد تواضعي، سعيد آزادي، شمس شهيدي، محمد کارگر، محمدقاسم مرادنژاد، محمد باانصاف، ناصر فولادي و حسين گرگانينژاد. با اين وصف عمليات با شکست مواجه شد. من شخصا فوقالعاده ناراحت شدم و تا چند روز نميتوانستم کارها را بهدرستي انجام دهم؛ اما اين شکست در بطن خود يک پيروزي بزرگ براي ما داشت. به اين معني که تا پيش از اين عمليات مردم بومي با اينکه از ضدانقلاب نفرت داشتند اما اميد و اعتمادي نيز به نيروهايي که از تهران رفته بودند، نداشتند اما وقتي ديدند که اين نيروها جانشان را براي مردم منطقه ميدهند، گرايش عجيبي به اين نيروها، پيشمرگان و سپاه پيدا کردند. آوازه «مسيح کردستان» از همينجا شروع شد. از اين به بعد بود که کارهاي سياسي و فرهنگي و جلب نظر خواص و تشکلها براي همکاري راحتتر انجام ميشد. اين بود که بعد از مدتي با ازسرگيري فعاليتهاي نظامي عليه ضدانقلاب، موفقيت پشت موفقيت حاصل ميشد. در کردستان بعد از حدود سه ماه کلا ورق برگشت يعني کردستان از يک استان ناامن و اقدامات فلجکننده ضدانقلاب به يک استان کاملا امن و عادي تبديل شد. به طوري که آقاي مهدويکني که وزير کشور بود در هيئت دولت اذعان کرد وضع کردستان از حالت بسيار ناامن و اسفبار به حالت بسيار امن و خوب تبديل شده و ميتواند بهعنوان الگو براي استانهاي ديگر تلقي شود.
کاري که «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي» در کردستان انجام داد، نتيجه يک کار برنامهريزيشده، منسجم، همهجانبه، وحدت عمل و فداکارى همه نيروها بود. اين کار آنقدر مطلوب بود که آقاى هاشمىرفسنجانى با وجود مخالفت مکرر ما (به دليل مسائل امنيتى) در سخنرانياي که در دانشکده تربيت معلم داشت، آن را کارى بسيار باارزش دانست که سازمان انجام داده است. بعد در جواب اعتراض من گفت: ذوقزده بودم، نتوانستم نگويم. در سيستانوبلوچستان نيز کارهايي شبيه اين انجام داديم. در آنجا گروهکهاي مختلف مثل خلق بلوچ، ستاره سرخ، طوفان و... فعاليتشان را گسترش داده و ناامني ايجاد کرده بودند و ميرفت که آنجا هم شبيه کردستان شود. ما مسئوليت آنجا را هم پذيرفتيم. افرادي مثل جعفر شاپورزاده براي فرماندهي سپاه، حميد قلنبر بهعنوان معاون امنيتي و حسين حرمي را براي راديو تلويزيون به آنجا اعزام کرديم. از تجربه کردستان در آنجا استفاده کرديم و در مدت کمي مشکل امنيتي آنجا نيز حل شد. کاري که دولت موقت با فرستادن چند مرتبه آقاي يزدي، وزير خارجه، براي گفتوگو با ضدانقلاب، نتوانست حل کند. شهيد قلنبر بعد از ختم ماجراي آنجا با هماهنگي سازمان براي آموزش مجاهدين افغان به افغانستان رفت. لازم به توضيح است که سازمان وقتي که تشکيل شد، مجاهدين افغان، مثل برهانالدين رباني، حکمتيار و ديگران براي کمک به آموزش نيروهايشان به دفتر سازمان مراجعه ميکردند و ما آنها را به سپاه معرفي ميکرديم. شهيد قلنبر در ادامه همان آموزشها به افغانستان رفت؛ اما متأسفانه وقتي به ايران برگشت توسط ضدانقلاب شهيد شد.
در کارهاي امنيتي چه نقشي داشتيد؟
کارهاي امنيتي نيز داشتيم؛ وقتي تيمسار قرني و آيتالله مطهري شهيد شدند، آقاي هاشميرفسنجاني به ما پيشنهاد پيگيري و دستگيري گروه فرقان را داد ما نيز پذيرفتيم، اما نتوانستيم وقت کافي براي اين کار بگذاريم. مسئول اين کار آقاي الويري بود. تا اينکه آقاي هاشمي ترور شد. من با آقاي الويري و آقاي نبوي به ملاقات ايشان در بيمارستان شهدا در ميدان تجريش رفتيم. ايشان گله کرد و گفت: شما که هيچ کاري درباره اين گروهک نکرديد. گفتيم متأسفانه نتوانستيم وقت کافي براي اين کار بگذاريم، ولي قول داديم که اين کار را بکنيم. بعد از آن ملاقات، آقاي الويري و ديگر دوستان با بهدستآوردن سرنخهايي، تعقيب و مراقبتها را بهصورت فني انجام دادند و در نهايت بچههاي سازمان در سپاه و با کمک ديگر نيروهاي سپاه، اکثريت اعضاي اين گروهک را در يک روز دستگير کردند. سازمان اوليه با وجود موفقيتهاي چشمگيرش، مشکلاتي جدي نيز داشت که بهتدريج رشد کرد و در نهايت آن را متلاشي کرد. توضيح اينکه در جريان کار سياسي اختلافنظرها ظاهر شد. وقتي براي بزرگداشت روز کارگر ميخواستيم بيانيه بدهيم، با مخالفت برخي مواجه شديم. همانها درباره بيانيه سالگرد فوت مرحوم دکتر شريعتي نيز مخالفت ميکردند. اين امر زماني که چند نفر از ما به کارهاي اجرائي ورود کرديم، تشديد پيدا کرد. در جريان کار اجرائي تضادهاي فکري بين ما و نگاه راست، عيانتر شد؛ مثلا من ميخواستم اصلاحات ارضي را انجام داده و تعاونيها را تشکيل دهم، اما جناح راست آن را خلاف شرع ميدانستند. قانون بيمه بيکاري، تشکيل شوراهاي اسلامي کار و همينطور کوپنيکردن کالاهاي ضروري را که آقاي نبوي انجام ميداد، خلاف شرع ميدانستند. آنها کوپنيکردن کالاها را عمل کمونيستي ميناميدند. اين اختلافنظرها همکاري دو جناح موجود در سازمان را عملا ناممکن کرد. ما وقتي که ديديم نميتوانيم با جناح ديگر همکاري کنيم، در اواخر ديماه 1361 استعفاي خود را از سازمان با امضاي 37 نفر اعلام کرديم. سازمان از آن به بعد فقط فعاليت سياسي داشت. تا اينکه در سال 65 امام با انحلال سازمان موافقت کردند.
آيتالله راستيکاشاني به چه علت وارد سازمان شد؟
در اوايل کار، نمايندهاي از سوي امام در سازمان نداشتيم و اگر مسئلهاي بود با خود امام بهصورت مستقيم در ميان ميگذاشتيم؛ براي مثال درباره تظاهرات عليه سوءاستفاده از اقدام آيتالله طالقاني در ارتباط با فرزندشان، با اطلاع امام انجام داديم. با وجود اين بعضي از گروهها معتقد بودند براي تسهيل رفع برخي مشکلات اعتقادي احتمالي، ضرورت دارد نمايندهاي از سوي امام در سازمان باشد. آقاي محمدباقر ذوالقدر در شوراي مرکزي پيشنهاد داد که آقاي راستيکاشاني را بهعنوان نماينده امام در سازمان به امام پيشنهاد کنيم. به اين پيشنهاد همه بهجز من رأي دادند. اين پيشنهاد خدمت امام مطرح شد و در نهايت ايشان نيز پذيرفتند. گرچه ايشان اوايل کار خيلي در کارها ورود نميکرد، اما از اواسط سال 1359 با دخالت در کارهاي سازمان، موجب تشديد تضادها شد. البته در اين زمان حضور من در سازمان بهدليل حجم کار سنگين در وزارت کشاورزي نسبت به گذشته بسيار کمتر و فقط در حد شرکت محدود در شوراي سياسي شده بود.
با انحلال سازمان اول نيروها چه فعاليتهايي داشتند؟
در اين دوره بيشتر دوستاني که از سازمان جدا شده بودند، جلساتي با هم داشتند و مسائل روز را بررسي ميکرديم، گاهي هم جمعبندي خود را از مسائل و رخدادها به مسئولان عرضه ميکرديم. در آن زمان يعني بعد از انحلال سازمان و تعطيلي حزب جمهوري، يک جو ضد حزبي در جامعه حاکم شده بود و کمتر کسي رغبت به کار تشکيلاتي داشت. اين وضع براي ما که به ضرورت وجود حزب معتقد بوديم، نگرانکننده بود، چون فکر ميکرديم آينده بدون حزب ميتواند مبهم باشد؛ بنابراين من سعي داشتم به سهم خودم براي تعديل اين جو و ايجاد يک حزب فراگير اقدام کنم. به همين منظور سراغ چند نفر رفتم؛ اول سراغ آقاي هاشميرفسنجاني رفتم و مشکلات عدم تحزب را توضيح دادم و گفتم لازم است در شرايط بحراني تشکيلات سياسي قابل قبولي براي مواجهه وجود داشته باشد و پيشنهاد کردم که با ايشان و ديگران حزبي جديد و فراگير تشکيل دهيم. آقاي هاشمي گفتند من حرفهاي شما را قبول دارم، اما فرصت ندارم و اگر فرصت داشتم حزب جمهوري را احيا ميکردم، اما شما اگر تشکيلاتي راه بيندازيد، من هر کمکي بخواهيد ميکنم. بعد سراغ مرحوم آيتاللهالعظميصانعي رفتم؛ ايشان نيز گفتند من اهل تشکيلات نيستم، اما اگر کمکي خواستيد دريغ نميکنم. بعد از آن سراغ مرحوم آقاي عبائيخراساني رفتم، ايشان هم دقيقا حرف آيتالله صانعي را گفت. بعد از آن سراغ آقاي دعايي در روزنامه اطلاعات رفتم. ايشان پيشنهاد کرد قبل از صحبت از مجموعه مؤسسه اطلاعات بازديدي داشته باشم. به اتفاق اين کار را کرديم. براي اولين بار بود که از اين مؤسسه بازديد کردم. نحوه سازماندهي و کارشان و نيز دستگاههاي پيشرفتهاي که داشتند برايم جالب بود. آقاي دعايي زحمت کشيده بود و ناهار تدارک ديده بود. بعد از ناهار موضوع را مطرح کردم. ايشان هم ضمن تأييد حرفهاي من گفتند من اهل تشکيلات نيستم ولي حاضرم هر کمکي که شما بخواهيد انجام دهم. سراغ افراد ديگر اعم از روحاني و مکلا نيز رفتم. بنابراين اين هدف من که حزبي فراگير و متشکل از پتانسيل و ظرفيت بالاي شخصيتها تشکيل شود، با شکست مواجه شد، اما ظرفيت مناسب ديگري که پاي کار باشند، وجود داشت و آن دوستان جداشده از سازمان قبلي بود. جلساتي را که داشتيم، منظمتر کرديم و در جهت ايجاد تشکيلات جديد آن را برنامهريزي کرديم و در نهايت «سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران» را که در 10/7/1370 به تأييد وزارت کشور رسيد، راه انداختيم. اين تشکيلات، تشکيلاتي صرفا سياسي و علني بود. در سال 1373 نيز مجوز نشريه «عصر ما»، ارگان سازمان را گرفتيم. در جهت همکاري با ديگر تشکلهاي همسو، سازمان تلاش زيادي کرد. تشکيل «شوراي هماهنگي گروههاي خط امام» که متشکل از هفت گروه بود، نتيجه همکاري صميمانه متقابل تشکلهاي عضو و سازمان بود. گروههاي عضو اين شورا عبارت بودند از: انجمن اسلامي معلمين، انجمن اسلامي مدرسين دانشگاهها، انجمن اسلامي مهندسين، انجمن اسلامي جامعه پزشکي، دفتر تحکيم وحدت، جناح خط امام مجلس شوراي اسلامي و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران. البته پيش از اين، تجربه فوايد اينگونه همکاريها را داشتيم. زماني که هنوز سازمان تشکيل نشده بود، همکاري گروهها انجام ميشد. در سالهاي 1368، 1369 و حتي پيش از آن گروهها هم با يکديگر همکاري داشتند و هم با مجلس شوراي اسلامي.
شما نماينده مجلس سوم بوديد؟
بله. دوره مجلس سوم از 1367 تا 1371 بود. در محدوده اين دوره، گروهها به تدريج همکاريهاي خود را در عرصه سياسي با يکديگر گسترش دادند. در اين دوره در مجلس سوم حدود 120 نماينده خطامامي بود. اين نمايندگان 20 نفر را به عنوان اعضاي هماهنگکننده (شوراي مرکزي) انتخاب کردند. وظيفه آنها عبارت بود از تحليل مسائل روز، تهيه محورهاي نطقهاي قبل از دستور، تعيين مواضع خطاماميهاي مجلس در قبال مسائل مختلف و... . اين 120 نفر هر دو هفته يک جلسه مشترک داشتند تا جمعبنديهاي شوراي مرکزي را استماع کنند. اعضاي شوراي مرکزي تا جايي که به ياد دارم، در يک مقطع عبارت بودند از آقايان موسويتبريزي، شيخ حسين هاشميان، آيتالله بيات، هادي خامنهاي، منتجبنيا، موسويلاري، هادي غفاري، الويري، ابراهيم اصغرزاده، حضرتي، جهانگيري، بهزاديان، يدالله اسلامي، فخرالدين حجازي، غريباني، نجفقلي حبيبي، کتيرايي و بنده. البته تقريبا همين جمع قبل از مجلس سوم هم جلساتي داشتند که در مورد انتخاباتها و مسائل سياسي ديگر بررسي ميکردند و تصميم ميگرفتند. اکثر اين 120 نفر با گروههاي مختلف خطامامي ارتباط داشتند يا عضو بودند يا طرفدار. براي جلوگيري از بروز تضاد بين جمعبنديهاي شوراي مرکزي نمايندگان و گروههاي همسو، شوراي هماهنگي گروههاي خط امام را با همان گروههايي که در آن زمان بودند، تشکيل داديم. اين شورا در نهايت در سال 1369 به «ستاد هماهنگي تشکلهاي خط امام» تغيير نام داد. اعضاى اين ستاد عبارت بودند از مجمع روحانيون مبارز، دفتر تحکيم وحدت، انجمن اسلامي معلمان، انجمن اسلامى مدرسين دانشگاهها، اتحاديه انجمنهاي اسلامى صنوف توليدى، جمعيت زنان جمهوري اسلامي و خانه کارگر جمهورى اسلامى ايران. هر کدام از اين تشکلها يک نفر در ستاد نماينده داشتند. به اين جمع دو نفر از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي به انتخاب نمايندگان خطامامي اضافه ميشدند که آقاى موسوىلارى و من بوديم. با اين وصف بين ستاد و مجلس ارتباط تنگاتنگي وجود داشت. با اين کار بهخوبي از نظرات تشکلها در ارتباط با موضعگيريهاي سياسي استفاده ميشد. ضمنا اين کار سازماندهيشده موجب شد تا اکثريت قريب به اتفاق رؤساى کميسيونها از خطاماميها انتخاب شوند. بعد از رويکارآمدن دولت خاتمي، توسعه سياسي جدي گرفته شد و به دنبال آن تشکلهاي جديدي راه افتادند. اين تشکلها چون دومخردادي بودند و ديدگاههايشان نزديک به خط امام بود، قرار شد که آنها نيز جذب شوند و تصميم گرفتيم گروههاي خط امام توسعه پيدا کند و اسمش نيز عوض شود؛ چندين گروه جديد مثل مشارکت، همبستگي و... به گروههاي خط امام اضافه شدند و بعد اين مجموعه نام جديد «شوراى هماهنگى گروههاي جبهه دو خرداد» را به خود گرفت. بعدها اين مجموعه عنوان «شوراى هماهنگى گروههاى جبهه اصلاحات» را پيدا کرد.
در پيروزي خاتمي نقشي داشتيد؟ مگر قرار نبود مهندس موسوي کانديدا شود؟
در مورد انتخابات رياستجمهوري سال 76، پس از اينکه در شوراي هماهنگي گروههاي خط امام به اين نتيجه رسيديم که مهندس موسوي را کانديدا کنيم، با ايشان ملاقات و نظر خودمان را مطرح کرديم. ايشان ابتدا سخت مخالفت کرد، اما با تقاضاي گروهها و شخصيتها و بعضي از خانواده شهدا به تدريج موضع نرمتري گرفت تا اينکه در ملاقات مجدد ما پس از بحثهاي مختلف تقريبا راضي شده بود، به شکلي که صحبت از اينکه رئيس ستاد چه کسي باشد، کرد. آمادگي ايشان را من در سفري که به لرستان داشتم اعلام کردم و از طرف گروههاي خط امام گفتم که ايشان کانديداي ما است. اما چند روز بعد مهندس موسوي پس از مشورت با برخي شخصيتهاي جناح راست و شروطي که آنها مطرح کرده بودند، بيانيه انصراف خود را صادر کرد.
به ديدن رهبر انقلاب هم رفته بودند؟
خير با ايشان صحبتي نداشتند.
خاتمي چگونه به کانديداي رياستجمهوري تبديل شد؟
پس از اينکه مهندس موسوي از کانديداشدن صرفنظر کرد، در شوراي هماهنگي گروههاي خط امام تصميم گرفتيم جلسه مشترکي با مجمع روحانيون داشته باشيم تا مشترکا در مورد يک کانديدا تصميم بگيريم. اين جلسه در محل دفتر روحانيون مبارز برگزار شد. در اين جلسه اکثر اعضاي شوراي مرکزي مجمع حضور داشتند؛ آقايان کروبي، موسويخوئينيها، خاتمي، محتشميپور، موسويلاري، کيانارثي، منتجبنيا، ابطحي و... . در اين جلسه من از طرف شوراي هماهنگي مطرح کردم که چون آقاي موسوي اعلان انصراف کرده لازم ميبينيم کسي ديگر را مشترکا کانديدا کنيم. آقاي کروبي پرسيد پيشنهاد شما چيست؟ من فيالبداهه گفتم يکي از شما سه نفر کانديدا شويد؛ يا شما يا آقاي خوئينيها يا آقاي خاتمي. اين پيشنهاد من قبلا در شورا تصويب نشده بود، اما کسي هم به آن ايرادي نگرفت. پيشنهاد من ظاهرا براي آقاي کروبي غيرمنتظره بود. ايشان گفت من که کانديدا نميشوم؛ اگر آقاي موسويخوئينيها يا آقاي خاتمي ميخواهند کانديدا شوند. آقاي خوئينيها هم گفتند من هم کانديدا نميشوم؛ اگر آقاي خاتمي آمادگي دارند بشوند. آقاي خاتمي هم بلافاصله گفت من کانديدا نميشوم، من حاضر نيستم کانديدا شوم. بعد از اين صحبتها من گفتم اينجور که نميشود، بالاخره بايد کاري کنيم. آقاي کروبي گفت بگذاريد يک بار ديگر من با مهندس موسوي صحبت کنم؛ شايد بتوانيم مجابش کنيم. من پيشنهاد کردم اگر نتوانستيد ايشان را مجاب کنيد مجددا همين جلسه را تشکيل دهيم و بحث کنيم. با پذيرش اين پيشنهاد جلسه ختم شد. چند روز پس از اين جلسه در شوراي هماهنگي تصميم گرفتيم خاتمي را کانديدا کنيم. به همين علت قرار شد جداگانه با آقاي کروبي و آقاي خوئينيها در اين زمينه صحبت کنيم تا آنها آقاي خاتمي را راضي کنند که کانديدا شود. ظاهرا بعد از جلسه مشترکمان آنها نيز به همين جمعبندي رسيده بودند، چون بعد از آن جلسه بود که با آقاي هاشمي دراينباره مشورت کردند. بالاخره بعد از درخواستهاي زياد از سوي گروهها، شخصيتها و خانوادههاي شهيد و مشورت ايشان با شخصيتها، حاضر شد که کانديدا شود.
برگرديم به سازمان، آنموقع چيزي که در سازمان معروف شده بود فرم شماره 3 عضويت سازمان بود، چرا اينقدر سخت عضوگيري ميکرديد؟
با توجه به روحيه ناشي از فعاليتهاي مخفي در قبل از انقلاب و نيز تجربه حزب جمهوري در بعد از انقلاب و مهمتر از همه تجربه خودمان در سازمان اوليه، براي جلوگيري از تفرقه و تشتت در سازمان، در مورد عضوگيري، سفت و سخت ميگرفتيم. خوشبختانه اين کار جواب داد و سازمان از بدو تأسيس تا تعطيلي توسط قوه قضائيه، يکدست باقي ماند.
به 88 ميرسيم، چه شد که موسوي کانديدا شد؟
در مورد انتخابات 88 اول سراغ آقاي خاتمي رفتيم تا بالاخره قبول کرد. سازمان هم تصميم گرفت که از ايشان حمايت کند. البته اعلام رسمي نکرده بود، اما تصميم گرفتيم از خاتمي حمايت کنيم. منتها ايشان ميگفت اگر مهندس موسوي کانديدا شود، من کانديدا نميشوم. اينکه آقاي خاتمي با تأخير تصميم گرفت کانديدا شود به اين علت بود که آقاي موسوي هنوز تصميم نگرفته بود. ما سراغ آقاي موسوي با توجه به سابقه انتخاباتهاي قبل که مايل به کانديداشدن نبود، نرفتيم. به اين معني که سال 1375 براي انتخابات 1376 و سال 1383براي انتخابات 1384 هرچه اصرار کرديم در نهايت نپذيرفت. بنابراين سراغ آقاي خاتمي رفتيم. ايشان بالاخره پذيرفت. ما تصميم داشتيم بعد از عيد اعلام رسمي کنيم، اما در ايام عيد يعني در 4/1/88 آقاي مهندس موسوي با من تلفني تماس گرفت و درخواست تشکيل جلسهاي کرد. من به اتفاق آقاي بهزاد نبوي و آقاي محسن آرمين با ايشان جلسهاي گذاشتيم. ايشان گفت با توجه به شرايط کشور و شيوه مديريت دولت، نگران آينده کشور هستم، درنتيجه تصميم گرفتم کانديدا شوم و از شما انتظار دارم که از من حمايت کنيد. ما از آنجا که ميدانستيم اگر آقاي موسوي کانديدا شود، آقاي خاتمي انصراف ميدهد، گفتيم با نظر مساعد و مثبت موضوع را در مجمع سازمان مطرح ميکنيم، چون آنجا بايد تصميمگيري شود. قبل از اتمام تعطيلات عيد نيز نمايندگان اعضا در استانها دعوت و در جلسهاي که برگزار شد، حمايت از مهندس موسوي تصويب شد.
چرا سازمان در 89 منحل شد؟
در سال 89 با اتهام دخالت در جريانات 88 توسط کميسيون ماده 10 احزاب و بعد قوه قضائيه اعلام انحلال شد. به هر حال سازمان در جامعه تأثيرگذار بود و نميتوانستند اين تأثيرگذاري را تحمل کنند. سازمان 19 سال عمر کرد.
بعد از 89 چه کرديد؟
بعد از انحلال سازمان من فرصتي پيدا کردم که به دنبال کارهاي مطالعاتي بروم. کارهايي که قبل از انقلاب شروع شده بود. معمولا براي کسي که دهها سال در عرصه سياسي فعال بوده سخت است که کار سياسي را کنار بگذارد، اما برنامه مطالعاتي من آنقدر برايم جاذبه داشت که من اين کار را بکنم. اين کار مستلزم محدودکردن ارتباطاتي بود که سالها براي برقراري آنها کار شده بود. معمولا چنين نتيجهاي يعني ضرر هنگفت، اما خوشبختانه در عوض من سود بسيار بيشتري بردم و از اينکه در اين 10 سال صرفا کار مطالعاتي داشتم بسيار راضيام، چون ماحصل آن چندين اثر راهبردي و پايهاي شد که به نظر خودم ميتواند به شکل بنيادي اثرگذار باشد.
به عنوان بحث پاياني بفرماييد اين ادعا درست است که نيروهاي سازمان بعد از انحلال در حزب توسعه ملي و مجمع ايثارگران ادغام شدند؟
بعد از اينکه سازمان منحل شد، اعضاي سازمان دنبال تشکيلات جديدي بودند. البته خود من هم اعلام کردم که با تعطيلي سازمان، تشکيلات جديدي را راهاندازي ميکنيم. از آنجا که اولويت من کار مطالعاتي شد، دوستان ديگر براي اين مهم همت به خرج دادند. ماحصل پيگيري آنها تشکيل «حزب توسعه ملي ايران اسلامى» شد. بنابراين اين حزب تشکيلات محورى براى اعضاى سازمان است، اما مجمع ايثارگران، تشکيلاتي است که فقط بعضي از اعضاي سازمان در آن عضوند.