نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

جنایت در کمال قساوت؛ گفت‌و‌گو با قاضی 3 پرونده قتل‌های سریالی

منبع
شرق
بروزرسانی
جنایت در کمال قساوت؛ گفت‌و‌گو با قاضی 3 پرونده قتل‌های سریالی

شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست

مرجان لقايي/ نوراله عزيز‌محمدي، يکي از مهم‌ترين قضات قوه قضائيه در پرونده‌هاي جنايي بود که اکنون بازنشسته شده است. او مهم‌ترين پرونده‌هاي قتل در تهران را بين سال‌هاي 80 تا 95 رسيدگي کرد و البته بعد از بازنشستگي نيز همچنان پرونده‌هاي پيچيده قتل را وکالت مي‌کند. نوراله عزيزمحمدي سه پرونده قتل سريالي را رسيدگي کرده که از جنجالي‌ترين پرونده‌ها بوده‌اند و از اين لحاظ قاضي منحصر‌به‌فرد و در واقع قاضي ايران است که اين تعداد قتل سريالي را رسيدگي کرده است. هرچند عزيزمحمدي قاضي پرونده بيجه نبود، اما در آن پرونده نيز طرف مشورت قرار گرفت. عزيزمحمدي با اينکه حکم‌هاي قصاص زيادي صادر کرده است، وقتي پدرش به دست جواني به قتل رسيد، پيش‌قدم شد و رضايت ساير اعضاي خانواده‌اش را گرفت و همه اولياي دم از قصاص قاتل پدر گذشت کردند. با عزيز‌محمدي در خانه‌اش ملاقات و گفت‌و‌گو کرديم؛ مردي با ديسيپلين هميشگي، محاسني پيراسته، لباس‌هاي اتوکشيده و نظمي که ميان قضات زبانزد بود.
 
 شما از معدود قضاتي هستيد که سه پرونده قتل سريالي را رسيدگي کرديد و در جريان يک پرونده ديگر بوديد. اجازه بدهيد با پرونده اميد برک شروع کنيم؛ چطور شد که براي رسيدگي به قتل‌هاي سريالي اميد برک انتخاب شديد؟
زماني که من در دادگاه کيفري بودم و رياست شعبه 72 را بر عهده داشتم، آقاي سراج رئيس مجتمع بودند. يک روز صبح که طبق معمول هر روز سر کار رفته و براي اعلام حضور به دفتر رئيس مجتمع رفتم، به من گفتند يک پرونده قتل سريالي آمده و تصميم دارند آن را به شعبه من ارجاع دهند. من سال‌هاي زيادي بود که کار مي‌کردم و ايشان با توجه به سابقه کاري من درخصوص قتل، تصميم گرفتند پرونده را به من ارجاع دهند. در تمام سال‌هايي که کار کردم، به صورت تخصصي در حوزه قتل کار کرده بودم. يک ساعت بعد پرونده قطوري را به دفتر آوردند. پرونده چندين جلد بود. قرار شد به صورت ويژه به آن رسيدگي شود؛ چون در جامعه التهاب شديدي درست کرده بود. من از همان روز خواندن پرونده را شروع کردم و ورق به ورق آن را خواندم و نت‌برداري کردم. پرونده کامل بود و ايرادي نداشت. نزديک به يک ماه هم وقت رسيدگي تعيين شد.


 شما از نزديک اميد برک را ديديد و چندين ساعت هم او را محاکمه کرديد؛ دادگاه چطور بود؟
قربانيان اميد برک اکثرا زن‌هايي مظلوم بودند؛ زن‌هاي پاکدامني که هيچ خطايي نداشتند، اما اميد براي سرقت اموالشان آنها را به خانه کشانده و به قتل رسانده بود. خانواده‌هاي اين زنان در دادگاه بودند و جو بسيار ملتهبي ايجاد شده بود. يادم مي‌آيد يکي از قربانيان دختري 16‌ساله بود که تازه نامزد کرده بود و همسرش به‌عنوان هديه براي او چند النگو خريده بود. دختر را به خاطر اينکه عقد کرده بود، ديگر به مدرسه روزانه دخترانه راه نداده بودند و او به مدرسه شبانه رفته بود. بعد از تعطيلي مدرسه او براي رفتن به خانه سوار ماشين خطي اميد شده بود که اميد او را به خانه کشانده و به قتل رسانده بود. به گفته اميد، دختر خيلي به او التماس کرده بود که طلاها را بردارد و برود؛ حتي گفته بود تازه عقد کرده و با او کاري نداشته باشد، اما اميد به او تعرض کرده و اين دختر جوان را به قتل رسانده بود. خانواده اين دختر بسيار ناراحت بودند؛ مخصوصا وقتي اميد اعتراف کرد دخترشان خيلي به او التماس کرده که دست از سرش بردارد؛ چون خانواده‌اي سنتي هم بودند، اين مسئله خيلي برايشان گران تمام شده بود. يادم مي‌آيد در روز محاکمه تعداد زيادي از نزديکان دختر آمده بودند، آنها آن‌قدر ناراحت بودند که هر لحظه ممکن بود به اميد حمله کنند. من پيش‌بيني کرده بودم اين مسئله اتفاق مي‌افتد؛ به همين خاطر دستور دادم اميد را با تدابير خاص و از درِ مخصوص وارد جلسه کنند. وقتي او در سالن حاضر شد، اقوام دختر جوان و چند زن ديگر سعي کردند به او حمله کنند که با حضور مأموران جو آرام شد. به‌هر‌‌حال اداره‌کردن چنين جلساتي سخت است؛ چون احساسات اولياي دم بر منطقشان غلبه مي‌کند. اگر من پيش‌بيني‌هاي لازم را نکرده بودم، ممکن بود اميد را همان‌جا به قتل برسانند و کار به محاکمه هم نرسد، اما خدا را شکر همه چيز به خير گذشت.


 اميد برک 12 نفر را به قتل رسانده بود؛ از انگيزه‌اش چيزي گفت؟
در آن سال‌ها يکباره و ناگهاني بنزين گران شده بود. اميد که راننده خطي بود، ادعا مي‌کرد چون بنزين گران شده و او نتوانسته بود هزينه زندگي‌اش را تأمين کند و بنزين سهميه‌اي هم کفاف مسافرکشي را نمي‌داد، تصميم گرفته سرقت کند تا بتواند خرج ماشين و زندگي‌اش را تأمين کند. اما خب من فکر مي‌کنم اينها همه بهانه بود.


 اگر انگيزه اميد گراني بنزين و تأمين هزينه‌هاي زندگي‌اش بود، قاعدتا نبايد برايش فرقي مي‌کرد که قرباني زن باشد يا مرد، درحالي‌که قربانيان اميد همگي زن بودند، ضمن اينکه به آنها تعرض مي‌کرد؛ به نظر شما انگيزه جنسي در اين پرونده مطرح نبود؟
بله، قطعا همين‌طور است. او بهانه مي‌کرد. گراني بنزين در زندگي همه مردم تأثير گذاشت و راننده‌‌هاي ديگر هم با گراني بنزين دست‌و‌پنجه نرم مي‌کردند، ضمن اينکه اگر مسئله فقط پول بود، طلاهاي زنان را برمي‌داشت و آنها را رها مي‌کرد، اما او تجاوز هم کرده بود. البته وقتي من درباره قتل پرسيدم، او گفت قصد تجاوز نداشته، زن‌ها را به صورت دمر مي‌خوابانده و بعد آرنجش را دور گردن زنان قلاب مي‌کرده و بعد از تعرض آنها را خفه مي‌کرده است. فکر مي‌کرده چون چهره‌اش را ديده‌اند، پس شناسايي‌اش مي‌کنند و حتما بايد آنها را بکشد.


  شخصيت اميد برک را چطور ديديد؟ تصور عموم درباره اينکه قاتلان سريالي شکل خاصي هستند، درست است؟
اميد يک جوان بسيار خوش‌تيپ، خوش‌قد‌و‌بالا و خوش‌قيافه بود؛ جواني ورزيده که اتفاقا دختران زيادي را مي‌توانست به واسطه همين ظاهر به سمت خود بکشد. او قوي‌هيکل بود، بازوهايي قوي داشت و خيلي صبور رفتار مي‌کرد. البته به واسطه گذشته‌اي که داشت، خيلي خشن بود.


  گفتيد اميد به واسطه گذشته‌اي که داشت خيلي خشن بود؛ گذشته اميد چطور بود؟
زماني که من به پرونده اميد رسيدگي مي‌کردم، قانون الزام تشکيل پرونده شخصيت براي متهمان نبود. اگر پرونده شخصيت براي او تشکيل مي‌دادند، احتمالا خيلي از مسائل در زندگي شخصي او مشخص مي‌شد، اما در صحبت‌هايي که با خانواده‌ و همسرش کردم، متوجه شدم او گذشته تلخي داشته است. در يک روستا در شمال کشور بزرگ شده بود و محروميت بسيار زيادي تحمل کرده و در فقر شديدي زندگي کرده بود. بعد از نوجواني به کرج رفته و کار کرده بود. من فکر مي‌کنم به همين خاطر چنين خشونتي را مرتکب شد.


  شما از همسر اميد صحبت کرديد، همسر اميد هم در اين پرونده معاونت داشت و شما او را محکوم کرديد. دو نکته درباره همسر اميد که ساحره نام داشت، وجود دارد؛ اول اينکه چطور توانسته بود خيانت شوهر را قبول کند و دوم اينکه چرا فکر مي‌کنيد در قتل‌هايي که اميد مرتکب شد، نقش داشت؟
ساحره زني بود که اصلا به اميد نمي‌خورد. او به لحاظ چهره و آداب معاشرت اصلا مثل اميد نبود؛ آنها خيلي با هم فرق داشتند. من فکر مي‌کنم او زني نبود که بتواند نيازهاي شوهرش را برطرف کند. منظورم صرفا نيازهاي جنسي نيست، او حتي نمي‌توانست نيازهاي رواني شوهرش را برطرف کند. او چهره کريهي داشت. منظورم زشت‌بودن يا زيبا‌بودن نيست؛ زشتي و زيبايي امري نسبي است. منظورم منفي‌بودن چهره آن زن بود. به نظر من او در کارهايي که اميد کرده بود، نقش مهمي داشت. در جلسه دادگاه هم خيلي تلاش مي‌کرد صورتش را بپوشاند. من اصرار کردم صورتش را باز کند. به‌هر‌حال من بايد مطمئن مي‌شدم زني که محاکمه مي‌کنم، همان متهم پرونده است، اما قبول نمي‌کرد. مي‌گفت دوست ندارد مردم او را ببينند. با اصرار من چادرش را کنار زد و صورتش را ديديم. او اصلا زني که ويژگي‌هاي زنانه داشته باشد، نبود.


  او در همه مراحل دادرسي اطلاع از قتل‌ها را انکار کرده بود؛ با چه سندي او را محکوم کرديد؟
در پرونده‌ها يکي از اسنادي که وجود دارد، اعتراف متهم است. به‌جز اعتراف متهم، اسناد ديگري هم بايد باشد که اعتراف را رد يا تأييد کند. درباره اين زن هم همين اتفاق افتاد. ساحره انکار مي‌کرد که در قتل‌ها نقش داشته است، اما وقتي من از او پرسيدم وقتي شوهرت طلاها را مي‌آورد از او نمي‌پرسيدي طلاها را از کجا آورده‌اي، جوابي نداشت بدهد. او مدعي بود در زمان قتل در خانه نبوده است؛ وقتي از او پرسيدم آيا بعد از اينکه از خانه مادرت مي‌آمدي متوجه تغيير خانه نمي‌شدي، جوابي نداشت بدهد. اميد بعد از اينکه قربانيان را خفه مي‌کرده، جواهرات آنها را برمي‌داشته، اجساد را در ملحفه و پرده خانه مي‌پيچيده، کيف و کفش و لباس به‌دردبخور آنها را برمي‌داشته، چطور ممکن است يک زن متوجه هيچ‌کدام از اين مسائل نشود و هرگز از شوهرش نپرسد طلا را از کجا آورده‌اي يا پرده خانه چرا نيست؟! او دروغ مي‌گفت.


  آنها چند سال با هم زندگي مشترک داشتند؟
اولا درباره ازدواجشان بگويم که من فکر مي‌کنم ازدواجي در کار نبود؛ براي فرار از مجازات ادعا مي‌کردند که ازدواج کرده‌اند، آنها فقط در قتل‌ها با هم شريک بودند. مدعي بودند صيغه کرده‌اند، ولي هيچ صيغه‌نامه‌اي هم نبود و والدين هيچ‌کدام از دو متهم از ماجرا خبر نداشتند، اما آن‌طور که هر دو مي‌گفتند، مدت زمان زيادي با هم بودند و ساحره در خانه اميد رفت‌و‌آمد داشت.


  خانواده اميد درباره کاري که فرزندشان کرده بود چه نظري داشتند؟
آنها تنها خانواده‌اي بودند که من ديدم فرزندشان قتل سريالي کرده و همچنان پيگير کاري که او کرده است، بودند. پدر و مادر اميد مي‌گفتند امکان ندارد فرزند آنها چنين کاري کرده باشد. مي‌گفتند اميد پسر بسيار آرامي بود، کسي هم اگر به او ضربه‌اي مي‌زد يا خشمي مي‌کرد، چيزي نمي‌گفت. از من مي‌خواستند بيشتر تحقيق کنم. من توضيح دادم که مدارک زيادي براي محکوميت پسرشان هست، ولي باور نمي‌کردند. حتي حرف‌هاي خود اميد را هم باور نمي‌کردند. در واقع شوکه بودند.


   به‌جز پرونده اميد برک، شما به پرونده يک قاتل سريالي ديگر هم رسيدگي کرديد؛ پرونده عليرضا اصفهاني که او هم با همدستي يک زن در تهران چند زن را به قتل رسانده بود. از آن پرونده بگوييد.
او از روي آگهي روزنامه همشهري خانه‌هايي را در منطقه پاسداران شناسايي مي‌کرد؛ خانه‌هايي که براي فروش گذاشته بودند. تماس مي‌گرفت و وقتي مطمئن مي‌شد فقط يک زن در خانه است، با دختري که همراهش بود، به خانه مي‌رفت و بعد با طناب آن زنان را مي‌کشت و سرقت مي‌کرد.در آن پرونده هم دوست دختر عليرضا نقش داشت و در واقع آن زن در قتل و سرقت با او همکاري کرده بود. نامش اعظم بود؛ با اينکه دانشجو بود، اما به سمت قتل و جنايت رفت. آنها در عکاسي با هم آشنا شده و در قتل‌ها همکاري مي‌کردند.

به ياد دارم در آن زمان وحشت زيادي ميان زنان تهراني درست شده بود.
بله، همه ترسيده بودند. به‌هر‌حال اتفاق بدي بود. به لحاظ امنيتي هم در پايتخت چنين اتفاقي غيرقابل‌قبول بود و حتما بايد هرچه زودتر موضوع به نتيجه مي‌رسيد. با توجه به پرونده‌هايي که رسيدگي کرده بودم، در آن پرونده هم تصميم بر آن شد که من به آن رسيدگي کنم.


 متهمان چطور شناسايي شده بودند؟
يکي از قربانيان موضوع را متوجه شده بود. او هم خانه‌اش را براي فروش گذاشته بود. در دادگاه مي‌گفت به محضي که زن و مرد وارد خانه شدند، از نحوه رفتارشان فهميدم که اينها به نيت ديدن خانه نيامده‌اند. خيلي ترسيدم و در راهرو ايستادم و از آنها خواستم که بروند. بعد هم موضوع را به پليس گزارش داده بود که همين امر منجر به شناسايي شد.


  در آن پرونده هم اعظم منکر همه چيز بود.
بله، انکار مي‌کرد؛ ولي ادله عليه او زياد بود. او هم در فروش طلاها و اشياي قيمتي نقش داشت، هم در قتل‌ها حاضر مي‌شد. ادعا مي‌کرد متهم رديف اول به زور او را با خود مي‌برده است، اما دروغ مي‌گفت. او ايستاده بود تا عليرضا گردن زنان بي‌گناه را ببرد.


  در زمان اعدام اين قاتلان بوديد؟
در جلسه اعدام نبودم، اما از پرونده عليرضا خاطره‌اي دارم. يادم هست ولي دم يکي از مقتولان پدربزرگ او بود؛ مردي حدودا 70‌ساله که علاقه بسيار زيادي به نوه‌اش داشت و نوه‌اش به دست عليرضا کشته شده بود. اين مرد از همان اول گفت به همان شکلي که نوه‌ام را کشته‌اند، قصاص کنم. من خيلي به او گفتم نمي‌شود، اما اصرار داشت و گفتم اين مسئله به اجراي احکام برمي‌گردد. اين مرد آن‌قدر پيگيري کرده بود تا توانسته بود اجازه بگيرد در جلسه اجراي حکم حاضر شود و حکم را هم خودش اجرا کرده بود. البته من اين موضوع را فقط از آن مرد شنيدم و با مسئولان صحبت نکردم. بعد از اجرا يک روز به دفتر من آمد و گفت ديديد قصاص را اجرا کردم، حالا راحت شدم.


  در پرونده قتل‌هاي سريالي تهران فکر مي‌کنيد انگيزه چه بود؟
آنها هم انگيزه را مالي عنوان مي‌کردند، اما خب تجربه به من مي‌گويد گذشته اين افراد در کارهايي که مي‌کنند تأثير زيادي دارد. عليرضا هم در زندگي خيلي تحقير شده بود و من فکر مي‌کنم تحقير‌شدن و کودکي بسيار تلخ، نقطه مشترک همه اين افراد است.


  شما به يک پرونده ديگر قتل که آن‌ را هم مي‌توان گفت سريالي بود، رسيدگي کرديد؛ قتلي که يک مرد در ورامين مرتکب شده بود. آن پرونده بسيار تلخ بود.
نامش اسماعيل بود؛ مرد ميانسالي که در عراق به دنيا آمده و در ايران زندگي مي‌کرد. او کار وحشتناکي کرده بود. يادم مي‌آيد آقاي سراج من را به دفترش فراخواند. از ديدن پرونده شوکه شده بود. گفت بيا برويم زندان اين متهم را ببينيم، بايد به پرونده او رسيدگي کني، در ورامين مردم وحشت کرده‌اند. من پرونده را خواندم، او کارهاي وحشتناکي کرده بود. انگار سراسر وجود اين مرد را انتقام فرا گرفته بود. يک خواهر و برادر و دو فرزند خودش را کشته بود.


در زندان از او تحقيق کردم و بعد پرونده را براي رسيدگي آماده کردم و به صورت ويژه هم رسيدگي شد. روز جلسه دادگاه حتي در راهرو هم مردم نشسته بودند و منتظر بودند. يادم مي‌آيد تا 10 شب رسيدگي کرديم.


 چرا اسماعيل چنين قتل‌هاي وحشتناکي مرتکب شده بود؟
کينه؛ او به طرز عجيبي آدمي کينه‌اي بود.


  اين کينه از کجا شکل گرفته بود؟
اسماعيل و همسرش فرزندي داشتند که به بيماري ديابت مبتلا بود و هفته‌اي يک بار بايد در بيمارستان دارو به او تزريق مي‌شد. محبوبه هفته‌اي يک بار بچه را از ورامين به تهران مي‌آورد و بازمي‌گرداند. در اين رفت‌و‌آمدها با يک راننده خطي آشنا شده بود و با او رفت‌و‌آمد مي‌کرد. در رفت‌وآمدها آنها با هم صحبت کرده و آشنا شده بودند. محبوبه به راننده جوان گفته بود دانشجوي پزشکي است و پسري که با خود مي‌برد، برادرش است. او وجود بچه‌ها و شوهرش را از آن مرد مخفي کرده بود. بعد رابطه عاشقانه‌اي بين آنها شکل گرفته بود و يک شب موقع برگشت، بچه که نيمه‌بيدار بوده، متوجه رابطه محبوبه و مرد راننده شده و موضوع را به اسماعيل، پدرش گفته بود. اين کينه از آنجا شکل گرفته بود. آن‌طور که محبوبه مي‌گفت، او خودش را براي اينکه کشته شود آماده کرده بود و حتي به شوهرش مي‌گويد يا من را طلاق بده يا بکش که اسماعيل قبول نمي‌کند و از محبوبه مي‌خواهد با مرد جوان ازدواج کند.پسر جوان هم به خواستگاري آمده بود. توجه کرديد؟ پسر جوان محبوبه را از شوهرش اسماعيل خواستگاري کرده بود! اسماعيل اين موضوع را از او خواسته بود. اسماعيل زنش را شوهر داده و به خانه مرد جوان فرستاده بود. اسماعيل بچه‌هايش را برمي‌داشت و هفته‌اي دو شب به خانه همسرش مي‌رفت! اين اتفاق بسيار هولناک است. او اين کار را مي‌کرده تا کينه‌اش عميق‌تر شود. او دو سال منتظر انتقام مانده بود.


 چطور محبوبه واکنشي به اين مسئله نشان نداده بود؟
محبوبه مي‌گفت من در تمام مدت منتظر يک قتل عام بودم. حتي من فيلم حنابندان و عروسي را ديدم اضطراب را مي‌شد از لحظه‌لحظه نگاه محبوبه ديد؛ او خيلي ترسيده بود و مي‌گفت از ترس سکوت کرده است.


  اسماعيل خواهر مرد جوان را هم کشته بود، چرا؟
او بعد از ازدواج محبوبه با آن مرد، يک نفر را به‌عنوان خواستگار معرفي کرده بود تا با فاطمه، خواهر‌شوهر محبوبه ازدواج کند. در واقع به آن فرد پول داده بود. فرداي عروسي، مرد فاطمه را رها کرده و گفته بود به کويت مي‌رود و شرايط را فراهم مي‌کند تا او هم همراهش شود. اسماعيل به فاطمه گفته بود چيزي به خانواده‌ات نگو که معترض نشوند، من وسايلت را جمع مي‌کنم در انبار مي‌گذارم، تو هم بيا به خانه ما و بعد از دو روز هم پيش شوهرت برو. فاطمه هم قبول کرده بود؛ به خانه اسماعيل رفته و اسماعيل نيمه‌شب به قصد تجاوز به زن حمله کرده بود. او مي‌خواست با اين کار از برادر فاطمه انتقام بگيرد. فاطمه مقاومت کرده بود و اسماعيل با چاقوي سلاخي او را کشته بود؛ جسد را تکه کرده، قسمتي را در اسيد حل کرده و بقيه را در چند چاه انداخته بود. چهره پدر فاطمه را هيچ‌وقت فراموش نمي‌کنم؛ در دادگاه گريه مي‌کرد و مي‌گفت جسد دختر نوعروسم را در چاه پيدا کردم.


  شوهر همسرش را چطور کشته بود؟
او را به بهانه اينکه در دماوند گنجي پيدا کرده، به دماوند برده و با کمک دو نفر از‌جمله يک افغان، او را به قتل رسانده بود. مرد افغانستاني با کلنگ بر سر جوان بخت‌برگشته زده و او را کشته بود.


  جسد را چه کردند؟
اسماعيل به مرد بيچاره گفته بود زمين را بکن، گنج همين‌جاست؛ او هم غافل از اينکه دارد قبر خودش را مي‌کند، زمين را کنده بود. بعد در همان چاله دفنش کرده بودند.


  قساوت در رفتار اسماعيل در قتل فرزندانش هم بود؛ وقتي داشت از قتل بچه‌هايش صحبت مي‌کرد، اصلا ناراحت نبود؟
بله، درست است. او اصلا از قتل‌هايي که مرتکب مي‌شد، ناراحت نبود. بعد از اين قتل‌ها او يکباره محبوبه و بچه‌ها را برداشته و به جاي دوري رفته بود، خانه‌اي اجاره کرده بود و زندگي مي‌کردند. جالب است بدانيد فرمان قتل بچه‌ها را محبوبه صادر کرده بود.


 يعني محبوبه هم در قتل‌ها دست داشت؟
محبوبه در قتل دست داشت. ماجرا اين‌طور بود که در خانه جديد، بچه‌ها حين بازي به پيرمرد همسايه گفته بودند ما ديديم که بابا خاله را پخ‌پخ کرد. منظورشان قتل فاطمه به دست اسماعيل بود. پيرمرد موضوع را به محبوبه مي‌گويد و محبوبه متوجه مي‌شود موقع قتل فاطمه، بچه‌ها متوجه شده‌اند. به اسماعيل مي‌گويد بچه‌ها بايد از بين بروند والا لو مي‌رويم. اين‌طور مي‌شود که اسماعيل بچه‌ها را مي‌کشد.


  در دادگاه ادعايي مطرح کرد درباره اينکه بچه‌ها از او نبودند.
بله، او مي‌گفت چون همسرش خيانت کرده بود، فکر مي‌کرده بچه اول بچه اوست و دو پسر ديگرش بچه‌هاي او نيستند. در يک نقشه به خانه پدرش رفته بود، دو پسر کوچکش را به بهانه حمام‌کردن دوباره به خانه خودش برگردانده بود، اول پسر بزرگ‌تر را کشته بود و پسر کوچک‌تر به محض آنکه سر بريده را ديده بود، ترسيده و خودش را خيس کرده بود و او بچه دوم را هم کشته بود.


 قتل‌ها چطور لو رفت؟
اسماعيل با برادرش همسايه بود. زن برادرش ديده بود که او با بچه‌ها وارد خانه شده و به تنهايي خارج شده است. ضمن اينکه خون زيادي از فاضلاب خانه بيرون ريخته بود. محبوبه طبق نقشه به خانه آمده و داد و فرياد کرده بود، پليس آمده و تحقيق کرده بود. اسماعيل به عراق رفته و در آنجا در يک دوچرخه‌سازي مشغول به کار شده بود که نيروهاي ايراني در عراق او را رديابي کرده بودند.


  نحوه دستگيري اسماعيل را به خاطر داريد؟
بله؛ محبوبه مجبور به اعتراف شده بود، اما اسماعيل از اين موضوع خبر نداشت تا اينکه اسماعيل تصميم مي‌گيرد به ايران برگردد و تصور مي‌کند همه چيز طبق روال است، اما در مرز دستگير شده و بعد اعتراف کرده بود.


  اسماعيل با قساوتي که داشت، چرا محبوبه را نکشته بود؟
او عاشق محبوبه بود. ادعايش اين بود که از عشق زياد هرگز نتوانست به محبوبه آسيب بزند و هر روز که از حضور محبوبه کنار آن مرد مي‌گذشت، کينه‌اش بيشتر مي‌شد.


  گفتيد محبوبه ادعا کرده بود دانشجوي پزشکي است، چطور پسر جوان به او شک نکرده بود؟
ما هم از همين تعجب مي‌کرديم. سن‌و‌سال و هيکل محبوبه نشان مي‌داد چند شکم زايمان کرده است. اين پسر حتي بعد از ازدواج هم متوجه نشده بود همسرش زايمان کرده است. موضوع زماني به قتل پسر جوان منجر مي‌شود که او اصرار مي‌کند بچه‌دار شوند و محبوبه موضوع را به اسماعيل مي‌گويد.


  شما براي محبوبه هم حکم اعدام صادر کرديد؛ چرا؟
محبوبه را حکم رجم داديم. او مي‌گفت يک هفته براي اينکه رابطه جنسي با پسر جوان داشته باشد، مقاومت کرده بود، اما بعد خودش هم عاشق او شده و ديگر مقاومت نکرده بود. او شوهر داشت و شوهرش در دسترسش بود و از شوهرش سه فرزند داشت؛ همه شرايط رجم را داشت، فقط اينکه خودش مي‌گفت از بچه‌دار‌شدن جلوگيري مي‌کرده است. او خودش بارها اقرار کرد که با مرد جوان رابطه جنسي داشته است. حکم چنين کاري رجم است. ما حکم بر رجم داديم. در قتل‌هاي ديگر هم به اسماعيل حکم قصاص و اعدام داديم که هر دو اجرا شد.


 در اين پرونده چه نکته‌اي را عامل اين قتل‌هاي سريالي و فجيع مي‌دانيد؟
قساوت در قتل‌هاي اين پرونده خيلي زياد بود. همان‌طور که گفتم، يک اشتباه محبوبه باعث شد چنين وضعيتي به وجود بيايد. اسماعيل مرد کينه‌اي و بسيار خطرناکي بود. آن‌طور که مي‌گفت، در جواني در عراق دوچرخه‌ساز بوده است و همان‌جا هم عاشق محبوبه شده. اما با وجود همه عشقي که داشت، او اصلا از آدم‌کشي نمي‌ترسيد و به وضع بسيار خشني آدم مي‌کشت. کينه‌اي که در او رشد کرده بود، بسيار خطرناک بود. خاطره‌اي از اين پرونده دارم. يادم هست منشي دادگاه يک خانم بود. وقتي اسماعيل داشت درباره قتل بچه‌هايش صحبت مي‌کرد، شدت شقاوت آن‌قدر زياد بود که منشي وسط جلسه از حال رفت و از روي صندلي افتاد. جلسه را قطع کرديم، اورژانس آمد و منشي را به بيمارستان منتقل کردند. سر خانم منشي 18 بخيه خورده بود! از آن به بعد آقاي سراج دستور داد ديگر هيچ خانمي منشي دادگاه قتل نشود.
من به قتل‌هاي زيادي رسيدگي کردم، اما شقاوتي که در قتل‌هاي اسماعيل ديدم، هيچ‌کجا نديدم. او هم ازجمله کساني بود که کودکي بسيار خشني داشت. آن‌طور که متوجه شدم، به‌شدت از پدرش کتک مي‌خورده و زندگي بسيار تلخي داشته است.
 

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar