«رضاشاه» زیباکلام کپی ضعیفی از کتاب سیروس غنی است

رجا/متن پيش رو در رجا منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
وجه تمايز کتاب، نگاه به اسناد متنوع است. اولا در اسناد انگليسي، به اسناد وزارت خارجه اکتفا نشده است و اسناد وزارت مستعمرات، وزارت هندوستان و وزارت جنگ نيز ديده شده که به علت اختلاف نظر ميان اين وزارتخانهها درباره کودتاي ۱۲۹۹ بسيار با اهميت است.
درباره کودتاي ۱۲۹۹ اختلاف نظرهاي ۱۸۰ درجهاي وجود دارد. سيروس غني در «ايران، برآمدن رضاخان» ميگويد که اتفاق ۱۲۹۹ «کودتا» نبود! کتاب «رضاشاه» زيباکلام هم که بهنوعي خلاصهاي از کتاب سيروس غني است همان حرف را تکرار ميکند. همايون کاتوزيان نيز در کتاب «دولت و جامعه در ايران» ميگويد که کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ کار ديپلماتها و افسران انگليسي در ايران بود و لندن در آن دستي نداشت! کاتوزيان، کودتاي سوم اسفند ۱۲۹۹ را، کودتايي ناسيوناليستي ميداند که در فضاي آشفته آن روز اجتنابناپذير بود. او البته با تحليلهايي که نقش انگلستان را در اين رويداد سياسي بزرگ جلوه ميدهند مخالف است و آن را کودتايي ايراني ميشناسد! کتاب «رضانام تا رضاخان» اثر هدايتالله بهبودي که اسفند ماه سال گذشته منتشر شد روايتي دقيقتر و علميتر از رضاخان و دوره او ارائه ميدهد. اين کتاب به خوبي بيان ميکند که کار، کار انگليسيها بود.
پس از گذشت بيش از يک ماه از انتشار کتاب «رضانام تا رضاخان»، رجانيوز با محمد مهدي اسلامي، معاون پژوهشي موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، درباره اين اثر ارزشمند گفتوگو کرده است. در ادامه متن اين مصاحبه را ميخوانيد:
در حوزه تاريخنگاري و تاريخ معاصر پيرامون شخصيت رضاخان چه نيازي احساس ميشد که موسسه تصميم گرفت به اين موضوع بپردازد و کتاب چاپ کند؟
خوانش غلط از دوره رضاشاه، امروز به صورت گستردهاي در فضاي مجازي در حال گردش است. اين خوانش غلط محصول چند موضوع است. نخست تلاش حکومت پهلوي براي تاريخسازي که هزينههاي کلاني را مصروف خود ساخته بود. تاريخنگاري باستانگرايانه براي اعتبار بخشي به خود، تاريخنگاري تخريبي عليه قاجار براي بيان ضرورت کودتا و منجينمايي خود، تاريخنگاري تمجيدي براي بزرگنمايي دستاوردها و تاريخنگاري توجيهي براي استتار و پوشش خطاهاي راهبردي. حاصل اين تلاشها که از ابتداي حکومت پهلوي به شدت در جريان بود و در مقطع جشنهاي ۲۵۰۰ سال به اوج رسيد؛ رسوب برخي ذهنيتهاي غلط است.
مولفه ديگر غفلت از تاريخنگاري پهلوي به خصوص مقطع رضاشاه پس از انقلاب اسلامي است. گويا زماني که حجت الاسلام حميد روحاني کتاب «نهضت امام خميني» خود را با افزودنيهاي جديد که پس از انقلاب به آنها دسترسي يافته بود، به محضر امام خميني (ره) ميبرد؛ امام ميگويند برويد به فکر نگارش تاريخ اين پدر و پسر باشيد و هشدار ميدهند غفلت از اين موضوع، منجر به تبديل شدن آنها به انوشيروان عادل خواهد شد. اما معالاسف اين هشدار راهبردي امام خميني (ره)، منجر به ايجاد يک حرکت جدي در اين مسير نشد.
سومين بخش که تأثير جدي در تصويرسازي غلط از رضاشاه در افکار عمومي امروز داشته است؛ تلاش گسترده دشمنان کشور بهويژه آمريکا با عامليت سلطنتطلبان براي وارونه گويي واقعيات گذشته ايران است. آنچنان که امروز، باور بسياري بر عدم وجود ناامني در دوره رضاشاه و اقتدار وي است. حال آنکه در همين دوره، بخشهاي داراي اهميت استراتژيک از خاک کشورمان به بيگانه واگذار شد؛ در برابر تجاوز دشمنان به خاک کشور، ساعتي مقاومت صورت نگرفت و حتي بخش عمده کارنامهاي که براي ايجاد امنيت در کشور به رضاشاه منسوب ميکنند، مربوط به پيش از او است. به عنوان مثال «نايبحسين کاشي» و عواملش که زيباکلام در توجيه ضرورت کودتاي رضاخان از او نام ميبرد و برخي حتي اعدام اين گروه را به رضاشاه نسبت ميدهند، در دروه قاجاريه و توسط وثوقالدوله اعدام گرديدند و اساسا هيچ اشتراک زماني با دوره رضاشاه نداشتند.
با اين اوصاف که از بزرگترين عامل مصائب قرن ۱۴ براي ايران بهمثابه يک قهرمان ياد ميشود؛ به نظر رسيد نگارش زندگينامه رضاشاه آن هم به قلم آقاي بهبودي، ميتواند راهگشا باشد.
ويژگيهاي نثر آقاي بهبودي در کتاب «رضانام تا رضاخان»، که يک زندگينامه مستند است، چيست؟
نثر استاد بهبودي يک نثر داراي پيشينه است. ايشان از ميانه دهه شصت با نگارش گزارشهاي کمنظير در موضوع دفاع مقدس و اندکي بعد با تأسيس دفتر ادبيات و هنر مقاومت در کنار استاد سرهنگي؛ توانست در جذب مخاطب موفق عمل کند. اما اين نثر به اقتضاي موضوع، تغييراتي دارد که از جمله در کتاب حاضر، نثري است مملو از ارجاعات.
ايشان قبل از کتاب «رضانام تا رضاخان»، کتابي را به ثمر رساند که مسبب تعميق نگاهش در مقطع زماني رضاخان شده بود. تدوين چند جلد از روزشمارهاي سالهاي نخستين قرن ۱۴، موجب شده بود بسياري از وقايع را پابهپاي گذر زمان، با نگاهي به روزنامههاي آن مقطع زماني، اسناد موجود، روزنوشتهاي برجاي مانده و خاطرات منتشر شده واقعهنگاري کند. اين تسلط زماني اما موجب کاهش حساسيت و تدقيق در بررسي وقايع هنگام نگارش کتاب نشد.
يکي از ويژگيهاي نثر آقاي بهبودي در اين کتاب حجم بسيار بالاي منابع و ارجاعات آن ميباشد.
حجم مطالعه جناب آقاي بهبودي براي نگارش يک پاراگراف از کتاب، براي ما که در کنار ايشان روند کار را شاهد بوديم؛ بسيار آموزنده بود که منجر به اين شده که خط به خط کتاب، با ارجاع و بيان منبع است. البته يک گروه پژوهشي نيز سعي به همکاري براي تمهيد نيازهاي ايشان در اين نگارش داشت. شايد برايتان جالب باشد که اين حجم از رفرنس، بخشي از کتب و مجلات مطالعه شده توسط ايشان و اسناد ديده شده است و بخشهاي زيادي براي راستيآزمايي روايت مورد پذيرش از يک واقعه يا فهم حواشي آن به کار رفته و در متن نهايي به آن ارجاعي داده نشده است.
تمايز کتاب «رضانام تا رضاخان» نسبت با ديگر کتابهاي نگارش شده در اين موضوع چيست؟ آيا از اسناد خاصي در اين کتاب استفاده شده است؟
اولين وجه تمايز، موضوع کتاب است. اغلب کتبي که به رضاشاه پرداختهاند؛ او را در دوره حکومت بررسي کردهاند. بهبودي به درستي از خاستگاه شروع کرده است. پاسخ به اينکه «رضا نام» بدون هيچ امتياز قابل ملاحظه سياسي يا علمي، چگونه و توسط چه کساني برکشيده شد؛ پاسخ برخي سوالات ديگر را تبيين خواهد کرد. مثلا پاسخ اينکه چرا با ارتشي که در دوره رضاشاه هر سال بيش از ۴۰ درصد بودجه را به خود اختصاص داده بود و از سال ۱۳۰۶ تا ۱۳۲۰ به ميزان ۴۷ درصد از درآمد نفت مستقيم و بدون ورود به بودجه عمومي صرف خريد اسلحه و مهماتش شده بود؛ در برابر هجمه متفقين در شهريور ۱۳۲۰ هيچ اقدامي نکرد و بلافاصله به آن دستور «ترک مقاومت» داده شد. يا پاسخ اينکه چرا آنچه «راه آهن سراسري» ناميده شد، از بندري داير و داراي رونق در آن روز آغاز نشده بود بلکه از بندر شاهپور (بندر امام خميني رحمهالله) که آن روزگار فاقد کاربري تجاري براي ايران بود، خليج فارس را به درياي خزر وصل کرد. آن هم نه به بندر پيربازار و بندر انزلي که آن روز، اصلي ترين بندر ايران بود بلکه به بندر ترکمن که آن هم براي راه آهن ساخته شد و در مسير تجارت نبود. عجيبتر اينکه از شهرهاي اصلي ايران، راه آهن تنها از تهران عبور ميکرد؛ حال آنکه با مختصري دقت در تعيين مسير (چنانکه بعدا اصلاح شد) ميتوانست از سمنان، مشهد، قزوين، زنجان، تبريز، اصفهان، يزد و کرمان عبور کند. اقدامي که از بديهيات ترسيم نقشه راه آهن است و عدم توجه به آن، بيانگر عدم اولويت منافع ملي و رجحان ديگر شاخصها است. مشابه اين سوالات که پاسخش در کتاب «رضانام تا رضاخان» پيشاپيش يافت ميشود، بسيار است.
وجه مميزه ديگر کتاب، نگاه به اسناد متنوع است. اولا در اسناد انگليسي، به اسناد وزارت خارجه اکتفا نشده است و اسناد وزارت مستعمرات، وزارت هندوستان، وزارت جنگ و ... نيز ديده شده که به علت اختلاف نظر موجود ميان اين وزارتخانهها درباره کودتاي ۱۲۹۹ بسيار با اهميت است. ثانيا روايت بر جاي مانده از ديگر کشورها، همچون روسيه که رقيب ديرين بريتانيا در تصرف خاک و منابع ايران بود اما آن روزها خود با پيامدهاي انقلاب بلشويکي درگير بود، ديپلماتهاي فرانسوي حاضر در ايران و اسناد وزارت خارجه آمريکا کمک ميکند تا فهم دقيقتري از علل و چگونگي کودتا به دست آيد. مثلا در مقايسه با کتاب سيروس غني که قضاوتمان درباره کتاب زيباکلام هم جاري خواهد بود، (زيرا تنها منبع او در نگارش کتاب است و شايد بتوان کتاب «رضاشاه» زيباکلام را کپي ضعيف کتاب «ايران برآمدن رضاخان: برافتادن قاجار و نقش انگليسيها» دانست)، تنها روايت انگليسي ماجرا آمده است، آن هم تقريبا منحصر به روايت وزارت خارجهاي که در مناقشات داخلي بريتانيا خارج از ماجراي کودتاي سياه بوده است.
به نظر من امتياز مهم ديگر اين کتاب، ادبيات جذاب آن است که در عين وفاداري بر متون اصلي؛ مخاطب را به دور از کسالت حاکم بر ادبيات اسناد، با جزئيات ماجرا همراه ميسازد و از روايت چهرههاي زيسته در آن مقطع براي تصويرسازي فضا کمک ميگيرد.
يکي از بحثهايي که پيرامون عملکرد رضاخان وجود دارد تشکيل ارتش متحدالشکل و ملي را توسط او است. در بخشيهايي از کتاب (قرارداد ۱۹۱۹) به زمينههاي شکلگيري يک ارتش يکپارچه براي کشور در ميان سالهاي ۱۲۹۷-۱۲۹۸ توسط انگليسها پرداخته ميشود. انگليسيها براي تامين منافع خودشان نياز به وجود يک ارتش متحدالشکل را ميديدند، و البته نسبت به لشگر قزاقها، که تنها سازمان نظامي مدرن کشور در آن زمان بوده است، بياعتماد بودند. در واقع اين بياعتمادي به لشگر قزاقها موجبات حرکت به سمت تشکيل ارتش يکپارچه را بوجود آورد! سوالي که اينجا مطرح ميشود اين است که اگر رضاخان به پادشاهي نميرسيد ارتش يکپارچه هم تشکيل نميشد؟ انگليسيها چقدر در تشکيل ارتش ملي نقش داشتند؟
پاسخ اين سوال، خود يک کتاب مفصل است. اختصارش اين ميشود که ايران سامانه دفاعي مردمي خاص خودش را داشت که در مقاطع وجود حکومت مرکزي مدبّر، بسيار کارآمد بود. رضاشاه با يکجانشين کردن اجباري ايلات و عشاير، ضربهاي زد که اگر چنين نبود، حداقل مقاومتي همچون مقاومت دليران تنگستان و دشتستان يا نبرد جهاد در خوزستان که با همه ضعف دولت مرکزي توسط مردم در جنگ جهاني اول رخ داد را در جنگ جهاني دوم هم شاهد ميبوديم.
اما از اواخر دوره قاجار، رقابت ديرين سياسي و نظامي روس و انگليس در سرزمين «ايران بزرگ» که به «بازي بزرگ» مشهور شده بود؛ منجر به شکلگيري دو ارتش بيگانه در کشورمان شده بود. «ديويزيون قزاق» که سرپنجه نظامي روس در ايران بود و «پليس جنوب» که مستقيما توسط انگلستان اداره ميشد. آنچنان که در کتاب شرح داده شده؛ کودتاي نخست انگلستان در مراحل برکشيدن رضاشاه، خلع تسلط روسها بر قزاقخانه و سپردن آن به رضاخان بود. به عبارت ديگر، «ارتش يکپارچه» بخشي از سناريوي تسلط نظامي کامل انگلستان بود که هم ارتش مردمي را زمينگير و هم رقيب روس را خلع يد کرد و همه ارتش در سيطره انگلستان قرار گرفت.
در پايان اگر نکتهاي مدنظر داريد بفرماييد.
اگر ميخواهيد با استدلالهاي دقيق و علمي پاسخ خود را پيرامون آنچه که در دوره رضاخان گذشت، دريافت کنيد؛ حتما کتاب «رضانام تا رضاخان» را با حوصله و دقت بخوانيد.