دستفروشان مترو: یک «شهر» ما را نمیبیند

ايلنا/متن پيش رو در ايلنا منتشر شده و بازنشرش در آخرين خبر به معناي تاييد آن نيست
دستفروشي در دالانهاي مترو تنها راهي است که برايشان باقي مانده و حتي در روزهايي که تهران از فرط گسترش ويروس کرونا، تعطيل يا نيمه تعطيل است بازهم در واگنها حضور دارند.
نسرين هزاره مقدم/ آيا شهرداري تهران اين زنهاي مستاصل و ناچار را به عنوان يک «واقعيت مسلم شهري» ميپذيرد و درخواست ميکند برايشان تعداد مناسبي دوز واکسن کرونا بفرستند؟! آيا حاضر هستند اينها را دقيقاً مانند رانندگان تاکسي يا رانندگان اتوبوس به عنوان «شاغلان در فضاي شهر» به حساب بياورند و نگران جانشان شوند؟!
بازه سني اين زنها متفاوت است، از ۱۸ساله در ميانشان هست تا ۶۰ و يا حتي ۷۰ ساله. دستفروشي در دالانهاي مترو تنها راهي است که برايشان باقي مانده و حتي در روزهايي که تهران از فرط گسترش ويروس کرونا، تعطيل يا نيمه تعطيل است بازهم در واگنها حضور دارند؛ جاي ديگري براي رفتن ندارند، نان درآوردن به راستي سخت و دشوار است و اين روزها با اين تورم سرسامآور، دشوارتر هم شده است.
ميگويد: ميدانم جانم در معرض خطر است اما چاره ديگري ندارم يا بايد کنار خيابان دستفروشي کنم يا بيايم در فضاي خفه و سرپوشيده مترو اما کنار خيابان اصلاً مشتري نيست از صبح تا شب اگر کنار يک اتوبان بنشينم حتي يک ماشين هم ترمز نميزند که ببيند در بساطم چه دارم؛ باز در اين مترو زنها گاهي از ما خريد ميکنند.
درآمد اين زن دستفروش که خودش را «اختر» مينامد به گفته خودش ماهي يک ميليون و ۵۰۰ تا ۲ ميليون تومان است اما وقتهايي که بحران کرونا شديد ميشود و به گفته خودش «پيک ميآيد»، مردم ديگر چندان خريد نميکنند. واگنها خلوت ميشود، زنها ميترسند و سوار مترو نميشوند يا اگر سوار شوند هم خريد چنداني نميکنند!
اين زن حدوداً چهلساله است اما ميگويد دو فرزند در خانه دارد که هر دو محصل هستند و بايد خرج آنها را بدهد. او هنوز واکسن نزده و نميداند چه زماني قرار است نوبتش بشود.
زني ديگر که او نيز حدوداً ۵۰ساله است، ميگويد: يکبار همان اوايل کرونا گرفتم اما بعدِ ده پانزده روز خوب شدم کروناي چيني بود اما حالا از اين دلتاي هندي ميترسم؛ شايد اگر اين ويروس را بگيرم ديگر نتوانم بلند شوم!
«چرا با اين وجود هنوز اينجايي» او در پاسخ ميگويد: چاره ديگري دارم؟ حتي نميآيند بگويند اين زنها شغلشان پرخطر است و قبل از بقيه واکسن بزنيم. خطر براي ما بسيار جدي است و مسئولان به جاي اينکه ما را به عنوان يک واقعيت مسلم بپذيرند و قبول کنند که ناچاريم دستفروشي کنيم وگرنه از گرسنگي ميميريم، اغلب ميگويند خب نياييد مگر مجبوريد!
اين روزها وقتي قطارهاي مترو به ايستگاههاي ميان راه ميرسند، معمولاً از زنان دستفروش با توپ و تشر بسيار ميخواهند که پياده نشوند و بروند خانه! اما خانه رفتن براي اين زنها يعني بدون نان و سرپناه ماندن! اين زنها که اکثراً از حاشيههاي تهران بزرگ براي دستفروشي به تهران ميآيند هيچ نان آوري در منزل ندارند و براي تامين سرپناه در همان حاشيههاي بيکيفيت، بايد ماهي بيش از يک ميليون تومان بپردازند: «اجاره خانه سنگين است، چه کنيم؛ همان اجاره خانه را به ما ببخشند ديگر به مترو نمي آييم!»
يکي از اين زنها وقتي ميفهمد قرار است گزارش دردهاي اين روزهايشان منتشر شود با اندوه بسيار ميگويد: تو رو خدا در روزنامه بنويسيد که بيايند و ما را بدون توجه به سن و سال تولد واکسن بزنند. واقعاً چه کسي بيشتر از ما در معرض خطر است؟!
واگنهاي متروي تهران يکي از پرخطرترين مکانها براي انتشار و همه گيري ويروس کروناست. خيلي از مسافرانِ سابق مترو، بعد از بالا گرفتن ويروس کرونا ديگر سوار مترو نميشوند اما وقتي مترو همان «محل کارت» باشد ديگر نميتواني به هيچ عنوان سوار نشوي!
اينجا خطر از رگ گردن نزديکتر است
هنوز واکسيناسيون گروههاي سني بالاي ۶۰ سال خاتمه نيافته اما به نظر ميرسد در تشخيص گروههاي پرخطر چندان به واقعيات ملموس زندگي مردم توجهي نشده است. درست است که بيماران خاص در زمره پرخطرها هستند اما بايد «مشخصات شغلي» گروههاي مردم را در اولويتبندي در نظر بگيرند. يک زن که سرپرست خانوار است و اگر درگير کرونا شود کل خانواده زمين ميخورد، که اگر نتواند همين نان بخور و نمير را به خانه ببرد کل خانواده آواره ميشود، آيا در زمرهي پرخطرها قرار نميگيرد؟! آخر خطر بيخ گوش اين زن است، از رگ گردن هم نزديک تر!
طبق برنامه وزارت بهداشت و درمان، تا پايان تيرماه، گروههاي پرخطر در کشور واکسن زدهاند اما زنان دستفروش در تهران و ديگر شهرستانهاي پرخطر، جزو اين گروهها نيستند. هيچ برنامهاي براي واکسيناسيون خارج از نوبت آنها در کار نيست. بايد منتظر بمانند تا از نظر سني نوبتشان شود و بعد بروند مانند شهروندان عادي واکسن بزنند. اين در حاليست که جمعيت عظيمي از اين زنان در سن کار و زير پنجاه سال هستند و طبعاً فعلا نوبت واکسن زدن آنها نميرسد. و دقيقا در همين روزهاست که دلتا قرار است بيداد کند و با کسي شوخي نداشته باشد!
۲۹ خرداد ۱۴۰۰؛ عليرضا رئيسي، سخنگوي ستاد ملي مقابله با کرونا درباره واکسن کرونا تصريح کرد: «از اين هفته ميزان توليد واکسن برکت در کشور افزايش مييابد و در تيرماه، حجم انبوهي از اين واکسن به دست ما خواهد رسيد که واکسيناسيون عمومي را با آن انجام خواهيم داد. واکسن پاستور نيز درحال طي کردن فاز سوم است و اگر کميتههاي باليني و اخلاق در پژوهش و کميتههاي ناظر به آن مجوز مصرف دهند، واکسن پاستور نيز اين هفته يا اوايل هفته آينده ميتواند به واکسيناسيون عمومي کشور اضافه شود.»
تهران هنوز نيمه تعطيل است، برخي کرکرهها هنوز پايين کشيده شده و صاحبان برخي مشاغل در خانه نشستهاند. اما قطارهاي مترو به آرامي و سوتکشان از ايستگاهي به ايستگاه ديگر ميروند و مسافرانِ ناچار را سوار و پياده ميکنند، مسافرانِ اندوهگين و ترسان را.
زني به خنده ميگويد «باز پيک آمد و ما گرفتار شديم باز هيچ فروش نداريم، شب جيبِ خالي به خانه برميگرديم» و ديگري که بالاي شصت سال سن دارد ميگويد: مدتهاست که کارت ملي و شناسنامهام گم شده، وقت نکردم بروم المثني بگيرم و با اينکه نوبت واکسنم شده نتوانستم بروم واکسن بزنم. خدايا چه بگويم که از دار دنيا حتي يک کارت ملي هم ندارم!