داستانک/ بهانه ای برای باهم بودن
آخرین خبر/پیرزن تنهایی بود بی بی زهرا، یخچال نداشت، شاید پول نداشت یا شاید احساس نیاز نمیکرد، آن وقتها کسی زیاد گوشت و آذوقه تو یخچال نمیگذاشت.
اگر پول داشتند روزانه میخریدند غذایی میپختند و خلاص.
بی بی مثل خیلیها برای آب خنک کوزه داشت اما آب یخ خیلی دوست میداشت. به قول خودش: جگرش حال میومد با آب یخ.
دم غروب راه میاُفتاد میآمد خانه ما و موقع رفتن یک قالب بزرگ یخ میگرفت و میرفت.
حواسمان نبود اما این یخ گرفتنها بهانهای بود برای درآمدن از بی کسی، برای شبنشینی و کوتاه کردن شبهای تنهایی.
توی جایخی یخچالمان، یک کاسه داشتیم که اسمش "کاسه بی بی زهرا" بود.
درِ خانه اگر باز بود بی در زدن میآمد تو و اگر سر شام بودیم فوراً یک بشقاب هم میآوردیم برای او. با بابا رفیق بود! برایش شال گردن و جوراب پشمی میبافت و باهاش که حرف میزد توی هر جمله یک "ننه" میگفت. ..
یک شبِ تابستان ، مهمان داشتیم و توی حیاط جمع بودیم؛ بی بی زهرا، پرده را کنار زد و آمد تو.
بچهی فامیل که از ورود یکباره یک پیرزن کوچولوی موحنایی ترسیده بود، جیغ زد و گریه کرد.
ننه به بچه آبنبات داد. نگرفت، بیشتر جیغ زد. بچه را آرام کردیم و فوراً کاسه یخ بی بی را از توی جایخی آوردیم.
بابا وقتی قالب یخ را میانداخت توی زنبیل بی بی آرام گفت:"ننه! از این به بعد دَر بزن.......!"
ننه، مکث کرد. به بابا نگاه کرد؛ به ما نگاه کرد و بعد بیحرف رفت.
و بعد از آن، دیگر بی بی زهرا پیِ یخ نیامد. کاسهاش ماند توی جایخی و روی یَخِش، یک لایه برفک نشست.
یک شب، کاسه را برداشتیم و با بابا رفتیم درِ خانهی ننه. در را باز کرد. به بابا نگاه کرد.گفت: "دیگه آبِ یخ نمیخورم، ننه!"آب تو کوزه هم خوبه..نگاهش به بابا غریبه شده بود.
شبیه مادری شده بود که بچههایش بی هوا بُرده باشندَش خانه سالمندان.
او توی خانه ی ما کاسه داشت، بشقاب داشت و یک "پسر".یک درِ آهنی، یک در نزدن و حالا...و حالا حرف پدر، ننه را پرت کرده بود به دنیای تنهاییش و فهمیده بود که این پسر برای او پسر نمیشود.
بی بی یک روز داغ تابستان مرد توی تشییع جنازهاش کاسهی یخ ننه را انداختیم توی کلمن و بابا قد یک پسر مادر مرده اشک ریخت و مدام آب یخ خورد. یادمان باشد یک حرف یک عکس العمل، یک نگاه کولاک میکند گاهی.
کاسه یخ بهانه عشق و مهربانی بود، خدا می داند که کاسه یخ هر کدام از ما کی؟ کجا؟ در یخچال دل چه کسانی هزار بار برفک گرفت و شکست و پَرت شد و دیده نشد. یا بگذاریم آدمها آب کوزهشان را بخورند یا اگر آب یخی بهشان دادیم دیگر ازشان دریغ نکنیم.
سودابه فرضی پور