گنجور/ بي همگان به سر شود بيتو به سر نميشود
داغ تو دارد اين دلم جاي دگر نميشود
ديده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بيتو به سر نميشود
جان ز تو جوش ميکند دل ز تو نوش ميکند
عقل خروش ميکند بيتو به سر نميشود
خمر من و خمار من باغ من و بهار من
خواب من و قرار من بيتو به سر نميشود
جاه و جلال من تويي ملکت و مال من تويي
آب زلال من تويي بيتو به سر نميشود
گاه سوي وفا روي گاه سوي جفا روي
آن مني کجا روي بيتو به سر نميشود
دل بنهند برکني توبه کنند بشکني
اين همه خود تو ميکني بيتو به سر نميشود
بي تو اگر به سر شدي زير جهان زبر شدي
باغ ارم سقر شدي بيتو به سر نميشود
گر تو سري قدم شوم ور تو کفي علم شوم
ور بروي عدم شوم بيتو به سر نميشود
خواب مرا ببستهاي نقش مرا بشستهاي
وز همهام گسستهاي بيتو به سر نميشود
گر تو نباشي يار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بيتو به سر نميشود
بي تو نه زندگي خوشم بيتو نه مردگي خوشم
سر ز غم تو چون کشم بيتو به سر نميشود
هر چه بگويم اي سند نيست جدا ز نيک و بد
هم تو بگو به لطف خود بيتو به سر نميشود
مولانا
با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد