نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

داستان ایرانی/ در همسایگی گودزیلا- قسمت هفتم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
داستان ایرانی/ در همسایگی گودزیلا- قسمت هفتم
آخرين خبر/ باز هم پاييز و يک داستان عاشقانه ديگر که سراسر حادثه و هيجان و ماجراست، براي شما که رمان ايراني دوست داريد و منتظرش بوديد. قسمت قبل ارغوان بدم نمي گفتا!ادکلن درسته که خيلي تکراري شده بودولي هنوزم ازببقيه چيزا بهتروباکالس تربود...همون ادکلن بخرم بهتره...اشکان که لباس نميخواد...به قول ارغوان وسعمم که نمي رسه ساعت بگيرم.همون ادکلن از همه بهتره. صداي ارغوان من و ازافکارم بيرون کشيد که باخنده مي گفت:بهت بَرخورد؟!باشه بابا!تو تيزهوش...نخبه...استعداد درخشان...خوب شد؟! بانيش بازبهش نگاه کردم و گفتم:اين وکه من از همون اول مي دونستم! ارغوان خنديدوگفت:ديوونه!!! - اري من ميگم بريم همون ادکلن و بگيريم! - چي شد؟ يهو نظرت عوض شد خانوم خاص؟! - خب چاره ديگه اي ندارم...حاال کجا بريم بخريم؟! ارغوان اشاره اي به داشبرد ماشين کردو گفت:يه کارت ويزيت هست اون تو بده به من. داشبردو باز کردم و کارتي که ديزاين مشکي-سفيد داشت رو به ارغوان دادم. نگاهي به آدرس پشتش انداخت و کارت و دادبه من. به کارت نگاه کردم"ادکلن هخامنش"...اوهو...چه اسم خشن ومتمدني!!!!اصال خونواده داره! همون طور که داشتم کارت و کنکاش مي کردم،از ارغوان پرسيدم:تو رفتي اينجا؟!ادکلناش اصله؟!خوبه؟! - من که نرفتم...کارتش و از دختر خالم گرفتم. ميگفت ادکلناي خوبي داره.حاال بريم ببينيم چي ميشه... باارغوان وارد مغازه شديم.مغازه خاليه خالي بود!به جزخودمغازه داره،کسي نبود!ببين اين ارغوان من وکجا آورده!سگ پرنميرنه!خب معلومه جنساش بُنجوله که مگس مي پرونه ديگه. گذشته از مگس پروندن طرف،مغازه اش درحد بنز خفن بود.يه مغازه شيک باديزاين مشکي سفيد!درست عين ديزاين کارت ويزيتش.توي مغازه پر بود از ادکلنايي که باسليقه چيده شده بودند.همه چيز شيک وقشنگ بود! بوي خوش يه ادکلن تلخ هوارو پرکرده بود... يه پسر قدبلند،باپوستي گندمي وچشم وابروهاي مشکي،پشت پيشخون مغازه نشسته بود.باديدن ماازجاش بلندشدولبخندي زدو با احترام گفت:روزبخير خانوما! اوخي نازبشي پسر!چه باشخصيت وباکماالت! من وارغوان به پسره نزديک ترشديم وربروش وايساديم. ارغوان لبخندي زدوگفت:روزشمام بخير. - مي تونم کمکتون کنم؟! - راستش ما اومديم تابراي تولد يکي ازدوستامون يه ادکلني چيزي بخريم. - البته...فقط جسارت نباشه خانوم،اين دوست شما آقاهستن ياخانوم؟! اين بار من جواب دادم: - آقائه! پسره که انگار از لحن غير رسمي من خنده اش گرفته بود، خنده اش و جمع کردو به سمت يکي از قفسه هاي چوبي رفت و چندتا ادکلن و باخودش آورد.ادکلنارو گذاشت روي ميزو گفت:خب پس بفرماييد تست کنيد. يکي يکي ادکلنارو به ماميداد تا بوکنيم ببينيم خوبه يانه!! من که سرم داشت گيج مي رفت!!!بوشون بد نبود ولي خب راستش خوبم نبود... يه لحظه از پسره وارغوان فاصله گرفتم.باتمام وجودم عطر خوشبويي که فضاي اتاق و پرکرده بودو توي ريه هام فرستادم.خيلي خوشبو بود.داشتم مست مي شدم!وايسا بببينم...اين بو يه جاديگه هم به مشام من خورده...کجابود؟! همين طورداشتم فکر مي کردم که ببينم چرا اين عطر انقدر برام آشناست...ارغوانم داشت بقيه ادکلنارو تست مي کرد... غرق فکربودم که ديدم رادوين ازتويه اتاق اومدبيرون و روبه پسره گفت:شاهين اين بولگاري... چشمش که به من افتاد،ادامه حرفش و خورد. ايــــــش!اين اينجا چي مي خواد؟!پسره بي ريخت!!! رادوين باتعجب به من زل زده بود. منم تعجب کرده بودم. باالخره به زبون اومد: - تو اينجا چيکارميکني؟! پوزخندي زدم وگفتم:دقيقا اين همون سوالي بودکه من ازجناب داشتم! اون پسره که تازه فهميده بودم اسمش شاهينه،روبه رادوين گفت: شما هم ديگه رو مي شناسين؟! رادوين هون طورکه به من زل زده بود،پوزخندي زدو زيرلبي جواب شاهين و داد: - آره،متاسفانه! خيلي ازدستش عصباني شده بودم.متاسفانه؟!هِه...فکر کرده من خوشبختم ازآشناييش؟! بچه پررو!!!دلم مي خواست بزنم لهش کنم امابهتر بود که حداقل جلوي اين شاهينه آبروي نداشته ام و حفظ کنم.واسه همينم چندتا نفس عميق کشيدم تا عصبانيتم فروکش کنه.ريه هام و از عطر مست کننده فضا پرکردم. يه دفعه يه چيزي يادم اومد... اِ!!! اين که بوي عطر رادوين خره است!آره...همون عطريه که اون روز زده بود...همون روز که اومد واسه پنچري ماشينش حالم و تيليد کرد!!! لبخند شيطوني زدم و به سمت رادوين رفتم که بامن فاصله داشت.رادوين تعجب کرده بود ازاينکه مي ديد من دارم ميرم سمتش!!!باچشماي گردشده اش به من زل زده بودتا بفهمه چه غلطي مي خوام بکنم... باقدماي بلند خودم و بهش رسوندم.لبخند شيطوني تحويلش دادم و براي اطمينان خاطردماغم و بردم سمت پيرهن مردونه آبي آستين سه ربعي که پوشيده بود!!! رادوين واقعا تعجب کرده بود.البد فکر کرده مي خوام ماچش کنم! اوق!من؟!رادوين؟!من رادوين و ماچ کنم؟!ايـــش! عطرش و که بو کردم و مطمئن شدم خودشه،سريع ازش فاصله گرفتم.زيرلبي گفتم:خودشه... رادوين متعجب گفت:چي خودشه؟! جوابش و ندادم. به جاش يقه لباسش و گرفتم وکشيدمش به سمت ارغوان وشاهين که باتعجب بهم زل زده بودن...طوري يقه اش و گرفتم که دستم به بدنش نخوره. رادوين چون اون لحظه توشوک بود،عين اردک دنبالم اومد وگرنه درحالت عادي که من نمي تونستم اين گودزيالرو نيم سانتم جابه جاکنم!!! رادوين باتعجب به من زل زده بودوچشماش شده بودن قده 3 تا سکه 700تومني! لبخندشيطونم و تجديد کردم و روبه شاهين گفتم:آقاشاهين،ازاين عطرايي که اين گودزيال زده مي خوام!!! بااين حرفم،شاهين ازخنده ريسه رفت.همون طورکه مي خنديد، به سمت يه قفسه رفت ويه شيشه ادکلن و ازش بيرون آورد.همون طورکه داشت ميومد سمت ماگفت:اينم ازهمون عطرايي که اين گودزيال زده... رادوين چشم غره وحشتناکي بهش رفت ولي شاهين بازم داشت مي خنديد.ادکلن و به سمتم گرفت تا بوش کنم و مطمئن بشم خودشه.دستم و دراز کردم و ادکلن و از شاهين گرفتم. بوش کردم.گرفتمش جلوي دماغ ارغوان و گفتم:ارغوان خوبه نه؟!به نظرت اشکان خوشش مياد؟ ارغوان عطرو بوکردوگفت:عاليه!!!بوش خيلي خوبه.حتما خوشش مياد. سرگرم صحبت باارغوان بودم که رادوين بي هوا شيشه عطرو ازم قاپيد. بالخند بدجنسي که روي لبش بود گفت:اين عطر فقط مخصوص خودمه!!! هيچ کسم اجازه نداره ازش استفاده کنه.مخصوصا اگه اون کس اشکان جون باشه!!! اخمي کردم و گفتم:تو بااشکان چرا انقدر بدي؟!اون بيچاره چه هيزم تَري به تو فروخته؟! اخمم و غليظ ترکردم و ادامه دادم: - اون و بدش به من! اين و که گفتم،به سمتش رفتم تا شيشه رو ازش بگيرم امااز دستم در رفت وازم فاصله گرفت.چند قدم ديگه بهش نزديک شدم...چند قدم به سمت عقب رفت...من چندقدم اومدم جلو...اونم باز رفت عقب!همين طوري هي من مي رفتم جلو واون مي رفت عقب!يواش يواش سرعتمون بيشترشد.اي بابا!مگه تام وجريه که هي اون بدو من دنبالش؟!البته بي شباهتم نيست!من ورادوين عين موش وگربه به پروپاچه هم مي پيچيم!!! رادوين همون طور عقب عقب مي رفت.سرعتش زياد شده بودومنم ناچاربودم سرعتم و زياد کنم.اي خدا بکشتت رادوين... صداي شاهين حواس رادوين و پرت کرد: - رادوين،مسخره بازي درنيار!عطرو بده به خانوم. رادوين مي خواست جواب شاهين و بده که من ادکلن و ازش دزديدم.با اين حرکت من، به سمتم خيز برداشت تا شيشه رو ازم بگيره اما من شروع کردم به عقب عقب رفتن!حاال من مي رفتم عقب واون ميومد جلو...درست شبيه چند دقيقه پيش منتهي برعکس! رادوين همون طور که به سمتم ميومد،باحالتي عصبي گفت:بدش به من!دلم نميخواد توبگيريش.مگه زوره؟!بدش من!!! - نميخوام...براي چي بايد بدمش به تو؟! - بهت گفتم بدش من! -نميخوام. - بهت ميگم بده من اون و! - نِ...مـــــي...خــــــوام -تو خيلي بي جا ميکني که نمي خواي دختره ي... به اينجا که رسيد،حرفش و خورد.مي خواست به من فحش بده؟!غلط کرده! باحرص گفتم:خودت بي جا... حرفم توي دهنم ماسيد!چون رادوين بايه حرکت شيشه عطرو ازم گرفت.خواستم پسش بگيرم.بهش نزديک شدم ودستم و بردم سمت دستش که يهو رادوين تعادلش و از دست داد و شيشه عطر از دستش افتاد... از عطر به اون خوش بويي فقط يه عالمه شيشه خورده مونده بود!!! اي بميري رادوين!دست و پاچلفتي!!!! شاهين خيلي سريع خودش و به شيشه عطر شکسته شده که نه هزار تيکه شده اش رسوند.کنار خورده شيشه ها روي زمين زانو زدو باصداي خفه اي گفت:چيکار کردي رادوين؟! رادوين اخمي کردوگفت:من کاري نکردم که...تقصير اين بود! وبادستش به من اشاره کرد.دستم و جلوي دهنم مشت کردم و گفتم:اِ اِ اِ...چرا چاخان ميکني؟!خودت االن زدي شکونديش!!! رادوين دهن کجي بهم کردو نگاهش و دوخت به شاهين که عين اين مادر مرده هاباالي سر شيشه خورده ها زانو زده بود. کنارش روي زمين زانو زدوگفت:ببخش شاهين!نمي خواستم اينجوري بشه.اصال مي خواي خودم ميرم يه دونه ديگش و برات مي گيرم. شاهين نگاهش و ازشيشه خورده ها گرفت وبه رادوين دوخت.باناراحتي گفت:اصلش ديگه توايران پيدا نميشه! رادوين مثل يه بادکنک خالي شدو سرش و انداخت پايين. اي خاک توسرت کنم که انقدر دست و پاچلفتي هستي!!!نه که خودت نيستي؟!ديگ به ديگ ميگه روت سياه!خخخخ شاهين خيلي ناراحت بود...عذاب وجدان داشتم...حس مي کردم شکستن شيشه عطر تقصير منه...خب تقصر منم بود که اينجوري شد ديگه!!! اگه من نبودم که رادوين اصال کاري به کار اين عطره نداشت. منم به تبعيت از شاهين و رادوين کنار شيشه خورده ها وروبروي شاهين زانو زدم.چشمام و به چشماي مشکيش دوختم و بالحن معذرت خواهي گفتم:ببخشيد آقاشاهين.تقصير من بود که اينجوري شد.من اصال نبايد دست ميذاشتم روي اين ادکلن.معذرت مي خوام... ببخشيد...من... پريد وسط حرفم وبالبخندي روي لبش گفت:نيازي به عذر خواهي نيست.شماکاري نکردين.درضمن چيز مهمي نبود. ارغوان که تااون لحظه روسايلنت بود،مثل ما زانو زد روي زمين وگفت:ببخشيد آقاشاهين. شاهين لبخندش و پررنگ تر کردوگفت:شما براي چي معذرت خواهي مي کنيد وقتي کاري نکردين؟! ارغوان جواب لبخندش و بايه لبخند دادوچيزي نگفت. شاهين لبخندشيطوني زد وبه رادوين نگاه کرد.باشطنت ابروش و انداخت باالوگفت:چشمم روشن رادوين!شيطون شدي!!حاال ديگه بي خبر ميري دوست دختر مي گيري؟!اونم دختر به اين ماهي؟!!؟ وبادستش به من اشاره کرد! اين االن چي گفت؟!دوست دختر؟!من؟!برو بابا!! اصال يه درصد،يه درصد توفکر کن من دوست دختراين گودزيال باشم! اوق. به رادوين نگاه کردم تا ببينم عکس العملش چيه.اخماش بدجور توهم بود.شده بودبرج زهرمار. وقتي ديد دارم نگاهش مي کنم،يه پوزخند زدوتوهين آميزگفت:شاهين،تو راجع به من چي فکر کردي؟!يعني انقدرخرم؟!اين ديوونه رو ميخوام چيکار؟! بچه پررو،توچطوري به خودت اجازه ميدي انقدر چرت وپرت بگي؟!من ديوونه ام؟! پوزخندي زدم و عصبي گفتم:آقاشاهين،من اين گودزيال رو ميخوام چيکار؟! اصال من واين ديوونه چه سنخيتي باهم داريم؟!!)وروبه رادوين ادامه دادم:(زشت بي ريخت!!! به جاي شاهين رادوين جواب داد: - تواولين دختري هستي که اين حرف و بهم ميزني!من خيليم خوش تيپم.درضمن توچشمات مشکل داره که آدم به اين توپي رو زشت مي بيني! پوزخندم و پررنگ تر کردم و توهين آميز گفتم: من اولين نفريم که اين حرف و بهت ميزنم،چون بقيه مراعاتت و کردن نگفتن!هه ... توچرا انقدر از خودت راضي هستي؟!خودشيفته بي ريخت! - من خودشيفته نيستم،اين يه حقيقت محضه! دستام و به حالت دعا به سمت آسمون که نه سقف،دراز کردم وگفتم:خدايا ببين مابا کيا شديم هفتاد ميليون وخورده اي...خدايا همه خودشيفته هاي اسالم وشفا بده. بعدروکردم به شاهين وگفتم:ازحرف شمام ناراحت شدم.آخه چه وجه تشابهي بين منواين گودزيالي زشت بي ريخت خودشيفته ديدين که فکرکردين من دوست دخترشم؟! شاهين چيزي نگفت وسرش و انداخت پايين.کامال مشخص بودکه خنده اش گرفته وسعي داره خندش و جمع کنه!!! عصبي گفتم:فکر نمي کنم حرف خنده داري زده باشم آقاي محترم! شاهين سرش و باال آوردوبه من نگاه کرد.ديگه اثري از خنده توي صورتش ديده نمي شد...به جاش يه اخم غليظ روي پيشونيش بود.خيلي رسمي وجدي گفت:حق باشماست خانوم محترم،معذرت مي خوام. وازجاش بلند شدو به همون اتاقي رفت که چند دقيقه پيش رادوين ازش اومده بود بيرون. من وارغوانم ديگه بايد مي رفتيم...کاري اونجانداشتيم که بمونيم... روبه ارغوان گفتم:پاشو بريم. واز جام بلند شدم.ارغوانم بلند شد.رادوينم بلندشد.يهو شاهين بايه جارو وخاک انداز،ازاتاق خارج شد.باديدن ماکه وايستاده بوديم،گفت:تشريف مي بريد؟! ارغوان سري تکون دادوگفت:بله،ببخشيد تورو خدا باعث دردسر شديم. وبانگاهش به شيشه خورده ها اشاره کرد.شاهين لبخندي زدوگفت:نه بابا،اين به حرفيه؟! يه دفعه صداي زنگ گوشيم فضاي مغازه رو پرکرد.بعداز کلي جون کندن،گوشي و پيدا کردم.اسم اشکان روي صفحه گوشي مي درخشيد.اوخي!قربون دادشم برم من!!! کمي ازجمع فاصله گرفتم و دکمه سبزرنگ و فشاردادم: - سالم آقااشکان! - سالم رهاخانوم گل گالب!خوبي؟ - خوبم توخوبي؟! - منم خوبم،رها کجايي؟! - باارغوان اومديم بيرون! - بيرون کجاست؟! نبايد مي فهميد که اومدم براش کادو بخرم.واسه همينم خيلي خونسرد دروغ گفتم:پاساژ ونک. بااين حرفم،رادوين پوزخندي زد...برو بمير!زشت بي ريخت!! ارغوان و شاهينم به من نگاه مي کردن! وا!!!شايديه حرف خصوصي باشه!!!عجب زمونه اي شده ها!! اشکان خونسرد تراز من گفت:باشه پس همون جاباشيد،من و ساراهم مياييم پيشتون! وحشت زده گفتم:واسه چي؟! - همين جوري،امشب ميخوام ول خرجي کنم بهتون شام بدم... چه گندي زدم!!! يعني مابايد االن پاشيم بريم پاساژونک؟!اي خدا. براي اينکه تن به اين خواسته ندم،گفتم:نمي خواد زحمت بکشي. - زحمت چيه بابا؟! - بيخيال خودتون برين! - عمرا اگه بدون توجايي برم!به ساراهم گفتم. آخي،چه داداشي مهربوني!لبخندي زدم و گفتم:قربونت برم من که انقده ماهي. اين و که گفتم،رادوين دوباره پوزخند زد! بچه پررو. - ماچاکر شمام هستيم.ده دقيقه ديگه اونجام. - نه...نميخواد...بيخيال شو اشکان!حسش نيست!!! - يعني چي حسش نيست؟!براي رستوران رفتنم مگه بايد حسش باشه؟!ده ديقه ديگه دم درپاساژم.باي. خواستم بازم مخالف کنم که صداي بوق بوق بلندشد. اَه!قطع کرد.اخمام رفت توهم.من اصال حوصله نداشتم تاپاساژونک برم!کاش راستش و گفته بودم که اومدم براش کادو بخرم... رادوين،روبه شاهين گفت:نمي دونم ازکي تاحاال اينجا شده پاساژ ونک!! عصبي بهش توپيدم: - به تومربوط نيست خودشيفته! وروبه ارغوان گفتم:گاومون زاييد ارغوان!اونم شوصون قلو! ارغوان بهم نزديک شدوباتعجب گفت:چرا؟! - شنيدي که!!! اشکان پرسيد کجايين،گفتم پاساژونک.گفت همون جا باشيد ده ديقه ديگه اونجام،باهم بريم بيرون شام بخوريم. -چه عجب اين آقا اشکان شما دست توجيبش کرد!)و درحاليکه اخماش رفته بود توهم ادامه داد:( يعني االن بايد پاشيم بريم پاساژ ونک؟! به عالمت تاييد سري تکون دادم.ارغوان کالفه گفت: اي بميري تو!خب راستش و مي گفتي!!! - بابا اون لحظه اصال توباغ نبودم!تازه من ازکجابايد مي دونستم که اشکان ميخواد ببرتمون بيرون؟! - باشه بابا من تسليم! زودباش بريم که تا ده ديقه ديگه اونجاباشيم. اين و که گفت،روکرد به شاهين و رادوين ولبخندي زد.گفت:ببخشيد،ماديگه رفع زحمت کنيم. شاهين لبخندي زدوگفت:اختياردارين.چه زحمتي؟! من روکردم به شاهين وگفتم:آقاشاهين،ديگه ازاون عطرانميارين؟! - نه متاسفانه...اون و خودم از فرانسه آورده بودم.اينجاها پيدا نميشه. عين الستيکاي ماشين رادوين پنچر شدم!حاال من چه گِلي به سرم بگيرم؟! رادوين دوباره پوزخند زد...داشتم ازدست پوزخنداش رواني مي شدم... شاهين ادامه داد: - عطراي ديگه ام هستا!مي تونيد اونارو امتحان کنيد. - آخه من اون عطره رو مي خواستم!خيلي خوش بو بود... با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد