نماد آخرین خبر
  1. جذاب ترین ها
  2. برگزیده
کتاب

قصه شب/ قلعه حیوانات- قسمت بیست و چهارم

منبع
آخرين خبر
بروزرسانی
آخرين خبر/ دوستان عزيز، اين شب‌ها با قصه‌اي جذاب و معروف در ادبيات داستاني دنيا همراه شما هستيم. کتاب «قلعه حيوانات» توسط «جورج اورول» در طول جنگ جهاني دوم نوشته شد و ترجمه حاضر نيز توسط «علي‌اکبر آخوندي» منتشر شده است. اميدواريم از خواندن اين داستان لذت ببريد. قسمت قبل حيوانات هراسان منتظر بودند. ديگر امکان خارج شدن و حمله نبود. پس از چند دقيقه ديدند که آدمها از هر سو مي دوند و متعاقب آن غرش کرکننده اي برخاست. کبوترها به هوا پريدند و همه حيوانات، جز ناپلئون با شکم خود را روي زمين انداختند. وقتي برخاستند لکه عظيمي از دود سياه، محوطه اي را که آسياب بادي در آن قرار داشت در برگرفته بود. نسيم به تدريج دود را پراکنده کرد. ديگر آسياب وجود نداشت!
با ديدن اين منظره ترس و نوميدي لحظه قبل زايل شد و حيوانات با فرياد انتقامجويي و بي آنکه منتظر دستور شوند دسته جمعي به جلو يورش بردند و به طرف دشمن تاختند. به گلوله هاي آتشباري که بر سرشان مي باريد توجهي نداشتند. جنگ سختي در گرفت. آدمها شليک مي کردند و وقتي حيوانات نزديک مي آمدند با چوب دستي و پوتين هاي سنگين حمله مي کردند. يک گاو و سه گوسفند و دو غاز کشته شدند بقيه همه مجروح بودند. حتي ناپلئون که از پشت سر عمليات را اداره مي کرد، نوک دمش با ساچمه بريده شد. آدمها هم از آسيب بي نصيب نماندند. سر سه نفرشان از ضربه سم باکسر شکست و شکم يکي با شاخ گاوي دريده شد. شلوار يکي را جسي و بلوبل جر دادند. و وقتي نه سگ گارد مخصوص ناپلئون که در پناه پرچينها کمين کرده بودند، پارس کنان اطراف آدميان سبز شدند، وحشت همه را فرا گرفت و متوجه شدند که در خطر محاصره اند.
فردريک با فرياد به کسانش دستور داد تا امکان باقي است از معرکه خارج شوند و لحظه بعد دشمن ترسو در حال فرار بود. حيوانات آنها را تا انتهاي مزرعه دنبال کردند و با چند لگد آخرين آنها را از ميان پرچينهاي خاردار بيرون راندند. پيروز شده بودند اما خسته و خونين بودند. آهسته و لنگان لنگان به طرف مزرعه راه افتادند. منظره دوستاني که روي چمن دراز به دراز افتاده و مرده بودند، بعضي را به گريه انداخت. در سکوتي غم انگيز در محلي که زماني آسياب بادي بر پا بود ايستادند. به کلي از بين رفته بود!
تقريبا کوچکترين اثري از آن باقي نمانده بود، حتي قسمتي از پايه هاي بنا هم فرو ريخته بود. در تجديد بنا، اين بار برخلاف بار قبل نمي توانستند از سنگهاي فروريخته استفاده کنند، چه اين دفعه سنگها هم نبودند. شدت انفجار آنها را صدها متر دورتر انداخته بود. گويي از اصل آسياب وجود نداشته است.
وقتي که حيوانات به ساختمان نزديک شدند، سکوئيلر که بدون هيچ دليلي در طول جنگ غايب بود، جست و خيز کنان در حالي که دمش را به سرعت تکان مي داد با تبسمي حاکي از رضايت خاطر به طرف آنها آمد و حيوانات صداي شليک توپي را از سمت ساختمان شنيدند. باکسر گفت: «براي چه شليک مي کنند؟» سکوئيلر فرياد کشيد: «فتح و پيروزي را جشن گرفته ايم!» باکسر که از زانوانش خون مي چکيد و يکي از نعلهايش افتاده بود و سمش چاک برداشته بود و دوازده ساچمه در پاي عقبش فرو رفته بود گفت: «چه فتحي؟» -«يعني چي که چه فتحي، رفيق؟ مگر نه اين است که ما دشمن را از خاک خود، خاک مقدس قلعه حيوانات رانده ايم؟» باکسر گفت: «ولي آسياب بادي ما را ويران کردند. دوسال تمام روي آن کار کرده بوديم.» سکوئيلر گفت: «چه اهميتي دارد؟ آسياب ديگري مي سازيم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسياب هم مي توانيم بسازيم. رفيق تو نمي تواني عظمت کاري را که کرده ايم درک کني. همين زميني که ما الان روي آن ايستاده ايم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبري رفيق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ايم.» باکسر گفت: «پس ما چيزي را که قبلا داشته ايم، پس گرفته ايم.» سکوئيلر گفت: «بله، معناي فتح هم همين است.»
حيوانات لنگان لنگان وارد حياط شدند. ساچمه ها زير پوست باکسر سوزش دردناکي داشت. او پيشاپيش و از همين حالا به کار شاق ساختن آسياب بادي فکر مي کرد و در عالم تصور، خود را آماده ي کار مي کرد اما براي اولين بار به اين فکر افتاد که يازده سال از سنش گذشته و قاعدتا عضلات نيرومندش ديگر به قدرت سابق نيستند اما وقتي حيوانات پرچم سبز را در اهتزاز ديدند و بار ديگر صداي شليک را شنيدند ـدر مجموع هفت گلوله شليک شدـ و نطق ناپلئون را گوش کردند که رفتار آنها را مي ستايد و تبريک مي گويد به نظرشان آمد که واقعا فتح بزرگي نصيبشان شده است.
از کشتگان جنگ تشييع آبرومندي شد. باکسر و کلوور واگوني را به جاي نعش کش کشيدند و ناپلئون شخصا در راس دسته حرکت کرد.
دو روز تمام صرف برگزاري جشن شد. آوازها خواندند، نطق ها ايراد کردند، توپ ها شليک شد و به هر حيوان يک سيب و به هر پرنده صد گرم غله و به هر سگ سه بيسکويت هديه شد و اعلام کردند که جنگ «جنگ آسياب بادي» خوانده خواهد شد.
ناپلئون نشان جديدي به اسم "نشان علم سبز" ايجاد کرد و آن را به خود اعطا کرد و داستان تأسف انگيز اسکناس ها در شادماني عمومي فراموش شد.
ادامه دارد...
همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در ايتا https://eitaa.com/joinchat/88211456C878f9966e5 آخرين خبر در بله https://bale.ai/invite/#/join/MTIwZmMyZT آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar