مشرق/ سومين رمان آراز بارسقيان قصهٔ مردي است که نميتواند جدايي از همسرش را باور کند اما واقعيت خشنتر از اين حرفهاست.
آراز بارسقيان در سومين رمانش خواننده را دعوت به يک مفتسواري کرده است و نکته جالب اينکه نويسنده آن را بر اساس تجارب شخصي و واقعي خودش خلق کرده. البته در نسبتي دور با خود واقعياش چون همه چيز از زاويه يک شخصيت داستاني روايت ميشود. «آربي» شخصيت اصلي رمان سهشنبه، کارگردان تئاتر است اما پس از جدايي همسرش کمتر توانسته کار درخورِ تحسيني روي صحنه ببرد يا اينکه عمداً نخواسته چيزي را که جامعه ميخواهد دو دستي تقديمش کند. در اين رمان ما با شخصيتي طرف هستيم که ميخواهد دست از بازي کردن نقشش بکشد و نقابش را از صورت بردارد.
در ميانهي اين کشمکشهاست که نيرويي نامرئي او را مدام به سمت بوشهر ميکشاند؛ ولي آربي براي رسيدن به آنجا حتي عجلهاي هم ندارد پس به يک مفتسواري مفصل و طولاني ميرود. نه بليت هواپيما ميخرد نه قطار يا اتوبوس. کولهاش را جمع ميکند، تمام وسايلي که يک هيچهايکر لازم دارد تا بدون اينکه پولي براي جاده بدهد، در جاده باشد.
هر جايي که پيدا ميکند، چادر ميزند و اگر کسي او را به خانهاش دعوت کند، به آنجا ميرود. رمان شرح اتفاقات و مشاهدات و عواطف آربي در اين سفر است تا در نهايت او به مقصد نهايياش برسد. جايي که ميفهمد به قول آن آهنگ معروف گروه لنرد اسکنرد که از مشاهير کلاسيکراک جهان هستند، «سهشنبه گذاشته و رفته، مثل عزيزم که او هم از من گذشته.»
حال و هواي رمان و حتي تا اندازهاي شيوهي روايت داستان، بسياري را به ياد تمرينهاي ادبي سترگ تاريخ ادبيات مياندازد و در کارنامهي آراز بارسقيان بيشک يک قدم بلند رو به جلو محسوب ميشود.
بازار