آخرين خبر/ رساندهايم درين عرصهٔ خيال آهنگ
چو شمع ناوک آهي به شوخي پر رنگ
ز نااميدي دلها دلت چه غم دارد
شکست ساغر و ميناست طبل عشرت سنگ
شرابخانهٔ هستي که عشق ساقي اوست
بجز خيال حدوث و قدم ندارد بنگ
درين چمن همه با جيب خويش ساختهايم
کسي نديد که گل دامن که داشت به چنگ
سواد الفت اين دشت عبرتاندوز است
نگاهي آب ده از سرمهدان داغ پلنگ
در آرزوي شکستي که چشم بد مرساد
درين ستمکده ما هم رسيدهايم به رنگ
خيال اينهمه داغ غرور غفلت ماست
صفا وديعت نازبست در طبيعت رنگ
به قلزمي که فتد سايهٔ بناگوشت
گهر به رشته کشد خارهاي پشت نهنگ
چه آفتي تو که نقاش فتنهٔ نگهت
به رنگ رفته کشد مخمل غبار فرنگ
چو گل جز اين که گريبان درم علاجي نيست
فشرده است به صد رنگ کلفتم دل تنگ
هنوز شيشه نهاي، نشئه عالم دگر است
تفاوت عدم و کم، مدان پري تا سنگ
به دوش برق کشيديم بار خود بيدل
ز خويش رفتن ما اينقدر نداشت درنگ
بيدل دهلوي
بازار